🤰وقتی کودک بودم مادرم عادت داشت در مرکز فرماندهی اش یعنی همان آشپزخانه ی بزرگ پنجره دارش که یک نورگیر بزرگ روی سقف بلندش داشت ،حین کار کردن آواز بخواند .
مادر جوان و زیبای من که آن آشپزخانه ی بی روح را تبدیل به معدنی جادویی از عطرهای خاص کرده بود حین سرخ کردن بادمجان های قلمی یا وقتی در سالهایی که همه ی اجاق گازها فر نداشت کیکی خانگی را در کیکپز برقی آماده میکرد،آواز میخواند .
مادرم آرام، پیوسته و با تاکید میخواند و گاهی که بین ابیات سکوت میکرد من قطره ی درخشانی را می دیدمکه از گوشه چشمش به سمت پایین سر می خورد .
در آن دنیای کودکانه من فقط مادرم را می دیدم و آشپزخانه ای غرق نور
اما نمیدانستم که آنجا خود بهشت ست و مادرم فرشته اش ..
گاهی دلم برای آن سالها تنگ میشود دلم میخواهد دوباره کودک شوم و دست مادرم را بگیرم تا به آن آشپزخانه برویم شاید مادرم هنوز یک تکه کیک گردویی گرم برایم کنار گذاشته باشد 🪆
#عادله_زمانی
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb