eitaa logo
منگنه‌چی
4.7هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
84 فایل
درباره‌ی منگنه‌چی @mangenechi_ma تبلیغات و تبادل با منگنه‌چی @mangenechi_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از منگنه‌چی
هدایت شده از منگنه‌چی
هدایت شده از منگنه‌چی
هدایت شده از منگنه‌چی
هدایت شده از منگنه‌چی
•••❈❂🌿🌼🌿❂❈••• جملات حضرت امام خمینی-رحمت الله علیه- درباره‌ی مولا امیرالمؤمنین-علیه‌ السلام- •••❈❂🌿🌼🌿❂❈••• علیه السلام 🔗 ╔═.🌼🌿.═════╗ @mangenechi ╚═════.🌼🌿.═╝
هدایت شده از منگنه‌چی
هدایت شده از منگنه‌چی
هدایت شده از منگنه‌چی
هدایت شده از منگنه‌چی
هدایت شده از منگنه‌چی
•••❈❂🌿🌼🌿❂❈••• جملات حضرت امام خامنه‌ای-دامت برکاته- درباره‌ی مولا امیرالمؤمنین-علیه‌ السلام- •••❈❂🌿🌼🌿❂❈••• علیه السلام 🔗 ╔═.🌼🌿.═════╗ @mangenechi ╚═════.🌼🌿.═╝
هدایت شده از منگنه‌چی
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست کهکشان‌ها نخی از وصله‌ی نعلین علی ست •••❈❂🌿🌼🌿❂❈••• 🔗 ╔═.🌼🌿.═════╗ @mangenechi ╚═════.🌼🌿.═╝
┅⊰༻✨💠✨༺⊱┅ ✨💠 عیدتون مبارک 💠✨ 🔗 ╔═.💠✨༺.══╗ @mangenechi ╚══.💠✨༺.═╝
آخرین دقایق مهلت ارسال پاسخ‌های مسابقه است. لحظات را دریابیم ☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از منگنه‌چی
🔸 باسمه تعالی 🔸 🌷⚜ کاش دیر نباشه ⚜🌷 همیشه از دست تذکرها و توبیخ‌های بابا کلافه بودم. مدام برای اسراف نکردن و خیرخواه بودن و منظم بودن و ... بهم تذکر می‌داد و از حرفای تکراری خسته‌م می‌کرد! 😣 تا اینکه روز خوشی فرارسید؛ روزی که قرار بود برای مصاحبه‌ی کاری به یه شرکت بزرگ می‌رفتم. با خودم گفتم اگه قبول بشم، این خونه‌ی کسل‌کننده و پُر از توبیخ رو ترک می‌کنم. 🙂 🔸🔹🔸 صبح زود حمام کردم، بهترین لباسم رو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم صدام کرد، بهم پول داد و با لبخند گفت: فرزندم! مُرَتب و منظم باش؛ همیشه خیرخواه دیگران باش مثبت‌اندیش باش؛ با توکل به خدا، خودت رو باور داشته باش؛ تو دلم غُرغر کردم که توی بهترین روز زندگیم هم از نصیحت دست‌بردار نیست و این لحظات شیرین رو زهرمارم می‌کنه! باسرعت به شرکت رویاییم رفتم، به در شرکت رسیدم، باتعجب دیدم هیچ نگهبان وتشریفاتی در کار نیست، فقط چند تابلوی راهنما بود! به محض ورود، دیدم آشغال زیادی اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم؛ چون بارها و بارها تکرار کرده بود و دیگه حرفاش توی ذهنم حک شده بود. بی‌اختیار خم شدم و آشغالا رو جمع کردم و ریختم تو سطل زباله. اومدم توی راهرو، دیدم دستگیره‌ی در کمی از جاش دراومده، یاد پند پدرم افتادم که می‌گفت: خیرخواه باش؛ دستگیره رو سرجاش محکم کردم تا نیفته! از کنار باغچه رد می‌شدم، دیدم آب سرریز شده و داره میاد توی راهرو، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه؛ جلو رفتم و شیر آب رو هم بستم. پله‌ها رو که بالا می‌رفتم، دیدم با اینکه هوا روشنه، چراغ‌ها هم روشن‌ان، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه می‌شد، برای همین اونارو هم خاموش کردم! به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همون کار اومدن ومنتظرن نوبتشون برسه. چهره و لباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم؛ خصوصاً اونایی که از مدرک دانشگاه‌های غربی‌شون تعریف می‌کردن! 