هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۷۲
#قسمت_دوم
#فرزندآوری
ادامه طرح تو اون شرایط برام ممکن نبود، بهم فشار اومد و درخواست انتقالی دادم به اورژانس. چون کشیک میدادی و میتونستی برگردی خونه.
اما باردار باشی، 24 ساعت مداوم به عنوان تنها پزشک شهر کشیک بدی، شبی 200-250 تا مریض هم داشته باشی... تازه، بیشتر کشیک های ما 48 ساعته بود! یکبارم شد 72 ساعت!
له میشدم تو کشیک ها. دم در اتاقم غلغلهی مریض...
یکبارهم، با این که واضح بود باردارم، از یک همراه مریض که میخواست تو اون شلوغی تمام توجه من به مریض ایشون باشه، کتک خوردم... خیلی سخت بود. غذا و پانسیون هم افتضاح...
گذشت و دختر دومم به دنیا اومد...
نمیخواستن مرخصی زایمان بدن اما طلبکارانه و محکم واستادم گفتم طبق قانون حقمه...
9 ماه آخر طرح رو رفتم خونه... این بار هم چون شوهرم آخر هفتهها میومد خونه، باز دو تا بچه رو تقریباً تنها بزرگ کردم... با کولیک دختر کوچیکه و سن لجبازی دختر بزرگه ...
2 ماهی خیییلی سخت گذشت اما بعد... شیرینی ها شروع شد و زیاد شد و زیادتر و بی نهایت، عاشق دخترام بودم و به معنای واقعی لذت میبردم از مادری...
خانواده هم دیگه هیچ ناراحتی ای نداشتن بلکه بچههام شده بودن نور دل شون...
تصمیم گرفتیم تهران یه خونه رهن کنیم، چون با پول خونه شهرستان احتمالاً چیزی تهران گیر نمیومد. اما از برکت حضور دخترام به طور عجیبی یک خونه تمیز و مناسب تو یه محله خوب با همسایههای عالی گیرمون اومد.
ولی خلاصه با 2 تا بچه و بعد 4 سال از ازدواج، انگار تازه زندگی مداوم زیر یک سقف رو با همسرم آغاز کردم!😅
حقیقتاً حس جهازکِشون داشتم! برام خیلی تازگی داشت این زندگی😅
بچهداری با کمک شوهر، مگه داریم؟! 😉
بگذریم... هنوزم نمیدونم اون ما به التفاوت پول خونه چطور جور شد!! ماشینمون رو هم ارتقاء دادیم. همهش رزقی بود که بچهها با خودشون آورده بودن...
خلاصه همه میگفتن دیگه دوتا پشت هم آورده، میخواد بشینه پای درس و تخصصش دیگه
اما برنامهی من، سومی رو هم پشت سر این دوتا داشت...
برنامه ریختیم و 20 ماهگی دخترم، بعدی رو باردار شدم.
از قبل بارداری کلاس ورزش میرفتم و تا ماه 7 بارداری هم ادامه دادم.
بچههام تا 10 صبح میخوابیدن، عمیییق! منم از فرصت استفاده میکردم و با یه آیةالکرسی خوندن میرفتم کلاس ورزش و برمیگشتم.
من 29ساله، دختر بزرگم 5 ساله و کوچیکی 2.5 ساله بود که پسرم به دنیا اومد.
سختی های سومی به مراتب کمتر از دومی و غیرقابل قیاس با اولی بود. تجربه و تسلط مادر خیلی بیشتره. دختر بزرگم مادرانه مراقب خواهر و برادرشه... حتی اگر خرید و کار نیم ساعته داشته باشم، دوتا کوچیکی رو مسپرم به بزرگی و میدوم انجام میدم و برمیگردم.
با برکت اومدن پسرم، بعد از 6 سال کار استخدام شوهرم جور شد. سرمایه کوچیکی هم دستمون اومده که میخوایم باهاش خونه رو بزرگتر کنیم.
همکلاسی هام امسال دورهی تخصص شون رو تموم میکنن... و من پزشک عمومی موندم؛ اونم توی خونه و بدون مطب رفتن و کار کردن... با افتخار خانه دارم (فعلاً)؛ همنشین سه تا فرشته کوچولوی نازنین...
