┄┅◈🔅◈┅┄
سلام بر تو!
که جلوهی حاضر خدایی و بندگان و مقربان درگاه خدا به سوی تو روی میآورند.
سلام بر تو!
که نور خدا بر زمینی و تشنگان روشنایی به سوی تو پناه میآورند.
┄┅◈🔅◈┅┄
#صبحی_که_با_سلام_تو_آغاز_می_شود
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
#صبح_بخیر
🔗 #منگنهچی
╔═🔅◈═════╗
@mangenechi
╚═════🔅◈═╝
🌸🍃
قلب زمین گرفته، زمان را قرار نیست
ای بغضِ مانده در دل هفت آسمان بیا
#جمعههای_انتظار #شعر
#عکسنوشته #پروفایل
🌸🍃 @mangenechi
🌸🍃
ما باید لیاقت داشته باشیم
توجهمان به وجود مقدس ولی عصر (ارواحنافداه) باشد تا از ناحیهی ایشان بیشتر به ما لطف و عنایت برسد و مشکلاتمان حل شود؛ شر شیاطین از ما دفع شود؛ بلاهای مادی و معنوی از ما دور شود...
همهی اینها با گوشهچشمی انجام میگیرد. ما باید لیاقتش را داشته باشیم! برای آنها که کاری ندارد.
این کار میسر است، ما هم میتوانیم از آن استفاده کنیم؛ اما به شرط اینکه دلمان بخواهد؛ راهی که آن ها میروند را دوست داشته باشیم و قدر آن را بدانیم.
۱۳۹۸/۰۱/۲۸ . آیتالله مصباح یزدی (ره)
#جمعههای_انتظار #در_محضر_بزرگان
🌸🍃 @mangenechi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اینجا لندن...!
یه سؤال دارم از خدمت بعضیا:
چرا اگه اروپاییا و غربیا،
لخت بشن، سگ بازی کنن ،همجنس بازی کنن،
سریع تقلید میکنید
ولی حالا که با این حجم و جمعیت، از فلسطین حمایت میکنن، دکمهی تقلید همهتون خاموش شده؟؟؟!! 😐
#فلسطین
@mangwnechi
🌼🔹
یه هدیهی ویژه از طرف #گروه_فرهنگی_تبار
😃👌🎁
یه #مجموعه_عکسنوشته زدیم
باب کار معلمها 😃😃
روایتهای خیلی کوتاه، کاملاً ملموس و کاربردی، با تصاویر ایموجی که بچهها دوست دارن و رنگهای شاد و جذاب 😃😃
معلمان، مربیان، دستاندکاران فرهنگی که با کودک و نوجوان سر و کار دارن، به خوبی میتونن با ترکیبی از خلاقیت و محتوا، از این کار، به بهترین نحو استفاده کنن. ☺️
@mangenechi
.
لازم هم نیست حتماً معلم و مربی باشید.
لازم هم نیست حتماً مخاطبتون کودک و نوجوان باشه.
میتونید توی خانواده و فامیل هم از این روایات استفاده کنید و مسابقه بذارید و...
😃
انتشار کلام ناب اهل بیت -علیهم السلام- هم لذت داره، هم ثواب 😉
.
🌟🔹
خدای من!
من اگر کار کوچکی برای رضای تو کرده باشم باز از لطف بینهایت توست.
پس مرا از الطاف خود سرشار ساز که همواره بهترین کارها را برای تو انجام دهم و بهترین نیتها را در راه تو به کار بندم.
🌟🔹
#مناجات_شبانه #شب_بخیر
#به_خدای_مهربان_می_سپاریمتان
╔═.🌟🔹.═════╗
@mangenechi
╚═════.🌟🔹.═╝
┄┅◈🔅◈┅┄
ای فرزند بهترین خلق خدا!
ای پسر سروران مقرب خدا!
بهترین و عزیزترین و باارزشترینهای زندگیام به فدای تو!
پدر و مادرم و جانم به قربان تو!
مرا در جرگهی محافظینت قرار ده تا برایت سپر و حصاری در مقابل بلایا باشم.
┄┅◈🔅◈┅┄
#صبحی_که_با_سلام_تو_آغاز_می_شود
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
#صبح_بخیر
╔═🔅◈═════╗
@mangenechi
╚═════🔅◈═╝
.
همه در شهرهای خودشون
پر شور و پر جمعیت
با قصد قربت
با خشم دشمنسوز
به امید فرج و ظهور مولا
.
