eitaa logo
🔮من دیپلمات نیستم، من انقلابی ام، حرف را صریح وصادقانه میگویم. 💎
821 دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
14.9هزار ویدیو
70 فایل
انقلابی بودن میعارنیست انقلابی ورهروماندن پای ارزشهاهنراست من انقلابیم ۵۷ گروه میثاق با شهدا https://eitaa.com/joinchat/2230386699C64b9b33430
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عکسوخاطره💎
𓄂𓆃 💎 یه سال تابستون، علی‌رضا که نوه‌ی عمه‌ام بود شب خونه‌ی ما موند، فکر کنم حدود سال ۶۲ یا ۶۳ بود، منم یه پسر ۱۲ یا ۱۳ ساله، یه دفعه علی‌رضا بهم گفت: مسعود آتاری نداری ؟ گفتم: نه 👈 گفت خب بریم کرایه کنیم!!!! من که تا حالا چیزی کرایه نکرده بودم و همیشه یا چیزی رو داشتم ، یا نداشتم، این پیشنهاد خیلی منو هیجان‌زده کرد، 👈 رفتیم یه مغازه که اون موقع‌ها در اصل نوار کاست می‌فروخت، اما بصورت قاچاق، ویدئو و دو حلقه فیلم VHS فیلم هندی هم کرایه میداد ( من تا حالا از این کارها نکرده بودم، یه پسر پاستوریزه و چشم و گوش بسته، که حتی آوردن اسم ویدئو هم برام یه تابو بود،) خلاصه علیرضا که خودش هم آتاری نداشت و خونه‌ی فامیل‌هاشون آتاری بازی کرده بود، منو ترغیب کرد تا وارد کار خلاف بشم و با ترس و لرز از فروشنده سئوال کردم: آتاری هم کرایه میدی؟ فروشنده گفت: بله، شبی ۱۵ تومن (۱۵۰ ریال ) با یه جلد شناسنامه و یه دفترچه بسیج اقتصادی... قلبم داشت تند تند میزد💓 به علی‌رضا نگاهی کردم و گفتم حالا چجوری به مامانم بگم؟! گفت برو بگو، نترس اجازه میده 👈 خلاصه با بسم‌الله گفتن و بیم و امید رفتم پیش مادرم و گفتم اجازه میدی امشب آتاری کرایه کنیم؟ مادرم که یه دفعه انگار فحش بدی از دهان من خارج شده، آه بلندی کشید و نگاه تندی به من کرد و جوری که منو جلوی علی‌رضا ضایع هم نکرده باشه گفت: چشمم روشن، چشمم روشن، حتما چند روز دیگه هم میای و میگی می‌خوام برم سینما!!! دو روز دیگه هم ... لبش رو گاز گرفت و گفت برید توپ بازی کنید ⚽️ من که تازه ترسم ریخته بود و جری‌تر شده بودم، شروع کردم به التماس کردن و قول دادن و اینکه دیگه دفعه‌ی آخرمه... 👈 علی‌رضا هم تا اون موقع پشت من سنگر گرفته بود، نطقش باز شد و گفت: زن دائی آتاری خیلی خوبه، توی آتاری فوتبال هم هست، ما اصلا بخاطر فوتبال می‌خوایم آتاری کرایه کنیم، مادرم بیشتر اخم کرد و همراه با لبخند تند و از روی عصبانیت و خشمی که سعی میکرد به لبخند تبدیلش کنه، مادرم که تازه متوجه واژه کرایه شده بود گفت: چرا کرایه؟ چرا نمی‌خرید؟ گفتم گرونه! حدود ۵۰۰ تومنه، گفت: پولش مهم نیست ( بنده خدا خیلی مستأصل شده بود، الان که دیدم مادری با خالکوبی پسرش غافلگیر شده بود و گریه می‌کرد، متوجه میشم که مادرم اون زمان که نمیدونست آتاری اصلا چی هست، چه حالی داشته، مادرم همیشه به روز بود، اما خب تازه آتاری آمده بود و خیلی از مردم نمی‌دونستن آتاری چیه...) __به من گفت: باشه خودم برای تولدت می‌خرم، گفتم ما امشب می‌خوایم بازی کنیم، علیرضا امشب اینجاست، هرشب که نیست!!! گفت: خب کی کرایه میده؟! گفتم فلانی، حالا دیگه یه دفعه صداش رو بالا برد و گفت: همون که میگن فیلم‌های بد کرایه میده؟ منم خودم رو زدم به بی‌خبری و‌گفتم، نه بابا اون بنده خدا فقط نوار مجاز می‌فروشه، حالا بعضی وقت‌ها نوار ترانه هم می‌فروشه که دیگه فکر کنم توبه کرده باشه😊 [ راستش خود منم نمی‌دونستم آتاری چیه، فقط از زبان بچه‌هایی شنیده بودم که اون‌ها هم از بچه‌های دیگه شنیده بودن که باهاش توی تلویزیون بازی می‌کنن،] 👈 گفت: اصلا من باید اول از دائی‌جان سئوال کنم، اگه گفت اشکالی ندارد اجازه میدم، من که انگار جام جهانی رو فتح کرده باشم نگاهی به علی‌رضا انداختم و علی‌رضا هم از اینکه چیزی که توی خونه‌ی خودشون بهش دسترسی نداشته رو می‌تونه توی خونه‌ی ما بدست بیاره، خیلی خوشحال بود، مادرم هم خوشحال بود که تونسته بود با بهانه‌ای اصرارهای منو مشروط کنه به اجازه‌ی نظارت استصوابی از سوی دائی‌جانم!!!!! 👈 خلاصه، مادرم زنگ می‌زنم به داداشش، دائیم زنگ می‌زنه به یکی از دوستاش و سئوال می‌کنه که آتاری مشکلی نداره؟! که بالاخره از سوی سلسله مراتب اجازه صادر شد و منو علی‌رضا با دویدن با یه شناسنامه و یه دفترچه بسیج اقتصادی و ۱۵ تومن پول رفتیم اون مغازه و طرف که انگار قرار بود فرمول غنی‌سازی اورانیوم رو در اختیار ما بذاره با غروری خاص، وسائل رو تحویل ما داد و در همون حال گفت، از الان تا ۲۴ ساعت، هر یک ساعت که تاخیر کنی ۲ تومن جریمه می‌شی!!!! یادش بخیر، اون شب تا صبح هیچ کدوم ما نخوابیدم، مادرم و دائی و مادربزرگ و پسر عموم که خبردار شد با خواهرش آمد و تخمه هم خریده بودن، ظهر روز بعد بود که دائیم ۱۵ تومن دیگه بهم داد و برو ۲۴ ساعت دیگه تمدیدش کن.... ✍️ کمتر از دو ماه بعد تولدم بود، ❤️ برام یه آتاری خریده بود، ووووووو حالا من روبروی تلویزیون نشستم، پسرانم دارن PS5 بازی می‌کنن، و منم بهشون غر می‌زنم که، بسه دیگه، این که نشد نون و آب، خاموشش کنید و برید درستون رو بخونید و آماده بشید که امشب می‌خوایم بریم خونه‌ی مامان‌جون به مناسبت ❤️ اینم بگم که دیروز سر مزار علی‌رضا بودم، خدا رحمتش کنه، چند سال پیش توی خان‌طومان شهید شد. ✍️ خاطره‌ی واقعی از مسعود𓄂𓆃فدک