🌱 خدا جانم
به شروعی دوباره،
به حق زندگی و
به امیدی که در پناهت ناامید نمیشود شکر🌱
........
ســـ🤚ـــلام دلبر خانما ❣
سلام گل بانو های خونه 🌼
ماه بانوها چقدر خوبه هر روز بگیم
🍃خدایا شکرت بخاطر شروعی جدید...
صبح نو تنها برای تو آغاز شده است
و تو باید در تمام آن لبخند بزنی
به این که دیروز چه اتفاقی افتاده فکر نکن
چون امروز یک روز کاملاً جدید است
از امروزت نهایت استفاده را ببر❤️
#روزمرگی_درآلمان🌱
@mokhtari_313
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
#شکرگزاری
خدایا شکر...
صد هزار بار شکرت ...
صدها و هزاران بار شکرت ...
که عبادتی به شیرینی شکر
نعمت به ما روزی کردی
خدایا شکرت که امروز به من زندگی بخشیدی تا یک روز دیگر بندگی تو را به جا بیارم✨
خدایا شکرت که توفیق شکرگزاری بهم دادی🤲🏻
#روزمرگی_درآلمان🌱
@mokhtari_313
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
هدایت شده از 🌱روزمرگی در آلمان 🌱
.
️📝برنامه ریزی کارای منزل روز پنجشنبه 🏠
🔴پنج شنبه ها🔴
(روز اصلی نظافت و بازیابی خونه هامون پنجشنبه هاست)تموم خونه رو جابرقی یا تی میکشیم و تموم خونه گردگیری و جمع اوری میکنیم🧹🧺
همینطور لباسها و ملافه ها و... میشوریم
تا اول هفته تمیز باشن👏
همینطور هرکدوم از کارهای زیرو انجام دادی دوست داشتی عکسشو واسم بفرست😌👇
🌟شستن ملافه ها یا روبالشتی
🌟شستن روفرشی یا یک پتو
🌟شستن و اتو کردن لباس ها برای هفته جدید
🌟تمیز کردن کیف پول
🌟خالی کردن جارو برقی
🌟تمیز کردن جارو دستی
.
1632758036_S3nD3.mp3
7.04M
هر روز در خونتون پخش کنید
🌺🌺🌺
در خونه ای که حدیث کسا خونده بشه
اونجا میشه محل رفت و آمد فرشته ها
مگه بهتر ازاین هم داریم ☺️
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
توی مسیر زندگی، هم شادیها و هم غمها رو از سر میگذرونیم.
هم نور خورشید رو میبینی هم بارون؛
هم باخت هست و هم برد.
و ما باید یاد بگیریم که دوباره و دوباره لبخند بزنیم 🌱:))
ـــــــــــــــــــــــــــ
وقتی سینک خونه و اجاقگاز و فرش خونه تمیزه از نظر من همه جا خونه داره نفس میکشه 😍🍃
بنظر توکجای خونه تمیز باید باشه که اعصاب نفس بکشه؟؟؟؟؟!😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(✪‿✪)
حس خوبش تقدیم نگاه قشنگتون 🥰
ماه بانوی خانه 💐
ممنونِ خودت باش،
برای تمام روزهایی که فکر میکردی نمیتونی ازشون عبور کنی ولی تونستی.
برای تمام لحظههایی که میگفتی:
" این بار دیگه آخرین باره،
ولی ادامه دادی..."🦋☁️
تو قهرمان زندگی خودت هستی
❤️💝
#روزمرگی_درآلمان🌱
@mokhtari_313
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمانی که با مشکلی رو به رو می شی ، خداوند صبری به تو می ده که چشمانت رو از اون بپوشی . این صبر ، رزقه.
زمانی که تو خونه یه لیوان آب به دست پدریا همسرت می دی. این فرصت نیکی کردن ، رزقه.
یکباره یاد کسی می افتی و دلتنگش میشی و جویای حالش میشی این یاداوری رزقه.
رزق واقعی ایناست رفقا.رزق خوبی ها ..
ماشین و درآمد رزق ماله که خداوند به همه ی بنده هاش می ده.
اما رزق خوبی ها را فقط به دوستداراش می ده.
