014-Shokuhe-Yas-www.Ziaossalehin.ir-J12.mp3
8.96M
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه و دوم ✍ بخش سوم 🌸من خیلی زود وسایلم رو جمع ک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_پنجاه و دوم ✍ بخش چهارم
🌸بعد آهنگ بوی گندم داریوش رو که روی یک
کارتریج داشت گذاشت و خودشم باهاش شروع کرد به خوندن و من برای اولین بار دیدم که اون صدای خوبی داره …..
گفتم ایرج تو رو خدا خاموش کن خودت بخون من نمی دونستم تو اینقدر صدات خوبه … خندید و گفت بلد نیستم اون که می خونه می تونم همین جوری هیچی بلد نیستم ……
واقعا سرم گرم شدم و نفهمیدم کی به کرج رسیدیم …. و از اونجا راهی تهران شدیم …..و ساعت هفت رسیدیم خونه ……
وقتی می رفتیم ، علیرضا خان کارخونه بود و تورج هم نبود که ازشون خداحافظی کنیم ولی حالا همه به استقبال ما اومده بودن … و با تعجب دیدم مینا و سوری جون و آقای حیدری هم اونجان ….
🌸انگار با اصرار تورج اومده بودن عمه و تورج برامون سنگ تموم گذاشتن و اتاق ایرج رو بطور کلی عوض کرده بودن همه چیز اون نو بود و درست مثل اتاق عروس شده بود …نمی دونستم در مقابل این محبت های عمه چی بگم …….
🌸عمه رو بغل کردم که ازش تشکر کنم …ولی اون دستمو کشید و برد تو اتاق حمیرا و درو بست و گفت بیا باهات کار دارم ….
گفتم می خواستم ازتون تشکر کنم ….گفت اییییی اینو ول کن من مادرتم…. من نکنم کی بکنه …. می خواستم بگم ……گفتم عمه جون کاش می گذاشتین من به عنوان جهازم اون اتاق رو درست کنم …گفت : جهاز تو با من بوده و این خونه دیگه مال توام هست… پس ولش کن به من گوش کن …(اون بی تاب بود تا چیزی به من بگه ) این دختره چی می خواد دقیقه ای یک بار میاد اینجا ؟ای بابا اصلا … تو نبودی..با تورج میومد که مثلا کمک کنه اتاق تو رو درست کنیم … هر چی می گفتم نمی خوام مگه من خودم دست و پا چلفتی ام به خرجش نمی رفت که نمی رفت به خدا بهش محل نمی زارم بازم میاد ، حالام تورج ور داشته اینارو آورده اینجا که رویا می خواد بیاد ای بابا من حوصله ی اینا رو ندارم تو یک چیزی بهشون بگو حالا امشب که اومدن ولی دیگه نزار این دختره خودشو به ما بچسبونه ….
🌸نه اینکه عمه جون ازش بدم بیاد ها از سوری خانم هم بدم نمیاد ولی اینکه هر روز اینجا باشن نمی خوام …بعدم راستش به تورج و مینا شک کردم …. دارن شورشو در میارن …. راحت دخترو میارن تو خونه و آخر شب می بره می رسونه … می ترسم عمه …به خدا وهم ورم داشته می ترسم …
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_پنجاه و دوم ✍ بخش پنجم
🌸یک وقت بلایی سرم نیارن رویا ؟ …
من این دختر رو نمی خوام ها گفته باشم ….نه اینکه دختر بدی باشه ولی لیاقت تورج خیلی بیشتر از ایناس ….
صدای ایرج اومد که منو صدا می کرد در حالیکه عمه هنوز درد دل داشت و دلش می خواست از اونا بد گویی کنه با هم رفتیم پایین ….
مینا داشت چایی می ریخت ..عمه با آرنج زد تو پهلوی منو با سر اشاره کرد و گفت … دیدی ؟تحویل بگیر ….. من یک چشم غره به تورج رفتم ….
با سر پرسید چی شده ؟ گفتم حالا بهت میگم…..
🌸مینا همین جور مشغول پذیرایی بود درست انگار اینجا خونه ی خودشه …. راستش حرص منم داشت در میومد عمه داشت خون خونشو می خورد … و سوری جون بی خیال داشت با عمه حرف می زد ….آقای حیدری هم کنار ایرج نشسته بود و با اون حرف می زد…… علیرضا خان هی فندک می زد که پیپ شو روشن کنه و اونم روشن نمی شد و باز دوباره می زد تق …تق …تق …
یک مرتبه عمه داد زد بسه دیگه نزن…..مرضیه برو اون کبریت رو بیار بده به آقا……
توام بشین مینا نمی خوام کار کنی مگه نمی ببینی من کارگر دارم بشین دیگه …….
علیرضا خان اصلا به روی خودش نیاورد و چند تا فندک دیگه زد و بعد کبریت رو از مرضیه گرفت و پیپ رو روشن کرد….
🌸مینا رفت نشست ، ولی سرخ شده بود و معلوم بود حال خوبی نداره سوری جون هم رفته بود تو هم …… اما تورج … دوتا دستشو گذاشت بین دو زانو شو کمی خودشو خم کرد و گفت :خوب حالا زود تر شام بخوریم که امشب مینا باید سنگ تموم بزاره برای دوستش و تا اونجایی که می تونه بخونه که فکر کنم دل شکوه خانم هم برای صداش تنگ شده ……..
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌓
⁉️کسانی که شب زنده دار هستند و در برابر عظمت الهی سر تعظیم فرود می آورند، روزها چگونه هستند و چه می کنند؟
اثر نمازشب در آنها چگونه ظاهر می شود؟
✅امام علی علیه السلام می فرمایند:
همین ها که چنین شب زنده داری می کنند و تا این حد روح شان به دنیای دیگر پیوسته است، روزها مردانی هستند اجتماعی، بردبار، نیک و پارسا.
📚نهج البلاغه،خطبه184
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁خــــــداے مــــن
🍂مـیـان ایـن هـمـه چـشـم
🍁نگاه تـو تنها نگاهے سـت
🍂ڪہ مـرا از هـرنـگـهـبـان
🍁و محافظے بے نیازمی کند
🍂نگاهت را درایـن شـبـهـای
🍁پـــایـــیــزی بـــرای تـــمــام
🍂عزیزان و دوستانم آرزو می کنم
🍁آمــــیــــن یـــــا رَبَّ🤲
🍂شـبـتـون آرام و در پـنـاه خـدا
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2