ده بارم برگردم عقب دقیقاً همین مسیر رو انتخاب میکنم. از اول هم از انتخابم مطمئن بودم و در تمام مدت آرامش و غرور داشتم. خانواده م هم به تصمیمم افتخار میکنن. هرگز احساس عقب موندن از هم رده هام ندارم. هیچ وقت از اینکه سه تا دارم و دو تا دیگه هم میخوام احساس خجالت نداشتم. بلکه افتخارمه؛ اینکه در قالب های فرهنگی و اجتماعی ای که دیگرانی برای ما درست کردن اسیر نیستم. ما خودمون تصميم میگیریم کِی و چندتا بچه داشته باشیم و مَنِ مادر کِی درس بخونم و کی کار کنم...
الان به فعالیت های اجتماعی م میرسم. با سه تاییشون میرم بیرون دنبال کارهام. تو خونه کار هنری شخصی میکنم، مطالعه میکنم، کلاس تربیت فرزند میرم.
برای تخصص هم انشاءالله برای سال آینده میخونم و امتحان میدم و وقتی پسر کوچکم 2 ساله شد وارد دوره میشم و شاخ غول تخصص رو میشکنم💪
بعد چهارسال تخصص هم انشاءالله 2 تای بعدی رو میارم (اگر سزارینی نبودم شاید تا 7 تا هم میرفتم)
فعلاً که دارم لذت دنیا رو میبرم
تماشای بازیهای خواهرانه دو تا دخترم یک دنیا شیرینی داره...
تماشای محبت دوتا خواهر به برادر و خندههای پسرک به اداهای خواهراش
مشاهدهی انتقال همهی چیزهایی که ذره به ذره به دختر بزرگم یاد دادم توسط فرزند بزرگ به خواهر برادر کوچکتر...
تلاش بچهها برای سازگاری هرچه بیشتر باهم
تلاش بچهها برای گرفتن حق خود در مواقع لازم...
از تمام آنچه گذشت نه خسته ام نه شکسته...
و نه حس هدر رفتن و پوسیدن در کنج خانه دارم
فرزندانم برام دستاوردی بزرگن و شرافت شغل مادری برام با شرافت شغل پزشکی برابری، نه، برتری داره...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۲۲۱
#غربالگری
#سقط_جنین
۱۲ سال پیش عروسی کردیم ولی بخاطر مشکلاتی که داشتیم بچه دار نمیشدیم، اخیرا با راهنمایی یکی از دوستان که نتیجه گرفته بود، سراغ طب سنتی رفتیم و با دوا و درمانها و تدابیرشان، باردار شدم.
مثل همه خانم های باردار دیگه به متخصص زنان و زایمان مراجعه کرده و پرونده تشکیل دادم...
غربالگری اولم خوب بود. سر غربالگری دوم جواب اولیه که اومد، بهم گفتن جنینت مشکل داره و عقب مانده ست و حتما باید سقط بشه گفتم هنوز جواب اصلی که نیومده، گفتن اگه منتظر اون جواب بمونی برای سقط قانونی دیر میشه، در واقع از نظر اونها من کمتر از ۲۰ روز وقت داشتم برای سقط قانونی پسرم😭😭😭 در حالیکه جواب مرحله دوم بعد ۲۰ روز قرار بود بیاد.
خیلی منو ترسوندن و گفتن الان زودتر اقدام کنید وگرنه از تاریخ فلان دیگه اجازه قانونی برای سقط داده نمیشه و مجبوری بچه منگول را به دنیا بیاری و....
خدا میدونه برای منی که بعد از ۱۲ سال با این همه بدبختی و نذر و نیاز باردار شده بودم چقد سخت بود. اونقدر تو این مدت حسرت فرزند کشیده بودم که حاضر بودم بچه منگولمو بدنیا بیارم و نگهدارم ولی همسرم گفت الان علم پیشرفت کرده و قانون هم به ما اجازه سقط جنین رو میده، باید استفاده کنیم. شاید اصلا حکمت اینه ما هرگز بچه دار نشیم... شایدم خدا بعدا به ما بچه سالم بده و...