و در آخر، همینکه عزیزانتون هنوز درکنارتون هستن و نفسشون گرم و سلامته بزرگترین رزق خداونده 💚
پ.ن:خوب الحمدالله خدارو شکر کارای منم قبل از ساعت ۱۰ تمام شد 😍🥰
الان ساعت به وقت آلمان ۱۱:۱۹دقیقه صبح است🌱
بگید ببینم شما ها چیکار کردید؟؟؟؟خسته نباشید خدا قوت عزیزای دل💪🥰
ظهرتون پربرکت رفقا خوبم 🌾
حس خوب
روزمرگی
رزق
#روزمرگی_در_آلمان 🌱
@mokhtari_313
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
30.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدئوی #انرژی_مثبت و #حال_خوب🍃
با آرامش تا آخر ببینید🥲
تو این هیاهوی زندگی میتونه راهکار قشنگی باشه🌸🌱
دلم بغل خدا خواست🥺😭
#روزمرگی
#تزریق_حال_خوب
#روزمرگی_در_آلمان 🌱
@mokhtari_313
https://eitaa.com/joinchat/403046997C5c4efec7b4
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قسمت چهاردهم
#داستان_تلخ_شیرین_مهاجرت
گفت شما باید بچه تون را سقط کنید😔
چون بچه شما نارس به دنیا میاد و سالم به دنیا نمیاد بخاطر داروهایی که میخورید 💔😔و نباید داروهاتو ترک کنی چون برای خودت ضرر داره و اگر هم توی حاملگی این دارو ها را استفاده کنید برای بچه ضرر داره مونده بودم چیکار کنم 😔
و الان یک ماه و نیم حامله ای و خودت بگو توی این یک ماه و نیم دارو خوردی داروهایی که چقدر قوی است به نظرت این بچه سالم به دنیا میاد؟ حرفهای دکتر منو برد به فکر که آیا چیکار کنم خدایا خودت راهی جلوی پام قرار بده تا بتونیم درست تصمیم بگیریم 🥺
وقتی اومدم خونه و با همسرم صحبت کردم گفتم دکتر گفته باید بچه را سقط کنی چون نارس به دنیا میاد گفت نه مرضیه ما همچین کاری نمیکنیم حتما حکمت خدا این بوده و این بچه را بهمون هدیه داده تا با اومدنش زندگی ماهم عوض بشه 🥺
شاید به برکت همین بچه هم زندگی از اون سختی ها تبدیل بشه به روزهای خوش
گفتم اگر ناقص به دنیا بیاد اگر مشکل داشته باشه دلم برای خود فرشته معصوم میسوزه که اگر خدایی نکرده مشکلی داشت چقدر سختی بکشه همسرم گفت مرضیه ما که از کار خدا سر درنمیاریم یا خبر که نداریم شاید اینا همه فکر باشه و سالم به دنیا بیاد برای خدا که هیچ کاری غير ممکن نیست با همسرم رفتیم پیش دکتر و همسرم به دکتر گفت نه ما اجازه نمیدیم که بچه سقط بشه گفت من نامه ای را امضا نمی کنم و بچه را هم نگه می داریم و ما برگه ای امضا نکردیم و یاسمین را نگه داشتم ماه های اول خیلی برام سخت بود بخاطر اینکه دارویی نمی گرفتم و روی اعصابم تأثیر گذاشته بود و تشنج های پی در پی و...
