بحثی را که نه خود قانع میشوی و نه میتوانی شخص مقابل را قانع کنی با یک لبخند تمام کن!
- برتراند راسل
#اوقات_فراغت 🤩
@mansouri_konkuri 🍃
🌹برشی از کتاب
آدم ها، در اصل، توان تحمل خوشبختی را ندارند، طالبش هستند، بی تردید، ولی همین که بهش برسند، حرص و جوش می زنند و خواب چیزهای دیگری را می بینند!
نویسنده:#مارگاریت_دورمارگار
#اوقات_فراغت
#کنکوری_موفق 😊
@mansouri_konkuri🍃
کتاب بخونید، برید بیرون، رفت و آمد کنید، بخندید، غذا بخورید، موزیک خوب گوش بدید، ورزش کنید، دورو برتونو مرتب کنید، برقصید، آشپزی کنید، خلاصه سرتونو همیشه به یک چیزی گرم کنید. آدمیزاد اگه پر مشغله نباشه شروع میکنه به فکرکردن، شروع کنه به فکر کردن افکار زیاد و منفی میان سمتش و انقد غصه میخوره تا همه چیو زهر مار خودش کنه.
#اوقات_فراغت 😊
#کنکوری_موفق 💪
@mansouri_konkuri🍃
کتاب شنود
تجربه ای نزدیک به مرگ
جالبه؟!
یکی از عزیزان
هرروز بخشی تایپ میکنن و برام میفرستن
من میزارم کانال
حتما بخونید😍
در اوقات فراغت 🤩
#اوقات_فراغت 😍
#کنکوری_موفق 💪
@mansouri_konkuri🍃
خـــــاכمُ الـــــزھــــــــراツ:
●نفـــــوذ مخـــــفے כاعش
﴿بخـــــش اول﴾
اوایل سال ۱۳۹۳ بود.آن زمان در یکی از دستگاه های امنیتی کشور کار می کردم.
بیشترین تمرکز ما روی گروههای مسلح برانداز بود که قصد فعالیت در خاک ایران داشتند.
لذا بیشترین حضور ما در مرزهای جنوب شرقی و غربی کشور بود.از طرفی به خاطر شرایط کاری، اوضاع کشورهای منطقه ،به خصوص عراق و سوریه را نیز ، زیر نظر داشتیم.ناآرامی ها در عراق ،به طرز سوالبرانگیزی زیاد شده بود. یقین داشتیم که آمریکایی ها پشت سر این ناآرامیها قرار دارند.
از طرفی تشکیل حکومت داعش در خاک سوریه و آزادی ارتباط آنها با استانهای غربی عراق ،خطر را برای حکومت مرکزی عراق به چندان می کرد.
هر لحظه احتمال حمله نیروهای سلفی و تندروی داعش به مناطقی از عراق وجود داشت. سرانجام این اتفاق در اواخر بهار همان سال رخ داد و موصل و چندین شهر شمالی عراق سقوط کرد.
تصور نمیکردیم که ارتش و دولت مرکزی عراق در آن زمان ،در مقابل این ماجرا اینقدر ضعیف عمل کنند.
بعدها مشخص شد که دستهای پشت پرده، کار خود را کرده!
♤♤♤♤♤
نوشته بخش ها
@Fatemehtalabeh
#اوقات_فراغت 🤩
#کنکوری_موفق 💪
@mansouri_konkuri🍃
خـــــاכمُ الـــــزھــــــــراツ:
﴿بخـــــش دوم﴾
گزارش هایی به مارسید که داعش، با دلارهای مرتجعین عرب منطقه در حال جذب نیرو از دیگر کشورهای اسلامی است .آنها به سلاح های روز دنیا مجهز می شدند و نیروهای خود را از لحاظ معنوی برای نبردهای انتحاری آماده میکردند.
هر روز اخبار آنها را رصد میکردم . دهها هزار جنگجو از آفریقا ،آسیای میانه و آسیای شرقی به آنها ملحق شده بودند. حتی داعش توانسته بود از دیگر کشورهای همسایه، حتی از لبنان و فلسطین هم نیرو جذب کند!
آنها به سرعت به سوی مرزهای ایران و استان دیاله عراق نزدیک میشدند.
♤♤♤♤♤
یک روز صبح که به محل کار آمدم ،گزارشی هرچند ناقص به دستم رسید که در شهرها و روستاهای مرزی ما، جلساتی مخفی برگزار میشود و به بهانه این جهاد در راه خدا و طمع دلار، جوان های ایرانی را نیز راهی سوریه و عراق می کنند!
