eitaa logo
پایگاه ممتی mamatiir
726 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
761 ویدیو
5 فایل
پایگاه تفریحی و اطلاع رسانی ممتی متفاوت ترین و به روز ترین کانال شهرستان نایین تماس با مدیر کانال: @Rezash1344 لینک دعوت نامه کانال : http://eitaa.com/joinchat/1740701699C1f378fd1e9
مشاهده در ایتا
دانلود
در ولایتی دیوانه ای بود که با حرکات خویش موجب آزار و اذیت مردم می شد ، به خصوص ، زمانی که دیوانه به حمام می رفت ، رفتارهای غیر معقول خود را ، بیش از پیش از خود نشان می داد و مردم از ترس او ، مادامی که او در صحن حمام بود ، وارد حمام نمی شدند . روزی بر طبق عادت ، دیوانه حمام را قرق کرده بود ، مرد تازه واردی که چیزی در مورد دیوانه نمی دانست ، خواست وارد حمام شود ، استاد حمامی رو به تازه وارد می کند و می گوید : "برادر اکنون به حمام نرو ، دیوانه ای در صحن حمام است ." تازه وارد به حرف حمامی گوش نمی کند و وارد حمام می شود و در همان بدو ورود لنگی را با آب حمام خیس می کند و آنرا به در و دیوار حمام و پشت دیوانه می زند و آنچنان رفتارهای دیوانه واری از خود نشان می دهد که ، باعث وحشت دیوانه اصلی می شود و دیوانه از حمام فرار می کند و در حین فرار به استاد حمامی می گوید : "مبادا به حمام بروی ، دیوانه ی داخل حمام هست ! " استاد حمامی که شگفت زده شده است ، رو به تازه وارد می کند و می گوید: " چه کار کردی؟ "تازه وارد می گوید :"دیوانه ی شما ، تا به حال دیوانه تر از خودش ندیده بود ! 🌐 به کانال پایگاه ممتی بپیوندید 👇 🌐دوستان‌تان را نیزمهمان کنید؛ 👇 👁🌸👁 @mamatiir
چرا می‌کوشیم آدم‌ها را تغییر دهیم؟ این درست نیست . آدم باید یا دیگران را همانطور که هستند بپذیرد ، یا همانطور که هستند به حال خودشان بگذارد . آدم نمی‌تواند آنها را عوض کند ، فقط توازن‌شان را بر هم می‌زند . چون یک انسان از قطعه‌های واحدی درست نشده است که بتوان تکه‌ای را برداشت و بجایش چیزِ دیگری گذاشت . او یک کل است ، و اگر آدم یک سویش را بکشد ، سوی دیگرش ، چه بخواهی چه نخواهی ، کشیده می‌شود . 🌐 به کانال پایگاه ممتی بپیوندید 👇 🌐دوستان‌تان را نیزمهمان کنید؛ 👇 👁🌸👁 @mamatiir
"سینوهه" شبی را به مستی کنار نیل به خواب می رود و صبح روز بعد یکی از برده های مصر که گوش ها و بینی اش به نشانه بردگی بریده بودند را بالای سر خودش میبیند، در ابتدا میترسد، اما وقتی به بی آزار بودن آن برده پی می برد، با او هم کلام میشود. برده از سینوهه خواهش میکند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم را نوشته اند برای او بخواند. سینوهه از برده سئوال میکند که چرا میخواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده می گوید: سال ها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم، مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمین های بیکران یکی از اشراف بود. روزی صاحب اين قبر با پرداخت رشوه به ماموران فرعون زمین های مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوش ها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سالهای سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم، اکنون از کار معدن رها شده ام، شنیده ام آن شخص مرده است و برای همین آمده ام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند ... سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) می رود و قبرنوشته ی آن مرد را اینگونه می خواند : "او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگی اش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمین