💠تربیت نسل مهدوی
♨️چگونه حجاب را به کودکان آموزش بدهیم؟(بخش هفتم)
🌱شرکت در مجالس مذهبی؛
🌱به همراه کودک خود در مراسم های مذهبی شرکت کنید.
شرکت در مجالس شادی و عزاداری اهل بیت علیهمالسلام باعث تلطیف روحیه کودک می شود.
🌱سعی کنید دختر خود را از سنین پایین به همراه دوستانش به مجالش مذهبی ببرید و حتی از او بخواهید تا نقاشی یا یادداشتی از آن مراسم برای شما بنویسد.
#حجاب
#کودکانمهدوی
#امام_زمان♥
AUD-20201205-WA0010.mp3
3.62M
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور
#دعای_فرج🕊
#شببخیرتمامامیدم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان، امام همه ماست؛
چرا سعادت دیدار امام زمان
از ماها گرفته شده؟!💔
#امام_زمان
#استوری🦋
_ملاقات_عنوان_بصری_با_امام_صادق_.mp3
6.91M
درد و دل با امام زمان
▪️اگر در خونه اهل بیت رو خاک ها نشستی خدا بلندت میکنه
#امام_زمان ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازاولشمگفتهبودم...
هر جا برم باز برمیگردم ....
#استوری
#امام_زمان♥
میخواستم براتون یهکلیپ بزارم،
ولی وقتی دل ها آماده نیست نمیچسبه....
گفتم دوخط تاریخ بنویسم، اما مقتل بمونه برای ده شب محرم به شرط توفیق،
چند خطی بنویسیم از حضرت مسلم،
این آقای بزرگوار
پنج روز دیگه محرمه، کم کم آماده بشیم
وقتی خبر عدم بيعت امام حسین علیه السلام و خروجشون از مدینه و اقامت در مکه به گوش مردم کوفه رسید، دوازده هزار نفر نامه نوشتن برای امام ،
متن نامه های افراد سرشناس در تاریخ اومده، مطالعه ش خالی از لطف نیست،
موافقید بخشی از محتوای نامه ها رو بخونیم؟
•
•
همانا ما پیشوایی نداریم؛ پس به سوی ما بیا، شاید که خداوند ما را به وسیله تو بر گرد حق جمع آورد. نعمان بن بشیر در کاخ امارت است و ما نه در جمعهها با او نماز میخوانیم و نه در عید با او بیرون میرویم. هرگاه به ما خبر رسد که تو به سوی ما آمدهای، ما او را از شهر بیرون میکنیم تا اینکه او را به شام روانه سازیم، انشاءالله
•
•
زیرا که مردم منتظر شما هستند و همه بر شما اتفاق نظر دارند، پس بشتاب بشتاب! و باز بشتاب بشتاب!
•
•
باغها سرسبز گشته و میوهها رسیده است، پس هر گاه که اراده کردی بیا که سربازان آماده برای یاری تو در انتظار نشستهاند
و امثال این متن ها
بخشی از نامه پاسخ امام حسین علیهالسلام رو هم که مربوط به بحث امشبه بخونیم
اکنون من برادرم و پسر عمویم و فرد مورد اعتمادم از میان خاندانم را به سوی شما میفرستم. اگر برایم بنویسد که رأی و نظر اکثر شما و خردمندان و بزرگانتان مطابقت دارد با آنچه فرستادگان شما خبر دادند و در نامههایتان خواندم، به زودی به سوی شما خواهم آمد ان شاء اللّه....
روز اولکهاومدکوفهلجاماسبشداشت
پاره می شد؛
هر کی گرفته بود یه طرف می کشید...
آقا جان خونه ی ما بیا!
سفیر حسین، بنی هاشم و عموت علی به گردن من خیلی حق داشت...
چه گرفتاری هایی داشتم،عموت علی حل کرد...
حسنین حل کردند، ما به علی و بچه هاش مدیونیم، اقا تو رو خدا بیا خونه ی ما:)♥️
مسلم مونده بین این همه منزل کجا رو انتخاب کنه،این از روز اول...
اما شب های آخر، سه شب تو کوچه های میگشت...!
تو خرابه ها!!
کی!؟ مسلم…💔
فرمانده سپاه علی 🍂
۳۵ روز از ورود حضرت مسلم به کوفه میگذشت که حدود ۱۸ هزار نفر با ایشون بیعت کردن ...
حضرت هم نامه نوشت به امام حسین که آقا اینجا همه پاکارن و بیا
دستگاه حکومت که دید کار داره خراب میشه نعمان خیال جنگ و سرکوب نداره، عبیدالله بن زیاد لعنت الله علیه رو حاکم کوفه کرد
#من_منتظرم!
مسلم مونده بین این همه منزل کجا رو انتخاب کنه،این از روز اول... اما شب های آخر، سه شب تو کوچه های می
یکی از همین شبا...
اینقده راه رفت،آخر خسته کنار یک دری نشست...
در باز شد یه پیره زنی،بیرون اومد....
کنیز اشعث بن قیس بود...
