_یکی از تفریحات سالمم اینکه اتفاقات ، موقعیت ها و بحث هایِ مختلف رو با آدما تو ذهنم بهصورت غیرواقعی تجربه میکنم و واقعا لذت بخشه، یجورایی من علاوه برخاطرات واقعی که با اطرافیانم دارم یه شخصیت و زندگی متفاوت هم تو ذهنم باهاشون دارم .
_نمیدونم چه فعل انفعالاتی رخ میده که؛
روزی که از خواب پا میشم و احساس دختر شاهپریون بودن دارم هیچ کسی نیست باهاش برم بیرون بعد اون روزی که قیافم درب داغونه به عدل کل شهر میچرخوننم .
منِمن
_به چالش کشیدنِ عقایدمحکمم رو دوست ندارم، اذیت کنندست، دردآوره .
_وقتی دیگه توان دفاع ازشون رو ندارم، وقتی استدلال و منطق کم میارم، وقتی دیگه خودمم نمیدونم آیا واقعا درست بودن یا نه، وقتی حس میکنم ممکنه رفتارتقلیدگونه بوده باشن، وقتی به شک میفتم؛
عمیقا حس پوچیِ مطلق میکنم .
_به میزانِ زیادی بغل و احساسات برایِ کاهش حجم استرس، سردرگمی، ترس، ناامنی، ناکافی بودن نیازدارم .
_از مسائلی که تهشون معلوم نیست، با پوست و گوشت و استخون بیزارم؛ یه مسیر بدون چارچوب اما با آینده معلوم نیاز دارم .
_شوخی هایِ اشباع شده، مزهپرونیِ حینِ کارایِ جدی، کش دادن یِ موضوع سوخته، از مخلیات شدید اعصاب هستن .