های خود را به فقرا می بخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود می نمود ، او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است..." در این هنگام ، برده شروع به گریه می کند و می گوید: "آیا او انقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش..." سینوهه با تعجب از برده می پرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده ، باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟ و برده این جمله ی تاریخی را می گوید که : "وقتی خدایان بر قبر او اینگونه نوشته اند، من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم؟" و سینوهه بعد ها در یادداشت هایش وقتی به این داستان اشاره می کند، مینویسد: "آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد و در هر دوره می توان از نادانی و خرافه پرستی مردم استفاده کرد" 📚 سینوهه پزشک فرعون 🌐 به کانال پایگاه ممتی بپیوندید 👇 🌐دوستان‌تان را نیزمهمان کنید؛ 👇 👁🌸👁 @mamatiir
قدیم ترها ، در دبستان وقتی از ما میپرسیدند شغل مادر ؟ میگفتیم خانه دار . در ذهن کودکانه ی ما بچه های دیروز بین مادر کارمند و مادر خانه دار فاصله ی زیادی وجود داشت . فکر می کردیم‌ مادرانمان در واقع شغل ندارند . سالها گذشت تا ما دخترانِ مادران خانه دار ، فهمیدیم که اتفاقا مادرهای مان شاغل ترین زنان زمین بودند و ما بی‌خبر بودیم . یک روز صبح که برای درست کردن صبحانه شش صبح بیدار شدیم و مجبور شدیم با یک دست پنیر و گردو روی سفره بگذاریم و با یک دست موهای آشفته مان را مرتب کنیم تا بشود بقیه را بیدار کرد . یک روز که ساعت یک ظهر خسته به خانه رسیدیم و با سرعت نور گوشت را از فریزر پرت کردیم بیرون تا حدود ساعت دو و ده دقیقه ظهر بتوانیم کتلت گرم جلوی خانواده بگذریم . یک شب که قبل از خواب نعنا خشک ها را توی سینی بالای یخچال یک بار دیگه سابیدیم و تمام دستمان عطر نعنای امسالی گرفت . یک بعد ازظهر که توی حال خودمان بودیم و با تلفنی از طرف یک آشنا که میگفت مهمان نمیخوایی؟ نیم ساعت دیگه خونه تون هستم . مثل برق خانه های چند ده متری را جارو زدیم و دستمال کشیدیم و میز آماده کردیم . فهمیدیم که مادرهای بی ادعای ما ، شاغل ترین زنان عالم بودند . شاغل هایی که سر ماه کسی حقوق کف دست شان نمیگذاشت و بعد از هر زایمان هیچ مرخصی با حقوقی برایشان رد نمی شد . آن روز بود که یاد گرفتیم به دخترهای آینده مان بیاموزیم تا بفهمند هیچ زنی بیکار نیست و زنان خانه دار عجیب شاغلند . بطرزی عجیب ، آنچنان که قانون کارشان هنوز در هیچ کتاب حقوقی نوشته نشده ست . 🌐 به کانال پایگاه ممتی بپیوندید 👇 🌐دوستان‌تان را نیزمهمان کنید؛ 👇 👁🌸👁 @mamatiir
روزی بازرگانی خرش را که دو گونی بزرگ بر دوش داشت به زور ميكشيد، تا به مرد حکیمی رسيد. حکیم پرسيد چه بر دوش خَر داری كه سنگين است و راه نمی رود؟ پاسخ داد يك طرف گندم و طرف ديگر سنگ. حکیم پرسيد به جايی كه ميروی سنگ كمياب است؟ پاسخ داد خير، به منظور حفظ تعادل طرف ديگر سنگ ريختم. حکیم دانا سنگ را خالی كرد و گندم را به دوقسمت تقسيم نمود و به گفت حال خود نيز سوار شو و برو به سلامت. مرد کاسب وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت، برگشت و پرسيد با اين همه دانش چقدر ثروت داری؟ حکیم گفت هيچ. مرد کاسب فورا از خر پیاده شد و شرايط را به شكل اول باز گرداند و گفت من با این نادانی خيلی بيشتر از تو دارم، پس علم تو مال خودت و شروع كرد به كشيدن خَر کرد و رفت... 🌐 به کانال پایگاه ممتی بپیوندید 👇 🌐دوستان‌تان را نیزمهمان کنید؛ 👇 👁🌸👁 @mamatiir