نمیدونم چطوری راضیم کردن به قتل پسرم 😭😭😭
خلاصه با پای خودم رفتم بیمارستان بستری شدم، اونجا متوجه شدم که تنها نیستم و تعداد زیادی با شرایط بدتر و بهتر از من با پای خودشون اومدن برای قتل فرزندشون، به بهانه های مختلف...
وقتی برگشتم خونه حالم خیلی خراب بود تا ۲۰ روز رو فقط گریه میکردم و شرمنده خدا بودم که چرا تن دادم به خواسته دیگران...
به کمک مشاور و دوروبریهام تازه یه کم آرام شده بودم که جواب مرحله دوم آزمایش غربالگری اومدو منو قشنگ از پا درآورد بله ازمایش نشون میداد که جنین من کاملا سالمه😭😭😭
حال همسرم هم بهم ریخت و خیلی ناراحت شد و گفت میرم شکایت می کنم که حداقل با دیگران اینکارو نکنن ولی رفت آزمایشگاه گفتن ما فقط جواب دادیم حکمی صادر نکردیم.
رفتیم پیش دکتر، گفت من براساس جوابی که شما آوردید، نظرمو گفتم تصمیم نهایی رو خودتون گرفتین برای ختم بارداری...
شوهرم از چند نفر خبره مشاوره گرفت اونام گفتن اگر پزشک متخلف هم باشه برای شکایتت کمیسیون تشکیل میشه بعد از کلی دوندگی و وکیل گرفتن و پول خرج کردن یا خودتو محکوم میکنن یا فوقش دکتر به اندازه پول یه ازمایش و سونو جریمه باید پرداخت کنه.... شوهرمو از شکایت منصرف کردن...
حالا من موندم و پرونده قتل پسرم و عذاب وجدان لعنتی...
دوست دارم این تجربه من بدست همه مادرا برسه...
تورو خدا یه کم بیشتر دقت کنید. اگه مثل من شدید صبر کنید اقلا جواب مرحله دوم هم بیاد. آزمایش غربالگری اگه میرید اقلا زودتر برین که تا پایان ماه پنجم جوابها کامل بیاد😭😭😭
ای کاش اونقد ایمانم قوی بود که توکل میکردم و فرزندم رو سقط نمی کردم.
اگر پزشک داریم تو کانال، کاش یه جوابی به امثال ما بدن که آیا من میتونم الان شکایت کنم؟ الان من مقصرم یا پزشکم؟ اصلا نیازه بالای ۳۰سال حتما برن غربالگری؟؟ یا چطور یه آزمایش میگه بچه منگوله یه آزمایش میگه سالمه😭
و اینکه اصلا چرا میگن تا فلان تاریخ فقط مجوز سقط داده میشه، سقط سقط دیگه، حالا تو هر سنی باشه مگه گناه نیست؟؟چرا ادمو لای منگنه میذارن...
خیلی برام دعا کنید...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۳۳۰
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#نوبت_جهاد_ماست
سال ۹۲ در حالیکه دانشجوی سال ۵ پزشکی بودم ازدواج کردم. در حالیکه همسرم با معیارهای خانواده م جور نبود. ولی من تصمیم خودم رو گرفته بودم. فقط از ایمان و اخلاقش پرسیدم. و به برکت ولایت آقا امام رضا ع ما کمی غریبانه قسمت هم شدیم.
۹ ماه بعد عروسی کردیم. سعی کردیم کم بخریم و ایرانی بخریم. از اول حرف از تعداد بچه که میشد میگفتیم هر چندتا شناسنامه جا داره بچه میخواهیم. یه جین، دوجین...
بعد از عروسی اینترن شدم و روزهای سخت و پر مشغله ای داشتم. کشیکهای پشت هم و خستگی مفرط ولی فکر فرزندآوری از ما دور نمیشد.
۲ ماه از اینترنیم مانده بود که باردار شدم. و بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی وارد طرح شدم.
طرح و بارداری، شرایط بسیار سختی رو حاکم کرد. تنهایی و دوری از همسر. حتی هم خونه ای هم نداشتم. شبها صدای گرگ و سگ های وحشی میپیچید. اتاق کوچکی که داشتم کنار درمانگاه و در انتهای شهر بود و دورش بیابان بود. حتی آب خوردن تمیز نبود.
