eitaa logo
منِ‌من
933 دنبال‌کننده
600 عکس
102 ویدیو
2 فایل
"کمبود هم‌صحبت" https://daigo.ir/secret/7731781212 @pichak135
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا از این دنیای خسته‌کنندت یه میو به ما نمیرسه؟
*
"آسمان به سوگ‌مان اشک میریخت و ما در خیال عشق بازی ابرها"
هرگاه نگاهش را می‌بینم، وجودم به التماس برای زندگی در می‌آید؛ می‌خواهد لحظه‌ای، فقط لحظه‌ای از کالبد فرسوده خویش فرار کند و انگار که زمان می‌ایستد، می‌کوشد خود را به آن برقی که در هیچ نگاه دیگری ندیده‌ام گره بزند، می‌خواهد همان‌جا بماند و بماند و بماند و تا ابد یک روز از جایش تکان نخورد. ولی چیزی دست و پایش را می‌بندد و از آن نگاه فقط رویایی شیرین که گاه و بی‌گاه جلوی چشمانم را میگیرد باقی میگذارد، تمام رمق های نداشته‌ام را به رخم میکشد، که چقدر منفعلانه تسلیم مرگ خاموش تمام اشتیاقم شده‌ام، که تلاشی برای زنده ماندن ندارم و درگیر چنین زیست معیوبی شده ام. قصد ندارد بگذارد به این آسانی‌ها از زنجیرهایی که خودم با چاشنی سرشت و تقدیر بافته‌ام فرار کنم. هرگز ندیده‌ام کسی به این اندازه در چشمانش زنده باشد، انگار با نگاهش حرف می‌زند، میخندد، میگرید، نفس میکشد، و آنقدر به زنده بودنش میبالد و مینازد که کاش میشد به آنجا سفر کنم و مدتی سکنی گزینم و از زنده بودنش من هم دل‌گرم به زندگی شوم و زنده زندگی کنم. این کالبد فرسوده اما فریاد حسادت سر میدهد و با بهانه و بی‌بهانه روح را درون حریمش سفت میچسبد مبادا که روح[ش] به پرواز دربیاید و دلتنگ آزادی و آزادگان بشود، این روح را خسته و بیمار میخواهد، مثل خود که نه نای زنده بودن دارد و نه ماندن، نمیخواهد نهایت‌ معنایش را نیز این‌گونه از دست بدهد، هرچند که آن معنا خود تهی و خالی از معنا باشد. حوصله هوایی شدن و تقلای روح برای آزاده زیستن را ندارد، که برایش آزادگی تحفه ای جز رنج و درد نبوده و نیست، میجود ته مانده ریسه هایی از وجودش که وصل به معنای آزادگی است تا روح هم همراه خود به آغوش خاک سرد ببرد. اما آن برق نگاه مگر می‌‌شود از چشم دور بماند؟ در دل نرود و روح را به تقلا و غبطه نیندازد؟ او را هوایی به زنده بودن و ماندن نکند؟ "هوایی به ‌همرهی با آزادگان" و من هر بار چشمم از آن نگاه دور می‌شود، روحم دوباره حس سنگینی می‌کند و فرسودگی در او رخنه میکند، تسلیم فریاد درونی خویش میشود و انگار که دنیای بیرون را رها کرده باشد، آزادگی را فراموش میکند. ولی فقط یک نگاه دوباره لازم است تا سرگشته شود و به در دیوار بزند که آزاد از قید بندهایش شود. که حال این‌گونه من متاثر از مرثیه‌خوانی چشم‌هایت بی‌اختیار شعر آزادگی سر میدهم و دلم هوای گره خوردن جانم به جان آزادگان دارد. آری آزادگی جز آلودگی به رنج و درد چیزی برایم نداشته، فرسوده و خسته و بی‌رمقم کرده است، ولی اگر همین هم نباشد پس چه میلی برای زندگی میماند؟ که شرط آزادگی عشق است و " انا للمعشوق و انا الیه راجعون" ،مسیر آزادگی جاده‌ای پر فراز و نشیب است که انتهایی ندارد و مقابل گوشه ای که پر شده از رنج و دردست، گوشه دیگرش با شوق بر ادامه دادن همراه شده، و نباید از مخاطرات این مسیر ترسید که مرگ آزادگان خود آغازی برای زندگی‌ست و زندگی بی‌آزادگی مرگ‌ روح را بدرقه راهت میکند.
یک هفته و بیشتر از زندگی عقبم و خدا میدونه کی برسم به عقربه ها
یه دنیا رویا دارم و منتظرم یه نفر مداد رنگیاشو بهم قرض بده تا زندگی رو رنگی کنم.
"حتی خورشید نمیده این حسو به زمین"
*