چند دفعه موقع تشنج روی شکم افتاده بودم و همه می گفتن این بچه نمی مونه و سقط میشه هر کسی یک چیزی می گفت و با حرفهاشون ناامیدم می کردن 🥺
ولی من اميد داشتم و هیچ وقت نذاشتم ناامیدی بیاد سراغم با خودم تکرار میکردم خدا هست و تنهام نمیذاره همینطور که این چندسال تنهام نگذاشته الآنم همراهمه با یاسمین حرف می زدم می گفتم مامان تو سالم پا به این دنیا میذاری و مامان بغلت می گیره😍
خلاصه چند ماهی گذشت تا اینکه از طرف دولت برام مامای خونگی فرستادن و اون خانم بنده خدا در هفته سه دفعه میومد خونه مون تا تحت نظر باشم و اینکه ماه هفت و هشت هم گذشت و ماه ۹ بود که تاریخ زایمان را مشخص کرده بودن و گفته بودن این تاریخ باید بیای بیمارستان اگر تا این تاریخ درد داشتی که خوب اگر نه بستری میشی
خانم ماما این روزها زود به زود بهم سر میزد و میگفت درد نداری میگفتم نه تا اینکه تاریخ زایمانم رسید وبا اون خانمه ماما رفتیم بیمارستان گفتن درد داری گفتم نه
گفتن باید نوار قلب بچه را بگیریم و سونوگرافی رفتیم بخش زنان و اون لحظه چقدر استرس و ترس داشتم و همش می گفتم خدایا بچه ام سالم به دنيا بیاد خدایا تنهام و غریب دستم را بگیر 🥺
وقتی سونوگرافی انجام دادن و نوار قلب را گرفتن دکتر گفت رشد دخترت متوقف شده
و ضربان قلبش منظم نمی زنه باید بستری بشی اون لحظه تمام بدنم به لرزه در اومد و ترس و استرسم بیشتر شد گفتم یعنی چی و هزاران سوال توی ذهنم خانم ماما زنگ زد به همسرم گفت ساک بچه را بردارید بیایید بیمارستان خانم تون را بستری کردن و یک خانم ایرانی دیگه هم که برای ترجمانی اومده بود همراهمون بود. به اون خانم ایرانی که اسمش ژیلا بود گفتم ژيلا خانم تورو خدا یک کاری کنید و بهشون بگید که موقع زایمانم دکتر آقا نیاد بالای سرم گفت مرضیه ببین چون اوضاع تو فرق می کنه و چون تشنج میکنی امکانش هست موقع زایمان هم تشنج بیاد سراغت و دکتر اینجا بیشتر مرد هست که برای زایمان میان خانم هم هست مرد هم هست و من گفتم نه تورو خدا خواهش می کنم بهشون بگید گفت من میگم ولی بازم بستگی به موقع زایمانت هست صبح ها بیشتر دکتر خانم هست تا مرد و من همش دعا میکردم یک موقعی باشه که دکتر مرد نیاد بالای سرم و زایمانم راحت باشه
و بازم ازش خواهش کردم اگر من حالم خوب نبود اجازه ندن مرد بیاد بالای سرم
و اینکه دو شب موندم بیمارستان و منتظر بودم تا یاسمین به دنیا بیاد دکترا گفتن تا می تونی توی سالن بیمارستان توی حیاط بیمارستان راه برو و من همش توی سالن راه می رفتم. تنها بودم و چقدر اون لحظه دوست داشتم مادرم کنارم باشه🥺 همسرم هم بنده خدا بخاطر سه تا فرشته مجبور بود بره خونه پیش بچهها
وقتی از طبقه بالا میومدم پایین که بخش زایمان بود می دیدم هرکی یک همراهی برای خودش داره یا مادرشون بود یا همسرش یا خواهرش بالاخره یکی بود که همراهش باشه توی این لحظه ها دستش را بگیره
ولی اون لحظه خودم را میدیدم که چقدر تنهام دلم می گرفت اشک میریختم و بازم خانم فاطمه زهرا س را صدا زدم گفتم مادر خوبم غریبم برام مادری کنید قربونتون بشم 💚
همونجا نشستم و شاهد خوشحالی بقیه خانواده ها بودم که میومدن و خبر می دادن که بچه به دنیا اومده هردو سالم هستن و با خوشحالی اونا منم خوشحال می شدم 😍
یهو دیدم یک خانمی اومد سمتم ازم پرسید چرا گریه میکنی منی که آلمانی زیاد بلد نبودم شونه هامو تکون دادم یعنی من متوجه حرفهاتون نمیشم وقتی دیده بود حجاب دارم پرسید ترکی عربی افغانستانی گفتم افغانستانی و ترکی کمی متوجه میشم
و اون خانم شروع کرد به ترکی صحبت کردن گفت بستری شدی گفتم بله منتظر دخترم هستم تا به دنیا بیاد😍
گفت منم دخترم بخش زایمان هستش گفتم الحمدالله که دخترتون مادرش کنارشه 🥺
یهو دستم رو توی دستش گرفت گفت فکر کن من مادرت گفت همراهی نداری تا بیاد پیشت گفتم نه غریبم اینجا و همسرم هم بخاطر سه تا بچه هام مونده خونه پیش اونا تا تنها نباشن
گفت بیا باهم کمی قدم بزنیم منم مثل مادرت ناراحت نباش رفتیم توی حیاط بیمارستان کمی قدم زدیم و برام آب و آبمیوه خرید آورد دستم داد گفتم نه طبقه بالا توی اتاق آب چایی آبمیوه همسرم برام آورده گفت اینا را یک مادر برای دخترش گرفته بگیر و گفت تو توی اين لحظه تنها نیستی و خدا همراه توست
گفتم دلم به همین قرصه و توی همه شرایط سخت وجود خدا را حس کردم مطمئنم تنهام نمیذاره .....
