eitaa logo
💙مــــنو 👰آقامـــون🤵
4.2هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
829 ویدیو
2 فایل
تاریخ تاسیس: ۲۶ فروردین ۱۳۹۷ جهت تبلیغ و تبادل:❤️ @Nazanin140225 طبق قوانین جمهوری اسلامی❤️🌸.
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 ☺️🙏👇 سلام روزتون بخیر ما یه خانم توی فامیل داشتیم که بنده خدا زیاد حال روحیش مساعد نبود. به شدت حسود بود و چشم دیدن ذره ای خوشبختی دیگران رو نداشت. یعنی کافی بود کسی رخت و لباسی بخره و یا یه تیکه طلا، دور و برش باشه، پدر، شوهر، بدبختش رو در می‌آورد و اون قدر بهش فشار می‌آورد که مجبور میشد برای اونم بخره. همیشه در حال خرید بود. حالا یا خرید رخت و لباس یا خوردنی‌های مختلف و متنوع ، یا وسایل خونه.... بیشتر وقتا داشت پشت سر بقیه حرف می‌زد. و یا فتنه اندازی می‌کرد. اگر دو نفر با هم خوب بودند، کاری می‌کرد که دوستی بهشون زهر بشه. همیشه در حال مقایسه ی خودش با دیگران بود و لُب کلامش همیشه این بود که چرا، فلانی بیشتر داره، بیشتر میخره، بیشتر میخوره، چرا همه با فلانی بهتر هستند، بهش بیشتر احترام میذارن و این جور حرفها. جوری شده بود که اگر کسی میخواست یه زن بی شخصیت و پاچه پاره رو مثال بزنه، اونو مثال میزد. بنده خدا شوهرش هم زیادی پاش کوتاه میومد ولی گاهی دیگه کارد به استخونش می‌رسید و دعوا های بدی می‌کردند. خلاصه دیروز با همون خانم و شوهرش توی جمعی مهمان بودیم. البته خودمونی بودیم. دیدم شوهرش خیلی کنارشه، مدام سر روی شونه ی خانمش میذاره. کلام جان رو از پشت اسمش نمیندازه. و هر کاری که خانمش میگه، آقا سریع انجام میده و هر چیزی که میخواد فوری براش تهيه میکنه. خانمش هم بر خلاف همیشه، نه از سر حسادت حرف می‌زد، نه فتنه ای به پا می‌کرد، نه کاری به کار بقیه داشت. تازه از خیلی بابت ها هم کمک حال بود و هوای بقیه رو داشت. من البته حسودیم نشد و حتی خوشحال هم شدم که این زوج رو در آرامش دیدم. و پیش خودم گفتم که این زن توی این همه سال، کمبود محبت داشته و تمام رفتارهاش از سر کمبودهاش بوده. و با رفع اون کمبود از طرف شوهرش، دیگه رفتارش نرمال و متعادل شده. گاهی آدم ها، از یه بابت زیاد رنج می‌برند و سختی می‌بینند و به خاطر همین هم هست که رفتارهای خاصی نشون میدن. از این به بعد، اگر کسی رو دیدم که رفتارش باب میل من نبود، سعی می کنم قضاوتش نکنم. و ببینم پشت رفتارهاش چی پنهان شده و دلیلش برای انجام اون رفتارها چی بوده.
