هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
یکی بود یکی نبود…
یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه مانتو تنگهشو تنش کرد و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد...
.....همینطوری که داشت راه میرفت ...
وسط متلک های جوونا یه صدایـی توجهش رو جلب کرد:
خواهرم حجابت !!
خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!!
نگاه کرد،
دید یه جوون ریشوعه مذهبیه
از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده به دوستش گفت :
من باید حال اینو بگیرم و گرنه شب خوابم نمیبره پسره سرتاپاش یه قرون نمی ارزه،
اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید...
تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه ...
وقتے مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد
و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت:
تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن
با این ریشای مسخره ات بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد
و زیر لب گفت :
✨خدایا این کم رو از من قبول کن!
شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد...
گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و بعد که آماده شد
به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت
توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند
🌙شب وقتی که داشت از پارک برمی گشت
یه ماشین کنار پاش ترمز زد :
خانمی! برسونیمت ...
لبخند زد و گفت:
برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده
پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید
دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد اما کسی جلو نمیومد اینبار با صدای بلند التماس کرد اما همه تماشاچی بودن هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن،حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن دیگه داشت نا امید میشد
که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه :
آهای ولش کن بی غیرت مگه خودت ناموس نداری ؟؟
وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت:
خواهرم شما برو و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش می لرزید یک دفعه با صدای هیاهو
به خودش اومد و دید یه جوون ریشو و مذهبـی از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن از همونا که به نظرش افراطی بودن
افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه
ناخودآگاه یاد دیروز افتاد
اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد :
وقتی خواستن به زور سوارش کنند
همون ڪسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت :
❗️خواهرم حجابت
همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید..
اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود،
بلکه یه مرد شجاع و با ایمان بود
دیگه از نظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود
🔅 #شهید_امر_به_معروف_ونهی_از_منکر
#شهید_علی_خلیلی🔅
👉 @mtnsr2
🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