eitaa logo
داروخانه معنوی
7هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
130 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مَبــــٰـادا روزِ⇠ شهـــٰــادت یــــٰـا ولٰادَت ؛ ⇠⇠امـــٰــامے بُگـــــذَرد، و شُمـــــا آن↳❍↲ امــٰـــام رٰا زیــــٰـارت نَکـــُــنید. _دَر هــَـــر روز؎کِہ ↡↡ ⇇شَهــــٰـادت یــــٰـا وِلٰادت" امــــٰـامے" أســـــت، بِہ نیّـــــت ⇠زیـــــٰارت آن امــٰـــام، یـــــک¹﴿ زیــــٰـارت أمیـــــن الله۞➺﴾ کِہ؛ □زیــٰـــارت کــوتـــٰــاهے هـَــــم هَســـــت، بخـــــوٰانیـــــد تــــٰـا ، ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جـُــــزء زٰائـــــرٰان آن" امــــٰـام"مَحســـــوب ، _شَـــــویـــــد، و أز بــَـــرکٰات زیـــٰــارت؛ آن ⇠«امــــٰـام مَعصـــــوم»، ◇◇بَهـــــره‌مَنـــــد گـــــردیـــــد...᯽⇉ |آیـــّــت‌الله‌مِشکـینے(ره)𔘓| «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_426664464956260824.mp3
1.89M
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۲ فراز ۸ خطبه قاصعه 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۲🎇🎇🎇🎇🎇 🌻فلسفه آزمايشها پس همانا خداوند سبحان بندگان متكب
خطبه ۱۹۲ فراز ۹ خطبه قاصعه 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌸 فلسفه حج آيا مشاهده نميكنيد كه همانا خداوند سبحان، انسانهاي پيشين از آدم عليه السّلام تا آيندگان اين جهان را با سنگهايي در مكّه آزمايش كرد كه نه زيان ميرسانند، و نه نفعي دارند، نه ميبينند، و نه ميشنوند اين سنگها را خانه محترم خود قرار داده و آن را عامل پايداري مردم گردانيد. سپس كعبه را در سنگلاخ ترين مكانها، بي گياهترين زمينها، و كم فاصله ترين درّهها، در ميان كوههاي خشن، سنگريزه هاي فراوان، و چشمه هاي كم آب، و آباديهاي از هم دور قرار داد، كه نه شتر، نه اسب و گاو و گوسفند، هيچ كدام در آن سرزمين آسايش ندارند. سپس آدم عليه السلام و فرزندانش را فرمان داد كه به سوي كعبه برگردند، و آن را مركز اجتماع و سر منزل مقصود و بار اندازشان گردانند، تا مردم با عشق قلبها، به سرعت از ميان فلات و دشتهاي دور، و از درون شهرها، روستاها، درّههاي عميق، و جزاير از هم پراكنده درياها به مكّه روي آورند، شانه هاي خود را بجنبانند، و گرداگرد كعبه لا اله الا اللّه بر زبان جاري سازند، و در اطراف خانه طواف كنند، و با موهاي آشفته، و بدنهاي پر گرد و غبار در حركت باشند. لباسهاي خود را كه نشانه شخصيّت هر فرد است در آورند، و با اصلاح نكردن موهاي سر، قيافه خود را تغيير دهند، كه آزموني بزرگ، و امتحاني سخت، و آزمايشي آشكار است براي پاكسازي و خالص شدن، كه خداوند آن را سبب رحمت و رسيدن به بهشت قرار داد. اگر خداوند خانه محترمش، و مكانهاي انجام مراسم حج را، در ميان باغها و نهرها، و سرزمينهاي سبز و هموار، و پردرخت و ميوه، مناطقي آباد و داراي خانه ها و كاخهاي بسيار، و آباديهاي به هم پيوسته، در ميان گندمزارها و باغات خرّم و پر از گل و گياه، داراي مناظري زيبا و پر آب، در وسط باغستاني شادي آفرين، و جادّههاي آباد قرار ميداد، به همان اندازه كه آزمايش ساده بود، پاداش نيز سبكتر ميشد. اگر پایه ها و بنيان كعبه، و سنگهايي كه در ساختمان آن به كار رفته از زمرّد سبز، و ياقوت سرخ، و داراي نور و روشنايي بود، دلها ديرتر به شك و ترديد ميرسيدند، و تلاش شيطان بر قلبها كمتر اثر ميگذاشت، و وسوسه هاي پنهاني او در مردم كارگر نبود. در صورتي كه خداوند بندگان خود را با انواع سختيها ميآزمايد، و با مشكلات زياد به عبادت ميخواند، و به اقسام گرفتاريها مبتلا ميسازد، تا كبر و خود پسندي را از دلهايشان خارج كند، و به جاي آن فروتني آورد، و درهاي فضل و رحمتش را به رويشان بگشايد، و وسائل عفو و بخشش را به آساني در اختيارشان گذارد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿ آیــّـت الله بِهجَـــــت (ره)✿⇢﴾: ⤦‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هـَــــرکَــس دَر دٰام گُنــٰـــاه؛ یــــٰـا خـَــــطائے ‌اُفتـــٰــاده و ↲↲↲ بہِ آن عــــٰـادت کـــَــرده و أز تَرکــَـش عـــٰــاجــز أســـــت۔۔۔ ⇠ بِہ مـُــــدّت چِهـــــل⁴⁰ هَـــــفتہ؛ (پَنجـــــشنبہ یــٰـــا جُـــــمعہ صُبـــــح‌هــٰـــا) ⇇ بـَــــر سَـــــر مــَـــزٰار ◇◇« اُولیـــٰــاء الـــٰــهے» بــِـــروَد و↡↡ □□□قُـــــرآن بِخـــــوٰانــَـــد.۞➺ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و چهارم ✍ بخش اول 🌹تورج مدتها بود که خونه نیومد
" "بر اساس قسمت_سی و چهارم✍ بخش دوم 🌷صدای اذان که بلند شد و من چایی ها رو ریختم عمه هم خواب آلود اومد …. صورتش مالید بهم و گفت نمی دونم چرا اینقدر زیاد خوابیدم … گفتم خوب چون روزه هستین ، نفس بلدی کشید و گفت : به حمیرا سر زدی ؟ گفتم تازه از پیشش اومدم هم من و هم مرضیه دو بار رفتیم می خواین بازم برم تا خیالتون راحت بشه …. گفت نه شما ها شروع کنین من الان میام …ایرج گفت حالا چیکار کنیم ؟ گفتم دعا کن چشمتو ببند و برای همه دعا کن بعد هر چی می خوای بخور …. 🌷تا اومدیم شروع کنیم عمه هم برگشته بود سه تایی با هم افطار کردیم و یکی از زیبا ترین لحظات عمرم رو تجربه کردم که در کنار کسی که دوستش داشتم افطار می کردم …. یک بار یاد مامان و بابام کردم ولی خودمو به خاطر لحظه های خوبی که داشتم کنترل کردم…… 🌷ایرج بلند شد و گفت : خوب حالا باید چیکار کنم ؟ عمه جوابشو نداد ولی بهش گفت ایرج این مرضیه معلوم نیست داره چیکار می کنه سرشو می زنی ته شو می زنی به هوای اسماعیل می ره اتاق کریم این همه راه رو میره و میاد دیگه اینجام نهار نمی خوره تو این سرما غذای خودشم میبره اونجا با اونا می خوره ..ایرج خندید و گفت : کی مرضیه ؟ مامان ول کن تازه افطار کردی تهمت نزن این بیچاره پیره دیگه …. عمه سرشو برد بالا و آورد پایین که نه کجاش پیره از من کوچک تره …تازه من تهمت نزدم خوب برای چی میره ؟ ایرج گفت یادت باشه که وسط دعوا نرخ تعین کردی یعنی شما پیر نیستی … ولش کن مادر من بزار اونم خوش باشه مثل ما …. 🌷عمه تو صورتش نگاه مشکوکی کرد و پرسید مگه ما خوشیم ؟ راستشو به من بگو چی شده تو حالت خوب شده و تو حال خوشی هستی ؟ایرج آب دهنشو قورت داد و با دستپاچگی گفت : فکر کنم مال روزه اس رویا گفت که حال آدم خوب میشه راست می گفت ……. و برای اینکه دیگه عمه ازش چیزی نپرسه بلند شد و رفت تو حال جلوی تلویزیون نشست ولی عمه رفته بود تو فکر ….. منم غذای حمیرا رو کشیدم و به عمه گفتم بریم بهش بدیم؟ امروز خوب نخورده حالشو دارین با من بیان؟ …. آه عمیقی کشید و گفت : بریم ببینیم چی میشه … 🌷فردا هم که روز اول ماه رمضون بود همه با هم روزه گرفتیم علاوه بر ما مرضیه و اسماعیل و اقا کریم هم روزه بودن و فضای خوبی توی خونه ایجاد شد که اون سردی حاکم بر خونه رو از بین برد …. ولی علیرضا خان ناراضی بود و می گفت شما ها که روزه هستی انگار یکی گلوی منو گرفته و هی می پرسید تا کی این وضعیت ادامه داره ؟ و عمه برای اینکه اون بهش نق نزدنه وقتی می خواست بره پیش دوستاش حرفی نمی زد و بد اخلاقی نمی کرد ……. 🌷من بیشتر تو اتاق حمیرا بودم روی میز همون جا درس می خوندم و پیشش می خوابیدم اونم گاهی بیدار می شد دستشو می گرفتم و کمی راه می رفت و غذا می خورد و می خوابید …. باید لرزش بدنش کم می شد و حالت چشمش بر می گشت تا قرص ها شو کم می کردیم …. حالا غیر درس تمام حواسم به اون بود …دلیل شو نمی دونستم …. چرا اینقدر حمیرا رو دوست دارم…. 🌷با وجود کارایی که با من کرده بود هیچوقت ازش ناراحت نشدم …. وقتی تعطیل می شدم نمی دونستم چجوری خودمو به اون برسونم تا یک وقت حالش بد نشه …..ولی ساعتی که ایرج میومد ، خودمو می رسوندم پشت پنجره و از اون بالا ازش استقبال می کردم ….