😍 ☺️👇🙏 سلام دوستان. یه تجربه ی ناب دارم. امیدوارم ازش نهایت استفاده رو ببرید. من کلا و ذاتا آدم اهل پز دادن و چشم و هم چشمی کردن نیستم. و خیلی هم از این رفتارها بدم میاد. با این رفتار، که مردم از یه تیکه نونشون توی فضای مجازی عکس میذارن و تمام زندگیشون رو توی چشم بقیه می‌کنند به شدت مخالفم. از این که بخوام از روابط خانوادگیم، خصوصا رابطه با شوهرم چیزی بگم، خوشم نمیاد، خصوصا که بالاخره توی مخاطبانم، دختر سن بالای مجرد، زن بیوه، زن مطلقه، و آدم مشکل دار زیاد هست و دلم نمیخواد خدای نکرده کسی ببینه و آهی از دلش بر بیاد. خلاصه من خودم توی زندگیم، با شوهرم مشکل خاصی نداشتم و هر دو برای هم احترام قائل بودیم. و مشکلاتمون رو سعی می کردیم جایی بازگو نکنیم. یه روز توی یه دورهمی زنونه و خودمونی و خیلی صمیمی، نشسته بودیم و بینمون هم زنی بود که در شرف طلاق بود و هم زنی که با شوهرش مشکل داشت. من یه جمله ی کوتاه از شوخی که بین من و شوهرم گذشته بود، توی جمع گفتم. البته خدای نکرده قصدم دل شکستن یا دل سوزوندن نبود، ولی بحثی پیش اومد و منم یه چیزی گفتم... همون موقع متوجه آه اون خانم در شُرُف طلاق شدم. و اون خانمی هم که با شوهرش مشکل داشت، یه نگاه از سر حسادت کرد و یه چیزی هم پروند. همون موقع یکم دلم لرزید و از حرف خودم پشیمون شدم... از همون شب، احساس کردم هیچ میلی به شوهرم ندارم. اول گفتم شاید از خستگی باشه، ولی روز بعد و روزهای بعد هم همین طور بود. اصلا حتی دلم نمیخواست کنارش باشم. یا دلم نمیخواست بهش نزدیک بشم. من که به شدت گرم بودم، الان چندین هفته هست، هیچ نیازی به کنار شوهرم بودن احساس نمیکنم. و دلم میخواد کلا خونه نباشه. اگر هم خونه هست، پیش من کلا نیاد. حتی به اندازه ی یه دست دادن، یا یه چایی خوردن هم دوست ندارم ببینمش.... خودم دلیلش رو زدن اون حرف توی جمع میدونم. البته حرف خاصی هم نبود، یه جمله از شوخی مون بود. حرف اون جوری نبود ولی باز هم توی چشم اومدیم و از اون روز تا حالا دارم تاوانش رو میدم. خواستم بگم که خیلی مراقب باشید، شوهر و بچه ی آدم خیلی زود توی چشم میاد، هیچ حرفی، خصوصا حرفهای خوب و تعریف، خصوصا توی جمعی که به هر دلیلی از نعمت داشتن اونها محرومه، نزنید چرا که دیر یا زود نتیجه اش رو می‌بینید. •┈┈••✾❀ ❀✾••┈┈• ❣ @manoagamon 👰آقامـــون🤵 👆 •┈┈••✾❀ ❀✾••┈┈•
😍 ☺️🙏👇 سلام من خانم۳۳ساله هستم که۱۵ساله ازدواج کردم و۳فرزنددارم دراین ۱۵ساله همه جوره به خودم وزندگیم رسیدم بهترین لباسم راتوخانه پوشیدم وهمیشه اراسته بودم برعکس شوهرم اصلا به خودش لباسش وحتی لباس زیرش اصلااهمیت نمی داداگرمشکلی داشت اصلا به خودش نمی رسیدمثلامدتی زودانزالی داشت ولی اهمیت نمی داد.من درمشکلات بی خانگی وبی پولی و...همه جوره باهاش بودم.دررابطه مشکلی نداشتم واگرم داشتم فورامشکلم رابرطرف میکردم.تاوقتی که فرزندسومم به دنیا امدمتوجه شدم شوهرم دراینستاپیج زن شوهرداری رادنبال میکنه.وقتی ازش پرسیدم اول که کلی دروغ گفت بعدهم گفت چون تومدتی هست حالت خوب نبودواون نظرمن راجلب کردحالاکی رامیگه توحالت خوب نبود،۲ماه بعدزایمانم رامیگفت یعنی در۲ماه خودش راباخت.ازان روز تاحالااصلابهش اعتمادندارم(البته اصلادرصحبت یاکارهام اشاره ای نکردم) ولی از ان روزخیلی روحیه ام راباختم ویک ادم عصبی وپرخاشگر شدم واززندگی و شوهرم متنفرم.این داستان رانوشتم که بگم خیانت چه برسرطرف مقابلتون میاره.چراچیزی که می تونیم درخانه داشته باشیم وباصحبت کردن یانامه یا..ازشریک خودمان بخوایم می ریم توی خیابان از غریب ها بخوایم.برای منم موقعیت خیانت بودحتی بیشترازشوهرم ولی من دوست داشتم تموم وجودم برای یکنفر باشه
