eitaa logo
منبرک
10هزار دنبال‌کننده
618 عکس
133 ویدیو
40 فایل
💠 صحبت های کوتاه دو دقیقه‌ای ارتباط با ما: @Admin_soada1
مشاهده در ایتا
دانلود
❌صحنه ای دردناک (به بهانه ۲۶ مردا د سالروز ورود سرافراز به میهن) @manbarak
❌صحنه ای دردناک (به بهانه ۲۶ مردا د سالروز ورود سرافراز به میهن) 🔷کتابهای خوبی در زمینه اسرا نوشته شده ، که بعضی از آنان بسیار شاخص و زیباست که ازجمله ی آنان می توان به ۲ کتاب اشاره کرد: ۱. کتاب “حکایت زمستان” اثر سعید عاکف و ۲. کتاب “پایی که جا ماند”  اثر سید ناصر حسینی پور 🔶در هر ۲ کتاب خاطرات عجیبی از دوران اسارت دیده می شود که می توان به عنوان نمونه به یکی از خاطراتی که در کتاب “پایی که جا ماند ” اشاره کرد: ⬅️… تکیه کلامش “کلکم مجوس و الخمینیون اعداء العرب” بود. چند بار با چوب پرچم به سرم کوبید. از حالاتش پیدا بود تعادل روانی ندارد. از من که دور شد، حدود ده پانزده متر پشت سرم، کنار جنازه یکی از شهدا که وسط جاده بود ایستاد. 🔻جنازه از پشت به زمین افتاده بود. نظامی سیاه سوخته عراقی کنار جنازه اش ایستاد و یک دفعه چوبِ پرچمِ عراق را به پایین جناق سینه ی شهید کوبید، طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت. آرزو می کردم بمیرم و زنده نباشم. (پاورقی: تا زمانی که پدر و مادر شهید در قید حیات هستند نمی توانم نام او را در این کتاب ببرم. با برادرش که صحبت می کردم گفت: مادرم ناراحتی قلبی دارد. تا زنده است اسم برادرم را در کتاب ننویس. امیدوارم مادر این شهید سال ها زنده باشند. ترجیح می دهم سال ها بعد به منظور ثبت جنایات رژیم بعثی عراق در جنگ، نام او را بنویسم.)  [صفحه ۸۴] 📘جهت تمایل به مطالعه ۲۰ داستان کوتاه از آزادگان به لینک زیر مراجعه نمایید. http://manbarak.blogfa.com/post/489 http://www.manbarak.ir/3887 ✅ برای عضویت در کانال منبرک در روی لینک زیر کلیک کنید: http://eitaa.com/joinchat/1587740672C316ff671c3
♨️ صحنه ای دردناک 🔸به بهانه ۲۶ مرداد سالروز ورود سرافراز به میهن ⏬⏬⏬ @manbarak
♨️ صحنه ای دردناک 🔸به بهانه ۲۶ مرداد سالروز ورود سرافراز به میهن 👈 کتابهای خوبی در زمینه اسرا نوشته شده ، که بعضی از آنان بسیار شاخص و زیباست که ازجمله ی آنان می توان به ۲ کتاب اشاره کرد: 1️⃣ کتاب «» اثر سعید عاکف و 2️⃣ کتاب «» اثر سید ناصر حسینی پور در هر ۲ کتاب خاطرات عجیبی از دوران اسارت دیده می شود که می توان به عنوان نمونه به یکی از خاطراتی که در کتاب «» اشاره کرد: 🔻🔻🔻🔻🔻 📕 : … تکیه کلامش “کلکم مجوس و الخمینیون اعداء العرب” بود. چند بار با چوب به سرم کوبید. از حالاتش پیدا بود تعادل روانی ندارد. از من که دور شد، حدود ده پانزده متر پشت سرم، کنار جنازه یکی از شهدا که وسط جاده بود ایستاد. جنازه از پشت به زمین افتاده بود. نظامی سیاه سوخته عراقی کنار جنازه اش ایستاد و یک دفعه چوبِ پرچمِ عراق را به پایین جناق سینه ی شهید کوبید، طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت😭 آرزو می کردم بمیرم و زنده نباشم...😭😭😭 ⚠️ پاورقی: تا زمانی که پدر و مادر شهید در قید حیات هستند نمی توانم نام او را در این کتاب ببرم. با برادرش که صحبت می کردم گفت: مادرم ناراحتی قلبی دارد. تا زنده است اسم برادرم را در کتاب ننویس. امیدوارم مادر این شهید سال ها زنده باشند. ترجیح می دهم سال ها بعد به منظور ثبت جنایات رژیم بعثی عراق در جنگ، نام او را بنویسم. 📚 ، ص ۸۴ http://www.manbarak.ir/3887 ✅ برای عضویت در کانال منبرک در روی لینک زیر کلیک کنید: http://eitaa.com/joinchat/1587740672C316ff671c3
♨️ 15داستان كوتاه و خاطره از آزادگان سرافراز 🔹 به بهانه ۲۶ مرداد سالروز ورود سرافراز به میهن 👈 طراحی شده ویژه دریافت طرح با کیفیت بالا 🔻🔻 http://bit.ly/2uPJDKI
🔰 مجموعه داستان روزهای 🗓 به مناسبت ۲۶ مرداد، سالروز بازگشت به میهن اسلامی 📚 برگرفته از سخنرانی _____________________________ 💠 این مجموعه را می‌توانید به صورت کامل در سایت سعداء مشاهده فرمایید. 🌐 https://b2n.ir/101514 💠 🆔 @manbarak