بعد از یک ماه با اصرار زیاد و منت بی منتها یک اتاق متاهلی به ما دادند که مستخدم درمانگاه میگفت اینجا را به من میدادند، نمیرفتم، اصرار کنید جای بهتری بگیرید و این حق شماست. ولی فقط برایم مهم بود که تنهایی های آزار دهنده تمام شود.
فشار کار و کشیک و بی انصافی همکارانم باعث شد شرایط بسیار سختی را بگذرانم. فشارخون بالا از هفته ۱۶ و مسمومیت حاملگی از هفته ۲۸ و ورم های شدیییید و بسیار مسائل دیگه که بماند.
هر بار که کشیک میرفتم بیشتر ورم میکردم. تا اینکه هفته ی ۲۸ وقتی همسرم برای دیدنم آمد کشیک، برافروختگی چهره و ورم دست و پا و صورتم انقد زیاد شده که همانجا استعفای منو نوشت و خانه نشینمان کرد. و دخترم به لطف خدا، هفته ۳۴ بدنیا اومد.
درحالیکه بیماری جان هر دوی ما رو تهدید میکرد. دخترم با وزن نزدیک ۲ کیلو، که کمی از وجب دستمان بزرگتر بود. به دنیا آمد.
علی رغم میل باطنیم و تلاش و تاکیدهام برای زایمان طبیعی، بخاطر عدم تحمل دختر کوچولوم، مجبور به سزارین شدم. خیلی غم بار بود ولی راضی شدم به رضای خدا.
۵ ماه بعد شروع به کار کردم تا که طرحم تمام شد. با وجود شرایط شغلی بسیار خوب و پیشنهاد های عالی هیچ وقت وسوسه نشدم به کار برگردم.
تاکیدات رهبر عزیزم، مدام توی سرم میگشت و تکلیف را یادآور میشد. دو سه ماه بعد از اتمام طرحم، درحالیکه دخترم 20 ماهه بود با برنامه و کلی تلاش برای راضی شدن همسر، مجدد باردار شدم. ولی این بار یک روز هم سرکار نرفتم.
چقققدر از جانب اطرافیانم بابت این برنامه هام شماتت شدم. هرکس میرسید میخواست دو واحد مدیریت برنامه یادم بده. ولی گوشم بدهکار نبود. با شوخی و خنده جو خانواده و دوستان را برای بارداریم فراهم میکردم.
کلی هم برای کار نکردن و پول در نیاوردن آن هم در این شرایط اقتصادی و هدر دادن عمرم جواب پس میدادم.
و اینکه تو با این بارداری سخت چطور جرات کردی به این سرعت باردار بشی.
ناسلامتی خودت دکتری و باید این چیزارو بهتر بدونی.و طعنه های بسیار حتی از خانواده ی عزیزم.
بارداری دوم به حمد خدا با همه ی حواشی گذشت تا هفته ۳۷ که با فشار خون بالا فارغ شدم.
باورم نمیشد که هنوز دردهای شدید زایمان تسکین پیدا نکرده بود، برنامه میریختم برای بارداری بعدی.
از آن برنامه هایی که کلی دردسر شیرین با خودش میاره. به استادم هم که پزشکم بود گفته بودم دکترجان جوری عملم کن که جای بخیه برای بچه های بعدی هم بماند.
خلاصه از ۶ ماهگی فرزند دومم همش دستانم به دعا بالاست که خدایا به بارداری سوم غافلگیرم کن تا از قافله ی یاران ولایت جانمانم.
بعد از ۶ ماهگی پسرم، دو تکلیف بدجور هوایی ام میکنه. یکی ادامه تحصیل که خود را به آن موظف میدانم، چون تولید علم آن هم در حوزه ی مورد علاقه ی من، یکی از خط مقدمهای جهاد علمی ست. یکی هم فرزندآوری.
پسر گلم ۱ سال و ۴ ماهه است. و بیانات نوروزی حضرت آقا و تاکید مجدد ایشان بر افزایش موالید، حجت را تمام کردند.
از آن روز، قسمت دغدغه مندی مغزم پر شده از فکر فرزندآوری. در حالی که دو ماه دیگه امتحان تخصص دارم.