😰 عجیب بود؛ هر کسی که می‌رفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه بعد بیرون می‌یومد! 😳 با خودم گفتم: اینا با این دَک و پُزشون رد شدن، مگه ممکنه من قبول بشم؟ عُمراً !! بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرم رو نخواستن!😞 باز صدای پدر توی گوشم پیچید که: مثبت‌اندیش باش! نشستم و منتظر نوبتم شدم. توی این فکرها بودم که اسمم رو صدا زدن. وارد اتاق مصاحبه شدم، دیدم سه نفر نشسته‌ن و به من نگاه می‌کنن. یکی‌شون گفت: کِی می‌خوای کارت رو شروع کنی؟ لحظه‌ای فکر کردم داره مسخره‌م می‌کنه 🙄 یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که به خدا توکل کن و خودت رو باور داشته باش! پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاء الله بعد از همین مصاحبه آماده‌ام. یکی از اونا گفت: شما پذیرفته شدی!! ☺️ با تعجب گفتم: هنوز که سوالی نپرسیدین؟! 😳 گفت: با پرسش که نمی‌شه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود. 😊 با دوربین مداربسته دیدیم، تنها شما بودی که تلاش کردی از لحظه‌ی ورود تا اینجا، نقص‌ها رو اصلاح کنی. 👌😃 توی اون لحظه، همه چیز از ذهنم پاک شد: کار، مصاحبه، شغل و ... هیچ چیز جز صورت پدرم رو ندیدم. کسی که ظاهرش سختگیر، اما درونش پر از محبت بود و آینده‌نگری. 😭 🔸🔹🔸 در ورای نصایح و توبیخ‌های پدرانه، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن را خواهی فهمید. *اما شاید دیگر او کنارت نباشد...* 😭😭😭 🔗 http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495
هدایت شده از منگنه‌چی
┈••✾•🔸🦋🔸•✾••┈ خانه‌ی امید "خانه پدر و مادر"🏠👪🏡 بعد از خانه‌ی خدا، تنها خانه‌ای است که روزی ده‌ها بار می‌توانی بروی بدون دعوت و هر بار صاحبخانه از دیدنت خوشحال و خوشحال‌تر می‌شود. خانه‌ای که برای رفتن نیازی به دعوت ندارد. خانه‌ای که حتی خودت می‌توانی کلید بیندازی و وارد شوی. خانه‌ای که در آن، همیشه چشمانی مهربان به در دوخته شده تا تو را ببینند. خانه‌ای که یادآور آرامش کودکانه‌ی توست. خانه ای که حضورت و نگاهت به صاحبانش، عبادت محسوب می‌شود و گفت‌وگویت با آن‌ها ذکر الهی است. خانه‌ای که اگر نروی دل صاحبخانه می‌گیرد و غمگین می‌شود. خانه‌ای که قهر با آن قهر با خداست. خانه‌ای که دو تا شمع سوخته درونش هستند تا روشنی به ما بدهند. و تا وقتی سوسو می‌زنند شادی و حیات در وجودتان جریان دارد. خانه‌ای که سفره‌هایش خالص و بی ریاست. خانه‌ای که همه‌ی بهترین‌هایش با خنده و شادمانی تقدیم تو می‌شود. چقدر خانه‌ی والدین به خانه‌ی خدا شباهت دارد. 😍 "قدر این خانه‌ها را بدانیم" ┈••✾•🔸🦋🔸•✾••┈ 🔗 http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495
🌼🌿 آدم هر چقدر هم که بزرگ شده باشد، باز گاهی دلش می‌خواهد بابا بغلش کند؛ سر روی شانه‌ی بابا بگذارد و از غم‌هایش بگوید. بابا علی جان! می‌دانم آغوش محبّت شما به اندازه همه‌ی یتیم‌های مهدی‌تان جا دارد. می‌دانم شما قصّه‌ی غصّه‌های ما را نگفته می‌دانید. دعا کنید تا خورشید به جهانمان برگردد؛ دعای پدر مستجاب است! 🌼🌿 🌼🌿 @mangenechi