مسئول گزینش اعزام نیرو میگفت:
بارها آمد و تقاضای رفتن به جبهه کرد و هر بار به بهانهای او را اعزام نکردم.
آخرهای پاییز ۱۳۶۵ شایعه شده بود، جنگ به زودی تمام میشود و "عملیاتِ سرنوشتساز" در پیش است. به نظرم همه مردان شهر به جبهه رفتند و شهر داشت خالی میشد که سر و کلهی ابراهیم شعبانی دوباره پیدا شد.
بهانه کردم که دیر آمدی.کاش دیروز میآمدی. اعزام راننده داشتیم.
در یک آن، چهرهاش خشنتر شد، دستی به سبیل پرپشتش کشید و گوشهی یک طرفش را تابی داد و دستش را روی میزم محکم کوبید و زبان پهلوانی را با لهجه غلیظ اسدآبادی مخلوط کرد و گفت:
تو حتی دروغ گفتن هم بلد نیستی، در و دیوار شهر نوشتید: (تاریخ اعزام رانندگان و متخصصین جمعه ۲۸ آذرماه ۱۳۶۵) بسیجی امام دروغ نمیگوید. خبردارم یکی دو نفر از رفیقانم را فردا اعزام میکنید.
سرش را به سمت خروجی در اتاق چرخاند و قدمی برداشت و ایستاد و گفت: باشه. من میرم ولی فردای قیامت اگر امام خمینی جلوی مرا گرفت و گفت چرا جبهه نرفتی؟ میگم من بارها قصد جهاد کردم ولی مرا نفرستادند. باشه پسرجان من رفتم پیِ کارم. دیدارِ من و تو به قیامت!
تسلیم و مجذوب مردانگیاش شدم و گفتم: پهلوان! مدارک همراه داری؟ بیا این فرمها را پر کن و فردا ۸صبح بیا جلوی ساختمان جهاد سازندگی.
پهلوان ابراهیم شعبانی ۱۸ روز پس از اعزام، در تاریخ ۱۵ دیماه ۱۳۶۵ در جزیره مجنون به شهادت رسید.
او از قهرمانان ورزش کشتی بود که پس از خداحافظی با تشک، چند سالی میشد که به ورزش زورخانهای روی آورده بود.
#علی_رستمی
https://eitaa.com/joinchat/2249458362Cf790b32c92
با لینک بالا به کتیبهی درد بپیوندید
https://eitaa.com/manotokarnakonimmanotokarmikone