وقتی به این فکر میکنم که اگر ملاک سنجش ما آخر الزمانیها همین تعداد فرزندانمان باشد و نیت فرزندآوریمان ، چطور راضی شوم به دو و سه بار مادر شدن اکتفا و قناعت کنم؟!
حالا که صدای هل من ناصر ینصرنی امام زمانم درجهان پیچیده و ما باید سربازان لشکر حق را صف کنیم ولی دست روی دست گذاشته ایم، چطور خجالت نکشم که به حال دعا و تضرع بگویم اللهم عجل لولیک الفرج....
دلم لک زده برای دلبری کردن پیش خدا، با صدای ضربان قلب جنینم....
دعاگوی همه ی مادران پرتلاش در این مرحله ی حساس تاریخ که با وظیفه مادرانه، جسم و روح خودشان را فدای ظهور باشکوه امام عصر عج کرده اند.
ملتمس دعای شمام.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۴۹
#فرزندآوری
#تدبیر_امور
#سبک_زندگی
#قسمت_سوم
والدین عزیزم هم حدودا نصف سال رو در طبقه دیگه ی خونمون ساکن هستن و من خودمو موظف میدونم روزی نیم تا یک ساعت به جهت نیاز روحی و جسمی شون بهشون سر بزنم با اینکه راستش کارای خونمون میمونه ولی بزرگترن دیگه، خداحفظشون کنه
مامانم میگن وقتی میخوام بهت زنگ بزنم با خودم میگم حتما دستت بنده و وقتت گرفته میشه، دخترا هم معمولا در حد کار مهم تماس میگیرن و مکالمات تلفنی خیلی کمی دارم.
عصرها عموما فرصت نمیشه بخوابم. مگر چطور بشه موقع روپا خوابوندن دخترم یا شیردهی کوچیکه چشمم گرم بشه، گاهی اوقات تو سجده و تشهد نماز خوابم میبره.
من که کاری از دستم برنمیاد خدا کنه با رتق وفتق امور بچه شیعه ها باعث شادی حضرت زهرا س و مباهات رسول مکرم ص بر سایر امتها به دلیل فزونی امتشون بشم
در مورد هزینه پوشاک و لباس هم معمولا لباسهای مهمانی زنانه مدت زمان کمی استفاده میشن و از مد میرن، بدون اینکه مشکلی داشته باشن من در این مورد در انتخاب لباس خیلی دقت میکنم لباسی که میخرم به لحاظ شیکی مدلهای خاص نداشته باشه، تا زود از مد نیوفته.
لباسهای بارداری و لباسهای نوزادی رو هم مرتب کنار می ذارم. الان یه فرزند پایه پنجم و یه اولی دارم که پارسال پیش دبستانی بوده، ما در طول این ۷ سال تحصیلی، دو تا کیف مدرسه تهیه کردیم که تقریبا از جهت رنگ و مدل خنثی بود یک کیفم هدیه بود که در مجموع به خوبی پاسخگوی ۷ سال تحصیلی بود.
لباس جشن تکلیف دختر بزرگه برا دختر چهارمی مناسبه، تدبیر معیشت و روحیه قناعت، رزاقیت الهی رو گواراتر میکنه وگرنه نفس که اشباع ناپذیره، یادمون باشه همه ی نعمتها باید در خدمت کمال انسان و وسیله رشد باشه نه اینکه برای انسان مانع پرواز بشه.
بعضیها به بهانه حفظ سلامتی و تناسب اندام، بچه کم میارن، اگر تغذیه اصولی و سالم باشه نه فست فود، دسر، کیک و نوشابه و تحرک هم باشه، اضافه وزنی هم در کار نیست. خیلیها بهم میگن خوشبحالت، چکار میکنی چاق نمیشی؟ میگم به برکت وسعت کارها.
اینهمه امکانات رفاهی زیاد شده باز همه شاکی هستن که بچه داری سخته! خانومای عزیز الان کی کهنه میشوره؟ کی با دست لباس میشوره؟ وسایل آشپزی چقدر آسونتر شده؟ سبزیجات خرد شده و... اینها باعث شده تحرک کم شده، خیلی از عزیزان که رانندگی هم میکنن، عملا تو خونه های آپارتمانی تحرکی هم ندارن.