به واحد سایبری رفتم و پیگیری کردم . متوجه شدم آن که شنیده ام صحت دارد.
سلفی ها و وهابیت با سرعت در لایه های پایین جامعه و در مناطق مرزی و مرزهای شرقی ایران فعالیت خود را گسترش داده بودند.هرچند این موارد برای عوامل استانی ارسال شده و آنها مشغول رصد و پیگیری بودند اما با دو نفر از نیروهای همکار،راهی ماموریت شدیم .سوالی ذهنم را درگیر کرده بود. آیا این ماجرا، با این گستردگی که اشاره شده واقعیت دارد ؟!
دو هفته در ماموریت بودیم . به چهار استان سرڪشی کردیم. به گزارش نهادهای امنیتی استانها اڪتفا نکردم و گفتم :خودم باید بررسی کنم .برای همین با لباس مبدل به روستاهای مرزی رفتم.
با آنچه آموخته بودم مشغول فعالیت و رصد اطلاعاتی شدم.
برخی مسئولین استان ها واقعاً در خواب بودند. کارشان شده بود نوشتن گزارش های تکراری و ارسال به مرکز!
برخے از آنها از پشت میز کارشان تکان نخورده و در میان مردم حضور نداشتند و در گزارش های ارسالی، همه چیز را گل و بلبل نشان میدادند.
♤♤♤♤♤
#اوقات_فراغت 😍
@mansouri_konkuri🍃
خـــــاכمُ الـــــزھــــــــراツ:
﴿بخـــــش سوم﴾
از آنچه شنیدم و تحقیق کردم ،و متوجه شدم که ماجرا بسیار پیچیده تر و گسترده تر از آن است که فکر می کردم.
دشمن داعشی از فقر فرهنگی و اقتصادی مناطق مرزی استفاده کرده و عقیده سلفیت جهادی و تکفیری را در آن مناطق گسترش داده بود!
گزارشهای متعددی از منابع محلی و برخی همکاران بومی به دست می رسید که من و دوستانم را بسیار نگران می کرد. در مساجد برخی روستاها به نام جلسه قرآن ،افراد مشکوک رفت و آمد داشتند!
هر طور بود برخی از آن جلسات منابع خودمان را نفوذ دادیم نتیجه گزارش این بود که ابتدای جلسه آموزش قرآن است اما بعد از آن افراد خاصی حضور می یافتند و در خصوص اهمیت جهاد در راه خدا و ثواب آن صحبت می کردند وبعد هم در مورد جهاכ در سرزمین شام و دولت خلافت اسلامی و لزوم پیوستن به آن حرف می زدند.
در پایان هم حرف از دلار و پول می شد تا آنها که مشکل مالی دارند نیز ترغیب شوند.
در آن جلسات اعلام شد که تاکنون از ایران تعداد قابل توجهی به شام اعزام شدهاند!!!
حتی گزارشی به دستم رسید که در یک مسجد روستایی کلاس آمادگی جسمانی، آموزش سلاح، ترور و حتی ساخت بمب برگزار شده و نیز فیلمهای داعش را از طریق رایانه های دستی نمایش داده اند! روز بعد با مسئول امنیتی استان کلی بحث ڪردم. مشاهدات خود را کامل کرده و راهی استان بعدی شدیم آنجا نیز همین ماجرا را در ابعادی پیچیدهتر شاهدبودم، استان بعدی و استان بعدی...
فرصتی برای نوشتن گزارش نبود . سریع به سوی تهران حرکت کردم.
باید هرچه سریعتر مسئولین مربوطه را از عمق و وسعت ماجرا آگاه می کردم.ما حضور مستشاری در سوریه را آغاز کرده بودیم و حتی برخی از نیروهای امنیتی ما آنجا شهید شده بودند اما کاملاً از نفوذ دشمن در سرزمین خود و جذب نیرو توسط او غافل بودیم!
به نظر میرسید ضعف مالی مناطق مرزی و عدم توجه به رشد مادی و معنوی مردم این مناطق در اغفال و جذب آنها تاثیر اساسے داشته .
من با یکی از کسانی که از آنجا عازم شام بود از طریق مجازی صحبت کردم.او میگفت:به من قول سه هزار دلار حقوق ماهانه داده اند و گفته اند اگر کشته شدے این حقوق به همسر و خانواده ات میرسد!