😍 ☺️🙏👇 سلام و درود. در مورد داستان زندگی مژده که این روزها روی کانال هست، خواستم بگم که آدم نباید مثل فامیل های اونها باشه و اگر خدا نعمتی مثل بچه، بهشون داد، خودشون رو بگیرند یا جلوی بقیه، بیشتر قربون صدقه ی بچه هاشون برن. یه فامیل ما داشتیم که بنده خدا بچه دار نمیشد. یه فامیل هم داشتیم که یه دختر بچه ی کوچيک داشت ولی اصلا حوصله ی رسیدگی به بچه اش رو نداشت. درست حمامش نمی‌کرد. باهاش بدرفتاری می‌کرد و گاهی حتی کتکش هم میزد. جوری بود که بهش می‌گفتیم تو اصلا لیاقت چنین بچه ی خوب و باهوشی رو نداری که این طور باهاش بدرفتاری میکنی. اونم سر چیزای الکی... خلاصه جای تعجبش اینجا بود که وقتی این دو فامیل به هم می‌رسیدند، اونی که با بچه اش بدرفتاری می‌کرد، جلوی اونی که بچه دار نمیشد، کلی قربون صدقه ی دخترش میرفت و حرفهای عاشقانه به دخترش میزد. من خیلی از این رفتارش ناراحت میشوم. مخصوصا که میدیدم اون خانم خیلی دلش میگیره و آه میکشه. اون خانم که بچه دار نمیشد، بعد از چند سال شوهرش فوت کرد و چند سال مجرد موند و بعد هم ازدواج کرد. از اونجایی که خدا یار بنده های خوبشه، خیلی زود از شوهر دومش بچه دار شد و چند سال بعدش هم باز یه بچه ی دیگه خدا بهشون داد. شکر خدا بچه هاشون هم خوب هستند. اون خانم هم که خیلی دل می‌سوزند، دخترش بزرگ شد، ولی به خاطر یه سری اتفاق ها، توی روی مادرش ایستاد، و کارهایی کرد که همه انگشت به دهان موندند. خلاصه که کلا دل کسی رو به درد نیارید و نذارید کسی وقتی شما رو ببینه با رفتارهاتون و با حرکاتتون، آه از نهادش در بیاد. چرا که آه، خیلی زود، توی دست و پای خودتون برمیگرده و باعث پشیمونی میشه.
😍 ☺️🙏👇 سلام خیلی از متن ها رو میخونم و به فکر فرو میرم که آیا این اتفاقها واقعی هستند ؟آیا واقعا هستند کسانی که با هوو خودشون به خوبی و خوشی زندگی کنند ؟یا ما فقط پوسته ی زندگیشونو میبینیم!!!؟ میخوام داستانی از زندگی دختر دایی مادرم بگم که عین واقعیت هست وامید وارم عبرتی بشه برای کسانی که الان پنهانی در زندگی کسی حضور دارن و امید به فرداهای واهی دوختندتا شاید تلنگری بشه به وجدانشون.!! سالها پیش دختر دایی مادرم که اهل روستا و دختر سختی کشیده ای بود با پسری از اهل شهرهای آذربایجان شرقی ازدواج میکنه و میره که اونجا به دور از پدر و مادرش زندگی کنه صاحب 2 فرزند میشه و همه چیز خوب و خوش بوده تا اینکه شوهرش برای کار به تهران میره و وقتی بعد مدتی برمیگرده شروع به اذیت کردنش میکنه که طلاق بگیر من عاشق شدم و میخوام با کس دیگه ای ازدواج کنم و دخترو میبره میزاره خونه باباش اما دل دختره واسه بچه هاش طاقت نمیاره برمیگرده و به شوهرش میگه من حرفی ندارم زن بگیر اما منو از بچه هام جدا نکن......بالاخره مرده زن دومشو میاره تو خونه اما زن دومی همه چیزی رو تمام و کمال میخواسته و راضی به زندگی با زن اول نبوده( آشو با جاش میخواسته) انقدر تو گوش مرده میخونه تا تصمیم به قتل زن اول میگیرن شبونه زن اولو تو خواب خفه میکنن و لای چادر رنگی خودش می پیچن و سنگ به پاش میبندند و میندازنش تو رودخونه (قزل اوزن) فرداش هم مرد بی وجدان بلند میشه که آی داد آی هوار که زن بی عفتم از لجش که من زن گرفتم با یه مردی فرار کرده قتلش کم بوده به مرده ی بیچاره هم تهمت میزنه و خانواده ی دختره رو هم سر افکنده میکنه و خانوادش هم که حرف دامادشونو باور کرده بودند دیگه سراغی از دخترشون نمیگیرن و هی نفرینش میکردند......