خیلیها میگن تو شرایط قرنطینه چکار میکنی؟ میگم برای من تفاوت چندانی نکرده، قبلا هم بخاطر کارهای بچه ها بیشتر منزل بودم.
در زمان کشف حجاب خانومی ۷ سال از خونه بیرون نرفت. الان که با این فضاهای مجازی تماسهای تصویری و تلویزیون شرایط آسان شده به شرطی که استفاده ازین ابزارها رو مدیریت کرد و بجای اینکه اونا در خدمت آدم باشن ما تمام وقتمونو صرف این ابزار نکنیم.
روزای سخت میگذره اتفاقا یه وقتایی که کارا کمتره با اون روزایی که پر مشغله تر هست، مقایسه میکنم میبینم اون روزایی ظاهرا کم مشغله، اصلا بهتر سپری نشده
انسان یاری الهی رو وقتی که خالص تر عمل میکنه و دغدغه بندگی داره به زیبایی میبینه. عزیزان تدبیر کنید، تواناییهاتونو هم در نظر بگیرید و صرفا احساسی عمل نکنید ولی اگر حس کردید با توجه به شرایط، وظیفه تون فرزند آوریه، دیگه تردید نکنید و به رضایت و مدد الهی اعتماد کنید.
لطف الهی تو زندگیها هست گاها ما نمیبینیم الان که دقت میکنم میبینم بچه های اولی خیلی اوقات مریض میشدن که میبایست دکتر میبردیمشون ولی آخریها الحمدلله خیلی کم پیش میاد
خوب همه اینا یاری خداست.
حواسمون باشه مدت فرزندآوری زن محدوده، من خانواده هایی رو دیدم که از کمی فرزند، رنج میبرن و خودشونو قربانی دوران کنترل جمعیت، میدونن ولی دیگه پشیمونی فایده ای نداره، قدر دوران جوانی رو بدونید برای درس خوندن، کار کردن، تفریح وقت بیشتر هست اما رحم زن همیشه مناسب بارداری نیست.
عزیزانی هم که عروس یا داماد دارن اگر هنوز میتونید باردار بشید فرصت رو از دست ندید، ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست، به شرط اینکه ماهی وجود داشته باشه. این فرصتو از خودتون نگیرید. پشیمانی و حسرت بدنبال داره به لطف الهی تازگی شاهد چنین بارداریهایی بودم و خدا میدونه چه نشاطی به اون خونه ها اومده.
روزمرگی آفت زندگیهاتون نشه، حیفه انرژی تونو صرف این موهبات الهی و...بندگی خدا نکنید.
"اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ نِعْمَةٍ كَانَتْ أَوْ هِيَ كَائِنَةٌ "
"ستایش از آن خداست، بر هر نعمتى که بوده یا پس از این خواهد بود."
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۰۰
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
من متولد ۷۰ هستم همسرم ۶۸، سال ۹۰ عقد کردیم، خیلی ساده مثل یه مهمونی ساده..
دوران عقدمون داشت طولانی میشد که تصمیم گرفتیم بازم بدون تشریفات بریم سرخونه زندگیمون، سال ۹۲ یه جشن کوچولو گرفتیم درحد توان همسرم و راهی کربلا شدیم 😍
زندگیمون فراز و نشیب زیاد داشت و تنها چیزی که دلخوشی من بوده تا الان، نگاه کردن به صورت بچه هامه....
۷ ماه بعد از عروسیمون من باردار شدم خیلی ذوق میکردم، هم باردار بودم، هم درس میخوندم، با اون وضعیت، میرفتم سرکلاس همیشه هم ته کلاس مینشستم معلوم نباشم 😐
خلاصه آقا مهدی من سال ۹۳ بدنیا اومد، چند وقت بعدم خواهر کوچیکه من زایمان کرد و متاسفانه شوهرشو بعلت تصادف از دست داد من به ۲ تا بچه شیر میدادم.😢
خلاصه که خیلی سخت گذشت و تا اینکه عید سال ۹۷، از خدا بچه خواستم و چون ماشین نداشتیم و مسافرت نمیرفتم، گفتیم خوب موقعی هست و من دقیقا ۹ ماه بعد زایمان کردم😂
الهی هزاران مرتبه شکر آقا هادی ما آذر ۹۷ بدنیا اومد و این بار خیییییلی شرایط زندگیمون از نظر مالی سخت شده بود دیگه همه واضح میگفتن بچه نیار و بسه دیگه 😏زهی خیال😁
خلاصه اینکه ما اسباب کشی کردیم و یه خونه خیلی کوچولو اجاره کردیم و کلی از وسایلام رو گذاشتم خونه خواهرم چون جا نداشتم...
