هرچی زور میزنم و خودمو میزنم به در و دیوار نمیتونم دوست داشته باشم، انگار قدرت دوست داشتن رو ازم گرفتن و متقابلا آدم هایی که دوستم دارن رو پس میزنم و البته که با پا پیش میکشم چون نمیخوام حداقل همین هایی که دارم رو از دست بدم.
حداقلش اینه که عوضی نیستم و وقتی نمیتونم روانمو کنترل کنم آدما رو به خودم امیدوار و وابسته نمیکنم.
شروینAudioCutter_Shervin_-_Daemi.mp3
زمان:
حجم:
3.8M
ممنون، دستتون دردنکنه، راجبش گریه خواهم کرد.
همیشه برام سوال بود که چرا بشر دوپا اینقدر رنج به خودش تحمیل میکنه و خودش رو نجات نمیده. الان که خودم هم درگیر این رنج تحمیلی شدم فهمیدم که زیادی هم آسون نیست، انگاری این رنج تنها حلقه اتصال به از دست داده هات هست و با رها کردنش خودت روهم از دست میدی.
من همه تلاشمو کردم که این نشه، ولی شد. انگار راه فراری نیست و نیست، گذشته تا ابد درحال تکراره و این جمله مهم الانه چرت محضه و با اینکه دارم به هر دری میزنم باز هم قراره تکرار بشه.