_اینکه ممکنه نباشی، بری، خستهشی، فراموشکنی، خیلی غمگین کنندست برام .
[کاشکی واقعا خواب زن چپ باشه ]
_افکارم اونقدری پراکندست که دیگه جرعت نوشتنم ندارم، حس میکنم کلمات قدرتبیان خودشون رو از دست دادن، بیمعنیان، تکراریان؛
کاملا اشباع شده .
_هروقت وسط مکالمات تویِ موقعیت سختی قرارمیگیرم به جایِ حلمسئله بهطرزکاملا مشهودی میزنم کوچه علیچپ .
_از جو حاکم برجامعه شدیدا خستم،
از احمقیت یه عده هم همینطور،
دلم یه جهش زمانی میخواد؛
طرفایِ تیر۱۴۰۲ .
_ انقدر غم هام زیادشده که فکروخیال جایِ نوشتن رو گرفته .
[ کمتر برات مینوسم چون بیشتر بهت فکرمیکنم ]
_حقیقتا انقدر خُرسند میشم وقتی تو ماشینِ ناآشنا هم انتخاب آهنگ رو میسپارن بهم، این حس اعتماد به سلیقه موسییقاییم رو خیلی دوست دارم .
_جدیدا انقدر آلزایمرم عود کرده که وسط حرف زدن یهو یِ کلمه یادم میره و برای تکمیلِ جملهم مجبورم از یِ کلمه ابداعی جایگزین که فقط خودم معنیش رو میفهمم استفاده کنم .