تــو می آیی
و رجعت می کند حسیـن
و میاندارِ محرم عبـاس میشود
زینب ایستاده میخوانَـد قنوتش را
و آب میرسد این بار به خیـمه ها ..
#امام_زمان♥
#امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاێ خالۍ تو را هیچکس احساس نکࢪد
به گمانم که بـه دورۍ تو عادٺ کردیم💔
#امام_زمان 💫
#استوری🦋
4_6039589832043269010.mp3
1.91M
💠راهکار امام زمانی کردن نوجوانان درفضای مجازی ....
#امام_زمان
#استادافشاری
اگرصراطمستقیممےجویۍبیا
ازاینمستقیمترراهےوجودندارد...!
⸤حُبُالحُسین♥️🔗⸣
#شهیدآوینۍ🌿
#محرم
دانلود+پادکست+روایت+از+کربلا+تا+کربلا++قسمت+ششم.mp3
9.73M
▪️فرمود: «آن مصیبتی که هر صبح و شام بر آن خون گریه میکنم مصیبت اسارت عمهام زینب سلام الله علیها است »
🏴 «از کربلا تا کربلا» روایتی است از سفر جانسوز کاروان اسرای کربلا...
#ازکربلاتاکربلا ۶
#محرم
#امام_حسین
AUD-20201205-WA0010.mp3
3.62M
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور
#دعای_فرج🕊
#شببخیرتمامامیدم♥️
#دربست_ظهور
موافقید یه داستان بگم براتون؟
شنیدید حتما،
اما انسان فراموشکاره....
گاهی نیاز داره دانسته هاش مرور بشه
یه چند تا دوست با همدیگه بلند میشن اربعین رو میرن کربلا🚶♂
یکی از همین افراد نقل میکنه که یه روزی از همین روزهایی که تو راه بودن تا عمود هارو طی کنند و برسن به حرم ناگهان به پیرمردی برخورد میکنن
می گفت این پیرمرده خیلی برامون عجیب بود وقتی گریه می کرد و به ما التماس میکرد که با اون راهی منزلش بشیم و از ما پذیرایی کنه همین طور گریه میکرد .
گفت با پیرمرد راهی منزلش شدیم
داخل خونش یک تابلویی روی دیوار بود ؛ که خیلی درنگاه اول برامون عجیب بود....🖼
محتویات اون تابلو یک تابوت بود که یه دست از داخلش افتاده بود بیرون✋🏻
بلافاصله از این پیرمرد پرسیدیم که این تابلو چیه؟
این تابلو رو چرا زدی به دیوار خونت؟
گفت آقا این تابلو داستانش طولانیه اگر اجازه بدید الان دلم می خواد خوب از زائران امام حسین پذیرایی کنم...
دلم میخواد خودم براتون لقمه بگیرم...😔
خلاصه هرچی اصرار کردیم راضی نشد...
و گفت بعد شام براتون میگم.
خلاصه شام خوردیم و سفره جمع شد.
همه منتظر نشستیم تا اون پیرمرد بیاد برامون داستان رو تعریف کنه
تا اومد بهش گفتم خوب حالا حاج آقا برامون داستان رو تعریف کن🤔
پیرمرد گفت این تابوت منه اون دستی که از تابوت بیرون دست منه
من هفتاد سال فقط گناه کردم فقط و فقط و فقط گناه کردم
یعنی یادم نمیاد هیچ وقت ثوابی انجام داده باشم
غرق در گناه بودم....
یه روز از همین روزا های اربعین بود که داشتم همین جوری راه می رفتم و به این فکر کردم که خوب الان برم چه کاری کنم چه گناهی کنم چه حالی بکنم که یه موکبی رو دیدم که چایی پخش میکرد...
#من_منتظرم!
پیرمرد گفت این تابوت منه اون دستی که از تابوت بیرون دست منه من هفتاد سال فقط گناه کردم فقط و فقط و ف
چای روضه
چادر زهرا
طبیب درد هاست 💔
به یاد چای شیرین عراقی ها
لبم حلاوت اجای من العسل دارد....
#من_منتظرم!
