کاش میتونستم درآغوشت بگیرم و همه زخم هات رو از تنت پاک کنم، کاش تحمل چنگ هایی که از روی ناچاری به تنم میزدی رو داشتم. کاش میتونستم دستتو بگیرم و انقدر از اینجا دور شیم که هیچ چیزی نتونه انقدر آزارت بده که لرزش چشم هات رو از این فاصله ببینم. کاش میتونستیم با زخمهامون کنار بیایم. کاش میتونستم برات مرهم باشم، کاش طاقتش رو داشتم. کاش میشد یه گور باباش نثار دنیا کنیم و باهم از این جهنم دره فرار کنیم. کاش این رشته اتصال پاره پاره راه نجاتی داشت.
کاش سر امتحانا یه نفر پنج ثانیه ای یه بار بهم سیخونک میزد که فاطمه عین روانیا سوالا رو نخون و دقت کن.
کاش یه نفر احساساتم رو به سرپرستی قبول میکرد واقعا دیگه نمیتونم مسئولیتشون رو قبول کنم.
اونجای خواهر کوچیکتر داشتن خیلی خوشمیگذره که خرت پرتایی که دیگه واسشون جا نداری و دیگه نمیخوایشونو میتونی با هزار منت بهش بندازی و از شرشون خلاص شی.