#شب_جمعه_شب_زیارتی_امام_حسین(ع)
شب های جمعه عاشقی چه زیباست ❤کربلا❤
شبهایی که می گن زائر تو زهراست ❤کربلا❤
بی قرارمو می گم این شبها کاشکی قسمتم بشه ❤کربلا❤
#بیقرار_کربلا
*حاج امیر عباسی*
@dastanhavehkaytha
#سلام_امام_زمانم❤
#سلام_مولای_مهربانم💖
این عشق آتشین
ز دلم پاک نمی شود
مجنون به غیر
خانه ی لیلا نمی شود
بالای تخت
یوسف کنعان نوشته اند
هر یوسفی که
یوسف زهرا نمی شود❤❤❤❤
🌹تعجیل در فرج #پنج صلوات🌹
@dastanhavehkaytha
#سلام_ارباب🌺🌺
#قشنگترین_شهر_دنیا
ثانیه به ثانیه می گذرد ومن دل تنگ تر می شوم برایت آقای من.....
این اشکهای بی امان امانم را
بریده...
بیقرارکربلام ارباب
@dastanhavehkaytha
بنا به روایتی امام رضا(ع)در روز ۲۳ ذی القعده به شهادت رسیده اند،از این رو زیارت امام هشتم در این روز ثواب ویژه ای دارد.
❤الرئوف❤
از گریه پرم..شبیه اقیانوسم
محتاجِ سفر به نقطه ی پابوسم
ای کاش میان زائرانش بودم..
جامانده ای از زیارت مخصوصم😔
@dastanhavehkaytha
#خودت_را_بساز
نماز اول وقت
خدایا بخاطر خودت از همه چیز دست کشیدم تا بندگی کنم♡
التماس دعا 🙏
حضرت آیت الله مرعشی نجفی(ره)می فرمودند:
🌹شب اول قبر آیت الله شیخ مرتضی حائری قدس سرّه،برایش نماز لیله الدّفن خواندم، همان نمازی که میان مردم به نماز وحشت معروف است.بعد سوره ی یاسین تلاوت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هدیه کردم.
🌹چند شب بعد اورا در عالم خواب دیدم کنجکاو شدم که بدانم آن طرف مرز دنیایی چه خبر است؟!
🌹پرسیدم:آقای حائری اوضاع تان چه طور است؟
🌹آقای حائری گفت:
همین که بدن مرا درون قبر گذاشتند،روحم به آسانی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت.
🌹ناگهان متوجه شدم که از پائین پاهایم صدا هایی می آید،صداهایی رعب آور!به زیر پاهایم نگاهی انداختم.
🌹از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود!بیابانی بود برهوت!
دونفر داشتند از دور دست به من نزدیک می شدند.تمام وجودشان از آتش بود.
🌹انگار داشتند باهم حرف می زدند و مرا به یک دیگر نشان می دادند.ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن.خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمی آمد.تنها دهانم باز و بسته می شد داشت نفسم بند می آمد.بد جوری احساس بی کسی و غربت کردم:
🌹خدایا به فریادم برس!در اینجا جز تو کسی را ندارم...
همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم.
صدایی آرام بخش سرم را که بالا کردم وبه پشت سرم نگریستم، نوری را دیدیم که از بالا بالاهای دور دست به سویم می آمد.
هرچه قدر آن نور به من نزدیک تر می شد آن دونفر آتشین عقب تر و عقب ترمی رفتند.تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند.
🌹نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم.آقایی را دیدم از جنس نور.
هیبت ایشان مرا گرفته بود نمی توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم،اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید:آقای حائری ترسیدی؟
🌹من هم به حرف آمدم که:بله آقا ترسیدم.آن هم چه ترسی!هرگز تا این حد نترسیده بودم.اگر یک لحظه دیر تر تشریف آورده بودید حتما زهره ترک می شدم خودت می داند چه بالایی برسر من می آوردند.
🌹به خودم جرئت بیشتری دادم و پرسیدم :راستی،نفرمودید که شما چه کسی هستید.
فرمودند: من علی بن موسی الرضا هستم. آقای حائری!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شما ۷۵ مرتبه به زیارت من آمدید
من هم ۷۵ مرتبه به بازدیدتان خواهم آمد
این اولین مرتبه اش بود؛
۷۴ بار دیگر خواهم آمد🌹🌹🌹
📚کرامات امام رضا (ع)از زبان بزرگان
@dastanhavehkaytha