پیرمرد گفت این تابوت منه اون دستی که از تابوت بیرون دست منه من هفتاد سال فقط گناه کردم فقط و فقط و ف
رفتم سمت اون موکب تا یه دونه چایی بردارم بخورم که یهو یکی از این جوونای این موکبه
سری منو طرد کرد و گفت برو از اینجا دور شو
تو سرتاپات گناهه اینجا اسم موکب که مارو بد می کنی سریع دور شو
دیگه همین جور که ناراحت و سرخورده شده بودم و داشتم از اون موکب دور میشدم
( بیشتر موکب های اربعین به صورت قبیله ای هستن)
یهو دیدم یکی از بزرگان این قبیله اومد سمت من و گفت که اهای مرد میخوای ثواب کنی!؟
ما اینجا برای چایی هامون شکر نداریم یک کیلو شکر برای ما بگیر بیار
من که اصلا اهل کارخیر بودم ولی خوب تو رودرواسی که قرار گرفتن مجبور شدم برم یه کیلو شکر رو بگیرم بیارم...
رفتم یک کیلو شکر رو از مغازه گرفتم و اومدم بیرون
که یهو یه توراه از یه موکب اومد بیرون و از من این کیسه شکر و کشید گفت آقا خدا خیرت بده و کیسه شکر رو برد
دوباره برگشتم رفتم مغازه یک کیلو دیگه شکر گرفتم
که بین راه عجلم رسید و همونجا مردم رو
قشنگ می دیدم که دوروبرم جمع شدن رو میگن ای وای این مرد چش شد !؟
این که همین الان داشت راه میرفت
میگفت یهو دیدم دوروبرم سیاه شد ؛ ناگهان دیدم از دور دو نفر با چهره های وحشتناک دارن نزدیکم میشن
خیلی خیلی خیلی ترسیده بودم
یهو دیدم یه نوری داره کم کم بهم نزدیک میشه که با نزدیک تر شدن اون نور ؛ این دو نفری که داشتن میومدن دورتر و دورتر میشن
کمکم که این فرد به هم نزدیک شد تو اون دنیا بهم الهام شد که اون امام حسین علیهالسلام هستش
تا رسید سریع تشر زد و گفت چکار دارید چرا دارید اذیتش می کنید...
اونا گفتن آقا این گناهکاره خیلی خیلی گناهکاره یه ثواب هم نداره...
آقا فرمودند
کی میگه!؟
این یه کیلو شکر برای من خریده!
اونا که مشغول حساب شدن گفتند نه آقا با این یک کیلو شکر حل نمیشه این گناه هاش خیلی زیاده
آقا فرمودند
تک تک این کریستال های شکر رو حساب کنید...
اونا مشغوله حساب شدن و گفتن نه آقا بازم کم میاد
آقا فرمود
این دم آخری که جونش رو هم از دست داد باز یک کیلو شکر برای من خرید...
اونا باز مشغول حساب شدن
گفتن نه آقا بازم کم میاد...
میگفت ؛ آقا ؛ عباشون رو کنار زدن ؛ گفتن دیگه چقدر شکر لازم هست من خودم بدم...😭😭😭😭😭😭😭
آره خلاصه:)
همچین امام حسینی داریم ما....
داستان اون چایی ریز مسجد رو هم که شنیدین؟
#من_منتظرم!
آره خلاصه:) همچین امام حسینی داریم ما.... داستان اون چایی ریز مسجد رو هم که شنیدین؟
استاد مظاهری تعریف میکردن که
یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد ، سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ...،
بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد
ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟
گفت الحمدلله جام خوبه
ارباب این باغ و قصر رو بهم داده
دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن.
گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی ؟
گفت : شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ،
صدا زد آقا مشهدی علی
خوش آمدی ..
مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی ...
این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ...
میگفت دیدم مشت علی گریه کرد .
گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟
گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره
برای هر نفر شخصا" هم چایی میریختم ، هم چایی میبردم ...
عزیزانم : نوکری خود را دست کم نگیرید...
چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود... و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم چنان جبران میکنند که باورمان نمی شود...
حالا شماحساب کن این چاییه،
اگه دلِ یکیو بکشونی سمت امام برات چیکارا که نمیکنن ...