اوج کرونا بود و اموات کرونایی که کسی حاضر به غسل شون نمیشد، ساعت ۶ صبح میرفتم غسالخونه با ۳ تا از دوستام میت غسل میدادیم، میومدم خونه، مینشستم گریه میکردم از غریبی شون.....
تا اینکه حالت تهوع گرفتم، فکر میکردم از بوی سدروکافورو هست اما بعد متوجه شدم باردارم خیییلی ته دلم ذوق کردم، گفتم الهی شکر خودش داده وگرنه باوجود این همه مشکلات مالی نمیشد انقد زود به بچه بعدی فکر کرد. خلاصه من در سن ۲۹، سالگی سومین فرزندم رو بدنیا آوردم ،خیلی بیمهری اطرافیان اذیتم میکرد، افسردگی داشتم 😔انقدری به من زخم زبون زدن که فکر کنم خودشونم خسته شدن، چون من میگفتم نمیتونم نسبت به امر رهبرم بیتفاوت باشم ❤️❤️
بچه که یه ماهه شد، صاحبخونه، جوابمون کرد 😕 ما مجبور شدیم علاوه بر وسایلی که گذاشتم خونه خواهرم، نصف دیگه وسایلم رو این بار گذاشتم خونه پدرشوهرم...
الان دقیقا یه سال و پنج ماهه که ما داخل یه پارکینگ زندگی میکنیم، جامون تنگه نمیتونم مهمونی بدم، یعنی دوتا خانواده باهم جاشون نمیشه که دعوت بگیرم، اماااااا صبرم زیاد شده از نظر روحی خوبم، دیگه مالی رو نمیتونم کاریش کنم چون رو به افول 😂😒
جای قشنگ زندگیم بین این بی پولیا و قرض و بدهکاریا بارداری چهارممه🙈🙈چون همسرم هم با بقیه هم عقیده شده بودن دیگه بچه نمیخواستن، خیلی غصه داشتم همش خواب میدیدم رهبرمون میاد در خونه همین پارکینگی که مستاجرم، خیلی ناراحت میگفتن بخاطر مستاجری بچه نیاوردی و من با گریه روی صورتمو می پوشوندم و میگفتم آخر پیش رهبرم و امام زمان روسیاه شدم 😭😭این خواب بارها تکرار شد و من حتی جرات نمیکردم به همسرم بگم، خلاصه گفتم خدایا کمکم کن، همسرمو راضی کنم ایشون راضی شدن اما گفتن ١٠ سال دیگه 😐😐 و من اربعین امسال که میخواستم برم امامزاده شهرستانمون برای پیاده روی، متوجه بارداریم شدم 😍😍
الان هفته ١٧ بارداری هستم و ٢ روز پیش اطرافیان باخبر شدن، جزو مادران پرخطرم و ضعف بدنی دارم، اما خدا هست ❤️
این بار وییارم شبیه بارداری های قبلیم نبود، این بار بچمو خیییییلی راحت از شیر گرفتم این بار خونه مستاجریم کوچکتر و دلم بزرررگتر شده
کم لطفی ها، بی محبتی ها، زخم زبون خانواده ها، دیگه برام مثل قبل مهم نیست، بارداری سومم از طعنه هاشون بخاطر فرزند سومم دلم میگرفت و ساعت ها گریه میکردم اما الان یه گوشم درو یه گوشم دروازست.
