eitaa logo
мαɴαreм
244 دنبال‌کننده
561 عکس
94 ویدیو
0 فایل
[ بِسم‌ِرَب‌ِّماه‌ِچشمانش ] اینجا‌ مانارِم‌ به‌ معنای‌ ِماندگار‌ ِمن‌ .. برای قدم زدن در کوچه پس‌کوچه‌های ِخیال .. برای برگشتن به آغوش ِخود .. برای حس ِلمس ِابدیت .
مشاهده در ایتا
دانلود
باید می‌توانستم فکرِ تو را مثل شال‌گردنم در گنجه‌ی لباس بگذارم ، و تا پاییز فراموشَت کنم .
اون‌جایی از خودم ترسیدم ک ِ در جواب [ خیلی دوست دارم ] سکوت مطلق شدم .
به قدری خسته و دلتنگ و دلگیر و غم‌آلودم ک ِ هر عکسی ک ِ می‌گیرند از من تار می‌افتد .
شدی ی ِشیار ناموزون تو مغزم ک ِ زیادی عطر جنون میده .
احتمالاً هیچ‌گاه نمی‌توانم دوست‌داشتنم نسبت به کسی را علنی کنم ؛ فکر می‌کنم آرامش ذهنیِ حاکم بر یواشکی دوست‌داشتن را طورِ دیگری نمی‌توان یافت .
بعضی آدم‌ها آنقدر عشق و دوست‌داشتن را زیبا ، دقیق و با جزئیات بلدند ک ِ اگر تنها باشند دو بار ناراحت‌کننده است ، یک‌بار برای غمی ک ِ از تنها بودن تجربه می‌کنند و یک بار برای این ک ِ توانایی‌شان در هنرمندانه دوست‌داشتن ، با تنها ماندن هدر می‌رود .
تازه اگر هم غمی برود ، مسیرِ رفت را حفظ و محض احتیاط و اعتیاد کفِ دست خود یادداشت می‌کند تا بتواند به سادگی برگردد .
هیچی بوی عید نداره ، به‌جاش تا سر حدِ اعلی همه‌جا بوی الکل صنعتی میاد ، بوی بیمارستان.. هیچی اینجا سبز نیست ، جز لباس پرستارایی ک ِ هرازگاهی از اتاق عمل برمی‌گردن بیرون.. هیچی لبخند برات نمیسازه ، فوقش لبخندیه ک ِ برای پسرکوچولویی ک ِ پیش مامانش مونده میزنی.. هوا سرده ، آدما سردتر.. قلبم یخ‌زده . ترسِ آینده نامعلوم.. استرسی ک ِ همه میگن طبیعیه.. همه اینا قابل تحمله ولی تنهایی‌اش نه.. اینکه هیچکس رو راه نمیدن ، اینکه به زور گوشی رو گرفتم تا سرمو بند کنم ، اینکه حتی حوصله کتاب خوندنم ندارم ، اینکه حوصله حرف زدن با آدما رو هم ندارم.. این وسط فقط ی ِ چیزی تو سرمه : [ قصد جان می كند این عید و بهارم بی تو  این چه عیدی و بهاری است ک ِ دارم بی تو ] چشامو می‌بندم فکر می‌کنم هستی ولی باز یکی تو مغزم میگه : [ گیرم این باغ ، گلاگل بشكوفد رنگین به چه كار آیدم ای گل! به چه كارم بی تو؟! ] از پنجره به بیرون نگاه می‌کنم می‌کنم ، با خودم میگم راست میگه ، این همه گل و شکوفه ولی بی تو من مریضم.. نفس زیاد دارم انگار.. کاش تموم شه .
غصه‌ها دارد .. نگاهی در آینه ؛ می‌نگرد مرا ! شکسته و چین‌خورده افتاده در چاله‌های ِدلواپسی . و زندگی‌اش کابوسی‌ست تکراری ؛ چون کشتی ک ِ هر شب خواب طوفان می‌بیند .
در واقع انسان باید سال را از دست کسی تحویل می‌گرفت ک ِ بهار ِ او بود . ..͜  ولاغیر!
‌گفتم از همه آینه‌ها بدم میاد ! گفت از آینه بدت میاد یا از تصویری ک ِ درونش میبینی ؟
فصل‌ها را واژگون کرده‌اند! بهار از راه نرسیده دلتنگِ خزان است .. و خسته‌اند درختان از ایستادن .. طبیعت با چهره‌ای نگران می‌نگرد به آسمان ؛ خورشید پشت درهایِ بسته گرفتار مانده است .