♤♤♤♤♤♤
#اوقات_فراغت 😍
@mansouri_konkuri🍃
■مننـــــژیـــــت
∆بخـــــش اول∆
یادم می آید که در اورژانس پزشکی کنار تختم آمد و مرا تکان داد و گفت الان دقیقا چه مشکلی داری؟ نمیدانم چه کسی به زبانم انداخت ڪه گفتم :فکر کنم مننژیت دارم.
دکتر سکوت کرد.شرایطم را که بررسی ڪرد حدس زد درست گفته باشم. بلافاصله مقدمات لازم را فراهم کرد. یک ماسک به صورتم زد و مرا به یک اتاق کوچک ایزوله انتقال دادند و مشغول گرفتن آزمایشها شدند.
به شدت سردرد داشتم. چشمانم هیچ جا را نمی دید. همسرم که تازه شیمی درمانی کرده بود داشت کارهای بستری شدنم را انجام میداد.اورژانس شلوغ بود و به غیر از من چند مریض دیگر نیز در بخش بودند. صدا و نور مرا خیلی اذیت میکرد. من به یک اتاق مخصوص یک تخت منتقل شدم.
از شدت سردرد سرم را به تخت فشار میدادم و ذکر میگفتم.
صدای دکتر را که به همسرم در مورد وضعیت وخیم من توضیح می داد میشنیدم. ایشان می گفت چرا اینقدر دیر اقدام کردید؟
اما وقتی متوجه شرایط همسرم شد دیگر حرفی نزد.
من اینقدر درد داشتم که به مرگم راضی بودم.صدای قلبم هر لحظه شدیدتر می شد.دیگر صدای مردم دربیمارستان را نمی شنیدم.
♧♧♧♧♧♧♧
#اوقات_فراغت 😍
#کنکوری_موفق 🤩
@mansouri_konkuri 🍃
∆بخـــــش دوم∆
فقط صدای تپش قلبم در گوشم طنین انداز بود. تا اینکه یکباره تنفس من قطع شد!
سالها قبل وقتی در دوره آموزشی مشغول غواصی بودم در چند متری زیر آب گیر افتادم و نزدیک بود غرق شوم.آن لحظات وقتی به سطح آب نگاه می کردم خورشید را مانند یک گوی نورانی بر سطح آب می دیدم که آرزو داشتم به آن نزدیک شوم.آنجا مسیر نور خورشید را شبیه یک دالان نورانی به سمت بالا می دیدم.
در آن لحظه پس از سالها که از آن روز میگذشت بار دیگر همان صحنه برایم تکرار شد! تمام دنیا تاریک شد.فقط بالای سرم را می دیدم که یک نقطه بسیار روشن در انتهای دالانی میدرخشید.
در همان اتاق کوچک بیمارستان احساس کردم ۳۰ متر زیر آب دریا قرار دارم و در تلاشم خود را به سطح آب برسانم!خورشید را همانند قبل یك گوی یا دالان نورانی بر روی آب می دیدم و می کوشیدم به سویش بروم.
با تلاش میخواستم به سطح آب برسم که صداهای مبهم این به گوشم خورد.صدای مادربزرگ مرحومم را کامل شناختم که از شخص نامعلوم می پرسید هنوز وقتش نشده که فلانی بیاد؟دیگری می گفت الان می آید پیش ماو... بعد صدای هم همه اے آمد که گویی تعداد زیادی در آن سوی نور منتظر من هستند! من صدای گفتگوی اموات فامیل را می شنیدم.پدربزرگ، مادر بزرگ، و...
دکتر منتظر جواب آزمایش ها بود و هنوز هیچ دستگاهی برای بررسی وضعیت به من وصل نشده بود دیگر دردی را حس نمی کردم. حتّی دیگر صدای تپش قلبم راهم نمی شنیدم و راحت راحت شده بودم. در همین حین تلاش میکردم به سطح آب بیایم احساس کردم سینه ام سنگین شد! چنان سنگین که گوی یک بار سنگین چند تنی را روی آن قرار دادهاند!
♧♧♧♧♧
#اوقات_فراغت 😍
#کنکوری_موفق 🤩
@mansouri_konkuri🍃
پاییز زیبا و عروس فصل هاست
برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست
خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست
هرچه خواهی آرزو کن
فصل فصل قصه هاست.....
#اوقات_فراغت 😍
@mansouri_konkuri🍃