eitaa logo
من انقلابی ام
35 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
193 فایل
اخبار سیاسی فرهنگی وعمومی ماباید خودرابرای سربازی آقا وصاحبمون امام زمان (عج الله تعالی الشریف) آماده کنیم. امام خامنه ای ارتباط بامدیرکانال @asmanir1399
مشاهده در ایتا
دانلود
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 فیلمی کمتر دیده شده از شهید حججی در اردو جهادی ✦‎࿐჻ᭂ🍀🌸🍀჻ᭂ࿐✦
👁️💔 دست نوشته  شهید محسن حججی در روز عرفه: «خدایا معرفتم ده تا حسینی شوم و حسینی قربانی ات... خدایا شهیدم کن / روز عرفه ۱۳۹۴,۷,۱» ✍🏻 پانوشت : 1️⃣ دعا و این بزرگوار با دعاهای ما چقدر تفاوت داره؟ 2️⃣ خواسته‌های با خواسته‌های ما چقدر تفاوت داره؟ 3️⃣ برای رسیدن به رستگاری چقدر شبیه محسن ها هستیم؟ 🔺پیش از ادعای و شهادت به حججی‌ها رجوع کنیم
10.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حججی(۱۸ مرداد ۱۳۹۶) 🏴سالگرد_شهادت 🖤کلام_شهید ✍یه وقتایی دل کندن از یه سری چیزای خوب باعث میشه ☑️یه چیزای بهتری بدست بیاریم... ما برای رسیدن به امام زمان از چی دل کندیم؟ 🌹🖤شهید حججی میگه بچه ها سعی کنین عاشق خدا شین و ی کاری کنین خدا عاشقتون شه خدا عاشقتون شه شما رو میخره همہ جورآمدنے رفتن دارد... اِلا شــهادت شــهادت تنهاآمدنِ بدون بازگشت است،شــهید که شدی میمانی یعنے خدا نگهت میدارد تـا اَبـد ... 🌹
14.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چگونه عکس معروف شد؟ ♨️ راز عکس عزت، در پی سلفی حقارت!مناسبت ۱۸ مرداد، سالروز شهادت شهید حججی ▪️◾️◼️꧁🖤꧂◼️◾️▪️
روایت سردار نیساری از شناسایی و تحویل پیکر ✧ بعد از شهادت محسن حججی تا مدت‌ها، پیکر مطهرش در دست داعشی‌ها بود تا اینکه قرار شد حزب‌الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و 2 شهید حزب‌الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب‌الله را آزاد کند. ● به من گفتند:«می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟» می‌دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه‌‌چیز و حتی از جانم مهم‌تر بود. قبول کردم. با یکی از بچه‌های سوری به‌نام حاج سعید از مقر حزب‌الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را می‌پایید. ● پیکری متلاشی و تکه‌تکه را نشانمان داد و گفت: «این همان جسدی است که دنبالش هستید!» میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم. رو کردم به حاج‌سعید و گفتم: «من چه‌جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!» بی‌اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحه‌اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: «پست‌فطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست‌هاش؟!» حاج‌سعید حرف‌هایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، می‌گفت:«این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.» دوباره فریاد زدم: «کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را این‌جور قطعه قطعه کنید؟!» داعشی به زبان آمد و گفت: «تقصیر خودش بود. از بس حرصمون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچک‌ترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می‌زد!» هرچه می‌کردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: «ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.» اجازه نداد. با صدای کلفت و خش‌دارش گفت: «فقط همین‌جا.» نمی‌دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش می‌خواست فریب‌مان بدهد. در دلم متوسل شدم به (س) گفتم: «بی‌بی جان! خودتون کمک‌مون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.» یک‌باره چشمم افتاد به تکه‌استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به‌هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج‌سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر . از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بی‌خبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب‌الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب‌الله، پیکر محسن را تحویل گرفته‌اند. 🕊🕊 ●➼‌┅═❧═┅┅──