ادامه دارد...
#قسمت پانزدهم
#داستان_تلخ_شیرین_مهاجرت
گفتم دلم به همین قرصه و توی همه شرایط سخت وجود خدا را حس کردم مطمئنم تنهام نمیذاره💚
خلاصه اون روز را با قدم زدن به شب رسوندم ولی هنوز هم هیچ دردی نداشتم و همش دعا میکردم خدایا کمکم کن تا زایمان راحتی داشته باشم تا خدایی نکرده دکتر مرد نیاد بالای سرم و من کارم این بود برم بالا و بیام پايين آخه بخش زایمان پایین بود و بخش مراقبتها و اتاق ها بالا بود و پرستار گفته بود با آسانسور برو بالا و بیا پایین چون پله ها برات خطر داره و من گفتم باشه
یادم میاد شب جمعه بود از عصر روز پنجشنبه خیلی کم درد داشتم و سعی میکردم از پله ها برم پایین و بیام بالا تا زایمان راحتی داشته باشم و اینجوری یاسمین زود به دنیا بیاد تا خدایی نکرده دکتر مرد نیاد بالای سرم یکی از پرستارها خیلی حواسش بهم بود وقتی میدید از پله ها میرم میام آسانسور بهم نشون می داد که از آسانسور برو و بیا اینجوری برات خوب نیست ولی من باز از همون پله رفت و آمد می کردم 😰
شب شد و من توی اتاق بخش مراقبتها بودم غذا آوردن و من که هیچ اشتهایی نداشتم یک لقمه نان گذاشتم دهنم و روی تخت نشستم و از توی ساک بیمارستان مفاتیح مو برداشتم و شروع کردم به خوندن حدیث کسا. خوندن حدیث کسا بهم آرامش خاصی می داد احساس می کردم دست هام توی دستان خانم فاطمه زهرا س است🥺
و همینطور با خانم فاطمه زهرا و آقا امام زمان حرف می زدم و از خدا می خواستم کمکم کنن تا یاسمین به خوبی و خوشی به دنیا بیاد بچه صالح و سالمی باشه🥺
نزدیک ۱۲ شب بود که داشت کم کم دردهام زیاد میشد با خودم می گفتم الان چیکار کنم
ولی حرفی به پرستار ها نزدم تا درد هام زیاد بشه تا یاسمین راحت به دنیا بیاد توی دلم صلوات می گفتم و خدا خدا می کردم که کمک کنن 🥺اون شب یک خانم دیگه ای هم توی اتاقی که بودم آوردن که تازه زایمان کرده بود و همراه هم داشت. متوجه شدم که همشهری مون هستن. خانم همراه دید درد دارم اومد جلو و گفت درد داری گفتم بله درد دارم ولی الان چیزی به پرستار ها نميگم تا دردهام زیاد بشه.
