نمیدانم باید حزن شما را در آغوش گرفت و مقدس داشت یا کفر گویم و از جانی که میسوزد گله کنم.
خستم از اینکه همش باید بخش های دوست داشتنی خودم رو نشون بدم و سعی کنم تو بهترین حالت ممکن بمونم.
دلم جایی رو میخواد که بتونم من باشم، با تمام بخش های زشت و نادوست داشتنیم، جایی که ترس از رها شدن بیخ گوشم نباشه.
"میترسم دیگه دوست داشته نشم"