🗓 به مناسبت ۲۷ تیر، روز تجلیل از اسرا و مفقودان ❇️ از شکنجه اسرای ایرانی، تا دفاع از حرم! 💬 آقای اوحدی رئیس سازمان حج و زیارت که خود از آزادگان است می‌گوید: در اردوگاه تکریت ۵ مسئول شکنجه اسرای ایرانی جوانی بود به نام «کاظم عبدالامیر مزهر النجار» معروف به کاظم عبدالامیر. 🔸 یکی از برادران کاظم، اسیر ایرانی بود، برادر دیگرش در جنگ کشته شده بود و خودش نیز بچه‌دار نمی‌شد. با این اوصاف کینه‌ خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت. انگار مقصر همه مشکلات خود را اسرای ایرانی می‌دانست! 🔸 در این میان آقای را بیشتر اذیت می‌کرد. او می‌دانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی انقلابی است، از این رو ضربات کابلی که نثار آن مجاهد می‌کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسرا داشت، اما هیچ‌گاه مرحوم ابوترابی شکایت نکرد و همواره به او احترام می‌گذاشت! 🔸 … یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست به سمت سید آقای ابوترابی رفت و گفت: بیا اینجا کارت دارم! ما تعجب کردیم. گفتیم لابد شکنجه جدید و… 🔸 اما از آن روز رفتار کاظم با ما و خصوصاً آقای ابوترابی تغییر کرد! دیگر ما را کتک نمی‌زد. حتی به آقای ابوترابی احترام می‌گذاشت. برای همه ما این ماجرا عجیب بود. تا اینکه از خود آقای ابوترابی سؤال کردیم… 🔹 ایشان هم ماجرای آن روز را نقل کرد و گفت: کاظم عبدالامیر در آن روز به من گفت: «خانواده ما هستند و مادرم بارها سفارش سادات را به من کرده بود. بارها به من گفته بود مبادا ایرانی‌ها را اذیت کنی. 💭 اما مادرم دیشب خواب (ع) را دیده و حضرت زینب(ع) نسبت به کارهای بنده در اردوگاه به مادرم شکایت کرده! ❓ صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و از من پرسید: آیا در اردوگاه ایرانی‌ها را اذیت می‌کنی؟ حلالت نمی‌کنم. 🔹 حالا من آمده‌ام که حلالیت بطلبم.» 🔸 کم کم به مرور زمان محب حاج آقا ابوترابی در دل او جا باز کرد. او فهمیده بود آقای ابوترابی روحانی و از سادات است برای همین حتی مسائل شرعی خود و خانواده‌اش را از حاج آقا می‌پرسید. 💬 آقای اوحدی ادامه دادند: بعد از آن روز رفتار کاظم با اسرای ایرانی به ویژه ابوترابی بسیار خوب بود. تا اینکه روزی قرار شد آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل کنند. کاظم بسیار دلگیر و گریان بود، به هر نحوی بود سوار ماشینی شد که آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل می‌کرد… کاظم می‌خواست در طول مسیر تا اردوگاه بعدی نیز از حضور مرحوم ابوترابی بهره‌مند شود. 🔸 روزها گذشت تا اینکه آزاد شدند. کاظم برای خداحافظی با آنان به خصوص سید آزادگان تا مرز ایران آمد. 🔸 او پس از مدتی نتوانست دوری حاج آقا ابوترابی را تحمل کند و به هر سختی بود راهی ایران شد. او برای دیدن حاج آقا به تهران آمد. وقتی فهمید حاج‌آقا ابوترابی در مسیر مشهد و در یک سانحه رانندگی مرحوم شده‌اند به شدت متأثر شد. برای همین به مشهد و سرمزار آقای ابوترابی رفت و مدت‌ها آنجا بود. 🔸 کاظم از خدا می‌خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذرد. او سراغ برخی دیگر از اسرای ایرانی رفت و از آن‌ها بابت شکنجه‌ها و… حلالیت طلبید. ⁉️ حالا شاید این سؤال را بپرسید که این ماجرا هر چند زیباست و نشان از یک انسان دارد، چه ربطی به دارد؟! 🔸 ربط ماجرا در اینجاست که انسان اگر توبه واقعی کند می‌تواند مقام را کسب کند. کاظم داستان ما مدتی قبل در راه دفاع از حرم حضرت زینب(ع) در به شهادت رسید.او ثابت کرد که مانند حر اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم، می‌توانیم حتی به مقام شهادت برسیم. __________ 📚 منبع: با تلخیص، کتاب مدافعان حرم، موسسه شهید ابراهیم هادی 🔷 برگرفته از سخنرانی 💠 🆔 @manbarak