💠🍃
#داستانک
قدیمها توی قُم یک کارگر عرب داشتیم که خیلی میفهمید. اسمش "جمال" بود.
از خوزستان کوبیده بود و آمده بود برای کارگری.
اوّلها مَلات سیمان درست میکرد و میبُرد وَردستِ اوستا تا دیوار اتاق و حمّام را عَلَم کنند.
جَنَم داشت.
بعد از چهار ماه، شد همهکارهٔ کارگاه؛ حضور و غیاب کارگرها، کنترل انبار، سفارش خرید و همه چیز.
قشنگ حرف میزد. دایرهی لغات وسیعی داشت.
تُنِ صدایش هم خوب بود، شبیه آلِن دِلون. اما مهمّترین خاصیّتش همان بود که گفتم؛ خیلی قشنگ حرف میزد.
یک بار کارگرِ مُقّنیِ قوچانیمان رفت توی یک چاهِ ششمتری که خودش کنده بود بعد، خاک آوار شد روی سرش. "جمال " هم پرید به رئیس کارگاه خبر داد.
رئیس کارگاه، رنگش شد مثل پنیر لیقوان! حتّی یادش رفت زنگ بزند آتشنشانی!
"جمال" تلفن کارگاه را گرفت و خودش زنگ زد. گفت که: «کارگرمان مانده زیر آوار.»
خیلی خوب و خلاصه گفت.
تَهِش هم گفت: «مُقنّّیمان دو تا دختر دارد، خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد، دست یتیمهایش به هیچ جا بند نیست.»
بعد، جمال رفت سر چاه تا کمک کند برای پسزدن خاکها. خاک که نبود؛ گِل رُس بود و برف یخزدهٔ چهار روز مانده!
تا آتشنشانی برسد، رسیده بودند به سَرِ مُقنّی؛ دقیقاً زیر چانهاش. هنوز زنده بود.
اورژانسچی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی صورتش.
آتشنشانها گفتند چهار ساعت طول میکشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون.
چهار ساعت برای چاهی که مُقنّی دوساعته و یکنفره کَنده بودش! بعد هم شروع کردند.
همهچیز فراهم بود:
آتشنشان بود.
پرستار بود.
چایِ گرم بود.
رئیسکارگاه هم بود.
فقط امّید نبود.
مُقنّی سردش بود و ناامّید.
"جمال"رفت روی برفها کنارش خوابید
و شروع کرد خیلی قشنگ قشنگ آلِن دِلونی برایش حرف زد.
حرف که نمیزد! لاکِردار داشت برایش نقّاشی میکرد.
"جمال" میخواست آسمانِ ابریِ زمستانِ دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. او میخواست امّید بدهد.
همه میدانستند خاک رُس و برف چهار روزه، چقدر سرد است. مخصوصاً اگر قرار باشد چهار ساعت لایِ آن باشی! دو تا دختر فِسقِلی هم توی قوچان داشته باشی، بیشناسنامه.
امّا"جمال" کارش را خوب بلد بود.
"جمال" خوب میدانست که کلمات، منبع لایتناهی انرژی و امّیدند، اگر درست مصرفشان کنند.
"جمال" چهار ساعتِ تمام، ماند کنار مُقنّی و ریزریز دنیای خاکستری و واقعیِ دور و برش را برایش رنگ کرد؛ آبی، سبز، قرمز.
"جمال"امید را تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعتِ تمام!
مُقنّی زنده ماند. البتّه حتماً بیشتر هم به همّت "جمال" زنده ماند.
آدمها همه توی زندگی، یک "جمال" میخواهند برای خودشان.
زندگی از اَزل تا به اَبد، بعضی وقتها خاکستری بوده و هست.
فقط این وسط یکی باید باشد که بهدروغ هم که شده، رنگ بپاشد روی اینهمه اَبرِ خاکستری.
"جمالِ" زندگیمان را پیدا کنیم.
"جمالِ" زندگیِ دیگران باشیم.
رمز زنده ماندن زیرِ آوارِ زندگی،
فقط کلمات هستند و بس.
کلمات را قبل از اِنقضاء،
درست مصرف کنیم!
پ.ن: در این روزهایی که شاید خیلیها حرف از ناامیدی میزنند،
نیاز زیادی به "جمال" ها داریم.👌
@mangenechi