این حس که اینجا همه یک دایره امن برای خودشون دارن و اگه هراتفاقی افتاد درنهایت میتونن بهش برگردن و من حتی اگر یهو پنیک کنم هم هیچ راه فراری ندارم وحشتناکه. این pms لعنتی هم ول نمیکنه و شرط میبندم که قراره چندتا خراش محکم رو اعصابم بندازه. امیدوارم فقط زنده بیرون بیام.
you were red and you like me cause i was blue you touch me and suddenly was lilac sky and you decided purple just wasn't for you. Everything is blue.
تو قرمز بودی و از من خوشت میومد چون آبی بودم، اما تو لمسم کردی و یهو تبدیل به یه آسمون بنفش شدم و بعد از اون یهو تصمیم گرفتی که بنفش رنگ مورد علاقه تو نیست.
از بدیهیات زندگی من، جوگیری و اعمال هیجانی درلحظه بدون درصدی فکر هست که بیسچاری پشیمونی رو میندازه به جونم. خلاصه که خاکبرسرت فاطمه.
این که گذشته دوباره و دوباره تکرار میشه خیلی عذابه، انگاری تا ابد باید این درد رو تکرار و تحمل کنم.
اون مرحله دوری و دوستی با اون آدمی که هنوز باهم کامل رفیق نشدین خیلی حال میده، اونجاست که اصلا به بعدش و کوفت و زهرمارش فکر نمیکنی و فقط از این هیجان وارده بهت هی کف و خون قاطی میکنی.
هرچند که درنهایت همه چیز یا از دست میره و یا کمرنگ و کمرنگتر میشه.
نشست کل واقعیتو تو صورتم فریاد زد منم صامت فقط نگاهش میکردم، من نمیخوام این باشه واقعا نمیخوام.