من هنوز گاهی وقتا فکر میکنم که همه اینا ساخته تخیلات خودم و یک شوخی بیمزست و معلومه که هیچوقت یه نفر نمیتونه همچین کاری رو با بقیه انجام بده. ولی واقعیت اینه که آدما هرکاری که دلشون بخواد باهات انجام میدن و درنهایت هیچ چیزی جز خودشون براشون اهمیتی نداره. نمیدونم، من حتی دلم نمیخواد باورش کنم ولی تو حتی انجامش دادی. تبریک میگم من حتی به خودم هم نمیتونم دیگه اعتماد کنم و تو یکی از بهترین زخم های باز من شدی.
Bruno Mars01_grenade.mp3
زمان:
حجم:
9M
Yeah you'll smile in my face then rip the breaks out my car, Gave you all I had and you tossed it in the trash.
من عمیقا دلم میخواد نشون بدم که آدم روراستی با احساسات هستم و برای همین تندتند بیانشون میکنم ولی درواقع این فقط یه مکانیزم دفاعی دربرابر این هست که کسی احساسات اصلیم رو متوجه نشه.
انگار که بخوام به بقیه نشون بدم من خیلی سطحی در استفاده از احساسات رفتار میکنم، مثلا به هزار و یک نفر مدام ابراز احساسات مختلف و هزار کوفت و زهرمار میکنم اما درنهایت نمیزارم شخصی که مخاطب اصلی این احساساته بویی ازش ببره و حتی اگه برد هم فکر کنه این فقط یه احساس عمومیه که نسبت به همه دارم، و در این باره گاهی حتی ذهن خودم هم باورش میکنه.
خیلی کار عجیبیه که برای پنهان کردن احساسات از خودشون استفاده کنی ولی واقعا جواب میده و باعث میشه درمقابل آدم ها یکم کمتر آسیب پذیر باشید، فقط در آخر حس میکنید که دارید با خلع احساساتتون خفه میشید و هیچکس هم هیچوقت این رو نمیفهمه.
هیچی سرجاش نیست و من هر راهی رو که میرم به سرجای اولم برمیگردم، خستم از لفافه گویی و خودسانسوری، هر کاری که میکنم خودم رو از باتلاق بکشم بیرون بیشتر فرو میرم، ارتباطم رو با همه دارم از دست میدم چون غم و تهی بودنم اجازه ارتباط رو نمیده، دلم میخواد کل زندگی رو بالا بیارم.
چجوری از دستش خلاص شم؟ نمیدونم. من کم آوردم واقعا هم کم آوردم. خودم هم از این همه وقت غمگین بودنم خستم. هر بار که میام تلاش کنم به بقیه بفهمونم که من برگشتم، دیگه غمگین نیستم، و دیواری که دور خودم کشیدم رو بشکنم متوجه شدم هنوز که هنوزه توی این لجنزار گیر افتادم و دوباره توی تهی بودن خودم غرق شدم. انگاری نمیتونم دیگه از دستش خلاص شم. وانمود به خوب بودن کمکی نمیکنه، هیچ چیزی کمک نمیکنه. همه چیز درهمه و هر ثانیه کل برنامه ها و امید هام به زمین میریزه. من هیچ چیزی برای ادامه دادن ندارم، حتی یه هدف.کاش میشد یه چندسالی غیب شم و فقط نباشم روی زمین. خستم از ترس از آینده، خستم از این روزهای خالی که حتی نمیتونم خودمو توش پیدا کنم.
"کاش یه نفر دستش رو سمتم دراز کنه و بیارتم بیرون."