تا ۳ صبح بود همینجوری درد هام بیشتر و بیشتر میشد و نزدیک ۴ صبح شد و دیگه دیدم نمی تونم تحمل کنم به اون خانم همراه گفتم خانم تورو خدا کمکم کن دیگه نمی تونم کمکم کن تا برم پایین بخش زایمان. بنده خدا اون خانمه کمکم کرد دستم را گرفت و از آسانسور رفتیم پایین و به دکتر ها گفت این خانم دردهاش شروع شده نوار قلب گرفتن گفتن سریع ببرید این خانم بخش زایمان وقتشه خلاصه یاسمین صبح روز جمعه موقع اذان صبح چشم به این دنیا گشود 😍🥺
و الحمدالله خدارو هزاران هزار مرتبه شکر زایمان راحتی داشتم و الحمدالله اصلا احتیاجی نشد که دکتر مرد بیاد بالای سرم و خدارو هزاران هزار مرتبه شکر یاسمین راحت به دنیا اومد😍
#قسمت شانزدهم
#داستان_تلخ_شیرین_مهاجرت
گفتند پدر بچه کجاست تا بند ناف دخترشو قیچی کنه گفت این خانم همراهی نداره 🥺
و اون خانمه که کمک کرد منو آورد پایین بند ناف یاسمین را قیچی کرد.
همش منتظر بودم که از یاسمین بهم بگن از وضعیتش همش نگران بودم به اون خانمه بنده خدا گفتم میشه ازشون بپرسید دخترم سالمه وضعیتش خوبه پرسید و پرستار ها گفتن بچه را بردن برای معاینه ولی تا الان همه چیز خوب بوده من همش منتظر بودم تا بهم خبر بدن از یاسمین. ۷ صبح به همسرم زنگ زدم گفتم یاسمین به دنیا اومد خوشحال شد گفت الحمدالله از وضیعتش چیزی نگفتن گفتم نه منم منتظرم تا خبری بهم بدن ولی پرستار گفت مشکلی نداره بعد دیدم دکتر اومد گفت یاسمین را توی دستگاه گذاشتیم چون دمای بدنش پایینه ولی همه چیز خوبه و بچه سالمه. خدا چقدر اون لحظه و اون کلمه برایم شیرین بود خدایا شکرت که حواست بهم بود و دخترم سالم به دنیا اومد دکتر گفت فقط میزان دمای بدنش خوب بشه میاریم پیشت 😍
وقتی یاسمین را آوردن دادن بغلم و انگشتم را گذاشتم توی دستش انگشتم را گرفت 🥺😍
گفتم خدایا شکرت بخاطر این لحظه.
اون لحظه برای همه مادرانی که چشم انتظار هستن دعا کردم تا این لحظه را ببینن
خلاصه بعد ۳ روز رفتیم خونه بچهها با دیدن یاسمین چقدر خوشحال بودن و این خوشحالی بچهها برام خیلی باارزش بود. بعد از چند سال بالاخره از ته دل میخندیدن 😍
یاسمین چشم به کشوری گشود که من توی این کشور دردها و رنج های زیادی کشیده بودم و بچه هام سختی های زیادی دیدن و کشیدن. با خودم گفتم این قسمت و نصيبمون بوده که این سختی ها را بکشيم و با خودم گفتم درسته سختی های زیادی دیدیم و کشیدیم ولی در عوض خدا را پیدا کردم به اهلبیت و خانم فاطمه زهرا س و آقا امام زمان عج نزدیکتر شدم جوری که اگر باهاشون حرف نمی زدم روزهام شب نمیشد 🥺
با خودم گفتم اگر ایران بودم این حس و حالی که الان دارم شاید اون موقع ها نداشتم ولی وقتی تنها میشی میبینی بیشتر به خدا نزدیکی و من به شخصه خودم فهمیدم مشکلات واقعا ادم رو بزرگ می کنه. هرچه بزرگتر بشه تورو هم با خودش بزرگ می کنه و بهت خیلی چیزها می فهمونه. مشکلات بهت یاد میده که با خودت بگی ای وای من کجا بودم به کجا رسیدم 😔💔
کاش زودتر عشق به خدا را پیدا میکردم🥺
کاش زودتر عشق به اهلبیت که الان دارم داشتم 🥺
کاش زودتر با خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها مثل الان درد و دل هامو می کردم و هزاران ای کاش...😔
خیلی چیزها آدم توی سختی ها یاد می گیره 🥺
و منی که دوران بارداری سختی را پشت سر گذاشتم تا یاسمین جان به دنیا اومد از تشنج هایی که می کردم و دل نگرانی ها و...
تا اینکه.....
ادامه دارد ....