هیشکی هم بهم تبریک نگفت فقط یکی از استادام صمیمانه تبریک گفتن 😍😍 بقیه فقط 😳😏
برام دعا کنید بارداری خوبی پشت سر بذارم بچه های قدونیم قد، زحمت زیاد دارن مخصوصا بغل گرفتن شون توی بارداری اما خدا بزرگه همه این رنج ها فدای یه نیم نگاه امام زمانم و لبخند رهبرم سید علی ❤️❤️
من از الان فکر فرزند پنجمم، کوتاه نمیام حتی اگه اطرافیان به پام بیفتن و بگن نیار 😂😂 چرا وقتی یه نفر خونه یا ماشین میخره همه میگن برکت خدا زندگیشون رو فراگرفته اما یکی باردار میشه نمیگن؟! یعنی خونه و ماشین با ارزش تر از بچه است؟!!
من بارداری رو مخصوصا بارداری خدا خواسته رو یه سرمایه میدونم از طرف خدا، خدایا به حق فاطمه زهرا سرمایه شیعیان رو زیاد کن
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۳۲۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی
#قسمت_اول
من متولد سال ۶۸ هستم. از همون ابتدای بچگی دختر پرانرژی و با روحیه ای بودم و معمولا تو جمع ها ناخودآگاه میشدم سرگروه هم سن و سال ها و بقیه به دنبالم... راهنمایی و دبیرستان تیزهوشان رفتم. همیشه توی زندگیم دنبال هدف خاصی بودم و دنبال اون «نقش خاصِ خاصی» بودم که خدا برام تعیین کرده چون همیشه معتقد بودم و هستم که خدا به هر فرد یک نقش خیلی خاص در زندگی میده که در تاریخ به هیچ کس داده نشده و چون همیشه بلند پرواز بودم، احساس میکردم نقش خاص من در دنیا نقشی هست که باید دنیا رو تغییر بده.
از دوره ی راهنمایی میدونستم میخوام تو دانشگاه حقوق بخونم. به خاطر همین، با رتبه ی دو رقمی حقوق دانشگاه تهران قبول شدم. از همون اول هم میدونستم میخوام حقوق بین الملل بخونم. چون قصدم این بود که با یادگیری و استفاده از قوانین اسلامی، تئوری یک نظام حقوق بین الملل جدید رو بنویسم و به دنیا عرضه کنم... این شد که در کنار درسهای دانشگاه، درسهای مرتبط حوزه رو هم خودم میخوندم و زبان انگلیسی رو کامل یاد گرفتم و ...
اما در تمام طول این مدت ته دلم راضی نبود، با اینکه هدف والایی رو برای خودم تعیین کرده بودم و براش تلاش میکردم، اما همیشه یک علامت سوال تو ذهنم بود: واقعا این بالاترین هدفیه که خدا برام تعیین کرده؟ واقعا خدا از من همینو میخواد؟ واقعا این همون «نقش خاص خاص» منه؟
خلاصه، تو این مدت خواستگارهای خیلی زیادی هم داشتم که دونه دونه به خاطر سختگیری های شدید پدرم رد میشدند، تا جایی که اطرافیان میگفتند پدر فلانی نمیخواد دختر شوهر بده و تعداد خواستگارها کم شد و من هم ناامید.
سرتون رو درد نیارم، پیش خانم مشاور عزیزی میرفتم. همون ایام سفر کربلا قسمتم شد. اون خانم مشاور نازنین به من یاد داد که برو زیر قبه ی امام حسین علیه السلام و به خدا بگو خدایا، فرشته ای از میان فرشته های خودت نصیب من کن. من هم همین کار رو کردم، اما از اونجایی که همیشه دنبال بهترین ها بودم، به نظرم رسید که از فرشته بهتر هم داریم، پس در اوج ناامیدی از اسباب و واسطه ها، چنگ به دامن امام حسین علیه السلام زدم و از خدا یکی از ۳۱۳ یار امام زمان علیه السلام رو خواستم.
بعد از این سفر دل من به طرز عجیبی آرام گرفت، دیگه حالا منتظر اون شاهزاده ی اسب سوار بودم😊 چیزی از سفر کربلا نگذشته بود که شاهزاده اسب سوار من هم رسید اما از جایی که هیچ وقت فکرش رو نمی کردم، از کانادا...
ادامه در پست بعدی 👇👇
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1