سه ماه میگذره ویه روز یه چوپان وقتی داشته گوسفدهاشو کنار رودخونه آب میداده دست یه آدم میبینه و به آگاهی خبر میده جنازه رو میارن بیرون و بعد مدتی معلوم میشه که متعلق به کیه پدر دختره از دامادش و زن دامادش شکایت میکنه اما دامادش مدعی میشه که زنش با معشوقش فرار کرده و حتما طرف بعد سواستفاده اونو کشته وبه این صورت مرده قانونو فریب میده ولی خبر نداشته که دادگاه الهی چه حکمی براش داده.... بعد یک سال مرده با کامیون تو جاده سنتو تصادف میکنه و به طرض وحشتناکی له میشه و زنش سرطان رحم میگیره و دکترا جوابش میکنن و بهش میگن مهلت کمی داری اونم یه روز میاد خونه ی دایی مادرم و اصل ماجرارو تعریف میکنه و میگه که حلالیت میخواد و رفتنیه اما دایی مادرم میگه که باید لکه ی ننگو از دخترش پاک کنه شوراها و اهالی رو جمع میکنن و به زنه میگن که واقعیتو بگو که همه بدونن وقتی مردم میشنوند به گریه می افتن واسه مظلومیت این دختر که چه سرنوشت و مرگ عجیبی داشته و هوو و شوهرشو لعن و نفرین میکنن و سرنوشتشون عبرت برای خیلی ها میشه...... الان که این متنو مینویسم دایی و زندایی مادرمم هم به رحمت خدا رفتن و پیش دخترشونن اما دوتا پسراش که موندند مردی شدند واسه خودشون و صاحب خونه زندگی هستند......دوستان عزیز چه زن چه مرد باید بدونن که رو آوار زندگی کسی نمیشه زندگی ساخت . اگه طولانی شد ببخشید التماس دعا
😍 ☺️🙏👇 سلام به همه روزتون پر از زیبایی چند روز پیش یه داستان بود، در مورد احترام به پدر و مادر، میخوام بگم ب عکسش هم هست. و خیلی ها بودند که سرشار از توانایی بودن، ولی به خاطر عدم احترام به پدر و مادر خودشون، زندگی های سختی رو داشتند. نمونه اش یکی از فامیل های نزدیک خودم بود. یه آقا پسر داشتند که از همون اول بچگی، خیلی تخس بود. وقتایی که میرفت مدرسه، توی مدرسه خیلی حتی مدیر و معلم ها رو اذیت می‌کرد، جوری که معلمش به گریه می‌افتاد. ولی باز هم پدر و مادرش پشتش بودن و خیلی هواشو داشتند. دیگه یاد گرفته بود از همون نوجوونی برای هر خواسته ای که داره، چند تا داد بزنه و چیزی رو خورد کنه، یا تهدید به کشتنشون بکنه، اونها هم می‌ترسیدند و حرفش رو سریع گوش می‌دادند. خیلی چیزها رو حتی ما نداشتیم، ولی اون با زور از خانواده اش گرفته بود. تا اینکه به سن جوانی رسید. خودش زیاد کار نمی‌کرد و فقط فکر خوش گذرونی بود، و خانواده اش رو مجبور می‌کرد که هرجور شده براش ماشین بخرند. ماشین رو هم خریدند و باز هم خواسته های عجیب و غریب دیگه ای داشت. تا اینکه گفت برام زن بگیرید تا من سر به راه بشم. هیچ کس حاضر نبود باهاش ازدواج کنه چون همه میدونستند چه شخصیتی داره. تا اینکه یه خانواده ی به نسبت سطح پایین، که غریبه بود، بهشون جواب مثبت داد. ولی انگار همون خانواده، انتقام خیلی چیزها رو از پسر گرفتند. و توی زندگی مشترک نتونست خوشبخت بشه. بعد از چند سال هم، دیدند نمیتونند با اخلاق های هم کنار بیان و از هم جدا شدند. بعد از جدایی هم دیگه زندگیش، زندگی نشد و همچنان هم مجرد هست. و همچنان هم داره به آزارهاش ادامه میده. و با اینکه سنش داره زیاد میشه ولی نتونست به جایگاهی برسه. و همش هم بخاطر آزاد و اذیت های فراوون به همه خصوصا به خانواده ی خودش هست. پس احترام گذاشتن خیلی خوبه، و هر کسی گذاشت نتیجه اش رو هم دید. هر کسی هم که نذاشت، جورش رو کشید.