ولی دیگه جلو نمی رفتم و توی خونه هم زیاد با هم حرف نمی زدیم و گاهی با نگاه و اشاره منظورمونو بهم می رسوندم …. 🌷مثلا منکه داشتم میرفتم تو اتاق حمیرا اون نزدیک اتاقش با دست منو صدا می کرد و بدون اینکه صداش بلند بشه می گفت خودتو خسته نکن برو تو اتاق خودت استراحت کن …. منم همون طور جواب می دادم خسته نمیشم اینطوری راحت ترم دلم براش شور نمی زنه …… و بعد دستشو به علامت شب به خیر تکون می داد و منم جوابشو می دادم …. از این که می دیدم روزه می گیره و نماز می خونه خیلی خوشحال بودم . بیشتر از پیش دوستش داشتم. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و چهارم✍ بخش دوم 🌷صدای اذان که بلند شد و من چ
" "بر اساس قسمت_سی و چهارم ✍بخش سوم 🌹شانزده روز از رمضون گذشته بود ولی نتونستیم طبق قرارمون با هم جایی بریم و حرف بزنیم … من داشتم سفره ی افطارو می چیدم …مرضیه داشت چایی دم می کرد و عمه و ایرج خواب بودن که یک مرتبه تورج رو جلوم دیدم بی اختیار از خوشحالی پریدم بالا سلام کرد و نگاهی به میز انداخت و گفت : چه خبره ؟….. گفتم خوبی ؟ رسیدن به خیر چه عجب که اومدی ؟ سفره ی افطاره ….گفت این همه مگه کی روزه اس ؟ گفتم من عمه ایرج و مرضیه …..با تعجب گفت واقعا ایرج روزه اس یا شوخی می کنی ؟ 🌹گفتم : واقعا ….. تازه پیشوازم رفته ….خندید و گفت الان میرم حسابشو می رسم و رفت بالا …. چند دقیقه بعد صدای اونا بلند شد که سر به سر هم می گذاشتن و می خندیدن . بعد هم دست به گردن هم اومدن پایین و با هم رفتن به اتاق عمه ….. منم رفتم بالا ترسیدم حمیرا از سر و صدا اونا بیدار شده باشه …. وقتی برگشتم همه تو آشپزخونه بودن و سه تایی با هم شوخی می کردن تورج می گفت : وقتی ایرج روزه بگیره پس معلوم میشه دنیا وارونه شده بابا تو خودت نبودی مسخره می کردی ؟ حالا چی شده روزه می گیری ؟ 🌹عمه جواب داد : برای این که منو و رویا می خواستیم بگیریم اینم هوس کرد دید سخت نیست خوب ادامه داد … تورج گفت تو دانشکده خیلی ها می گیرن ولی من نمی تونم…. تو این سرما همش آب می خورم … ببین مامان باور کن هر چی آب می خورم بازم احساس تشنگی می کنم …… عمه گفت الهی بمیرم تو سردی داری باید بهت نبات سوخته بدم … یک لحظه خواستم بگم من درست می کنم ولی بالافاصله پشیمون شدم ترسیدم تورج به خودش بگیره …. من یک مفاتیح داشتم که گذاشته بودم تو آشپزخونه سرمو به خوندن اون گرم کردم صدای اذان بلند شد من کمی صدای رادیو رو زیاد کردم 🌹و بلند شدم چایی بریزم دیدم مرضیه زود تر دست به کار شده …. دست و پامو گم کرده بودم نمی دونستم باید حرف بزنم یا نه در واقع طرف صحبت من نبودم سه نفری که می دونستم خیلی هم منو دوست دارن هر کدوم به دلیل خودشون داشتن سعی می کردن که کاری نکنن که درست نباشه و احساس می کردم همون طور که جو برای من سنگینه برای اونام هست … من نشستم و بدون اینکه حرفی بزنم افطار کردم…. ولی زیاد اشتها نداشتم .. فقط سرمو بند می کردم .. ولی تورج تا تونست خورد تقریبا غذا رو می بلعید پشت سر هم می گذاشت تو دهنش و قورت می داد و لقمه ای که آماده جلوی دهنش نگه داشته بود می خورد …. هیچ کس تا حالا ندیده بود که اون این جوری غذا بخوره .. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌓 💠 آیةالله میرباقری: 🔸  آدم باید برای نفْس خودش نقشه بکشه، والّا نفس برای شما نقشه میکشه. اگر سرِ شب نخوابی نمیذاره سحر پاشی. 🔸 خدای متعال میفرماید میل به خوب شدن را خیلی ها دارند.ولی میل که به درد نمیخوره، اراده لازمه! اگر آدم اراده داره باید مقدماتش را درست کند. سرِ شب بخوابد. استاد عزیزی میگفت من با نفْس خودم خدعه میکنم، آب میگذارم بالای سرم میخوابم. 🔸راننده آقای علامه امینی می‌فرمود: من سحرها که پا میشم، اول یه روضه حضرت علی اصغر (علیه السّلام) میخونم، بعد نماز شب میخونم. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2