این پیره زن، در رو باز کرد،
گفت:ای مرد اینجا چه میکنی؟ مگه نمیدونی حکومت نظامی است،می گیرنت!؟ غریبه ای!؟
سلام رو جواب داد...
مسلمفرمود: اگه آب خوردن داری برای من یه ظرف آب بیار. یه ظرف برای آقا آورد...
آب رو نوشید و تشکر کرد...
الهی فدای حضرت مسلم...
خیلی آقا بوده،وقتی میخواست از پیش امام حسین(ع) بره سمت کوفه، سه بار اومد خداحافظی کرد ، اما حسین تو بغل مسلم غش کرد. اینقدر مسلم رو دوست داشت..!
حالا غصه یکی دو تا نیست...
از یک طرف نامه نوشته آقا بیا،همه مستعدند همه آماده اند شما بیایید، حالا دنبال یه راهی میگرده بگه آقا نیا:)💔
زن و بچههاتو نیار حسینم...
رباب رو نیار...
زینب رو نیار....
رقیه رو نیار...😭
پیرزن اومد وارد منزل بشه...
طوئه نگاه کرد دید باز سر جاش نشسته،گفت: چرا نمیری خونه ات!؟
مگه زن و بچه نداری!؟
دلواپست باشن!؟
پاشو برو خونه ات...
فرمود: من توی این شهر خونه ندارم...
طوئه یه مرتبه دلش لرزید! شما کی هستید!؟ فرمود: من مسلم بن عقیلم♥️
پیرزنتافهمیدگفت:آقا جان من کنیز شما...
در رو باز کرد،تشریف بیآرید داخل...
مسلم وارد خانه شد، یه حجره ای بهش داد، رفت، آب آورد دست و پای مسلم رو شست، گفت:استراحت کن...
اما پسر من از عوامل ابن زیادِ!!
اگه بفهمه.......
فهمید پسرش!!😈
از رفتار مادرش فهمید...
خبر داد خانه را محاصره کردند..!
تهیدید کردند به سوزاندن خانه...
مسلم دید اگه خونه رو آتیش بزنند این پیرزن بی خانمان میشه...
از روی دیوار رفت، پشت بام، جنگ و داخل کوچه کشید
که یوقت این پیر زن صدمه نخوره...
چقدر مَرده!:)
شروع کردند از پشت بام ها نی ها رو آتیش زدن، ریختن روی سر آقا💔
عمامه سوخت...
لباس یه مقداری سوخت...
این اولین باری نبود آتیش می ریختند از روی بام ها،
اتیش که می ریختند...
مسلم یاد آمدن زینب بود😭💔
آخ عمه جان فدای اون حسین حسین گفتنات
فدای اون معجر سوختهت...
فدای اون محبتت به بچه های حسین😭
محاصره اش کردند...
آخر توی یه گودالی که کنده بودند،
مسلم رو هدایت کردند...
چه مسلمی؟
توی تاریخ اومده،اگه یقه کسی رو میگرفت تو درگیری، یا کسی رو میخواست از سر راه برداره، پرت میکرد روی بام خانه....!
توی گودال هم دیدند حریفش نمیشن،
اَمان نامه براش آوردند...
دستاش رو بستند،آوردن دارالاماره💔
داشت وارد دارالاماره می شد...
پیرمردی دم در بود،
فرمود: یه ذره آب میدی من بخورم!؟
پیرمرد گفت:آب بهت نمیدم از حمیم جهنم بنوش...💔
وارد دارالاماره شد،
ابنمرجانهگفتوصیتتچیهمسلم؟!
گفتمنکسیروندارمکهتویاینجمعاشناباشه
الاعمربنسعدملعون...
به عمربن سعد فرمود:
من سه تا وصیت دارم:
مقداریبدهیدارم...
،زره و شمشیر من رو بفروش بدهی من توی این شهر رو صاف کن...انجام میدی؟
گفت: انجام میدم
دوم اینکه وقتی سر از بدنم جدا شد من رو یه جایی دفن کن...
میدونست اینها دفن بکن نیستند!!
بدن می مونه!!
سوم اینکه یه نامه بنویس آقام نیآد..
حسین داره با زن و بچه به امید یاریاین مردم میاد...
عبیدالله گفت:باشه اولی که عیبی نداره زره رو بفروشید بدهیش رو بدهید، دومی هم بالاخره بدنش رو دفن میکنیم؛نامه رو هم نمیخواد بنویسی!!
بردنش بالای دارالاماره؛
گفت: دو رکعت نماز بخونم...
اجازه ندادند!!
برگشت رو به سمت ابی عبدالله...
هی زیر لب می گفت:
آقا نیا، اینها دارند شمشیر تیز میکنند💔
اینها به دختراشون قول سوغاتی دادند😔
بازار نیزه فروش ها داغه، حسین نیا...
حسین کوفه میا...
آخه امروز فهمیدم مغازه ها به نیزه سازی تبدیل شدند..
کوفه پر از حرمله است💔
اینجا به میهمانان آب نمی دهند...