🌷#توبه #نصوح جوان و عنایت حضرت #زهرا
چند وقت پیش توی تهران، توی #حسینیه ای منبر میرفتم، یه جوونی اومد نزدیک سی سالش. گفت حاج آقا من با شما کار دارم. گفتم بنویس، گفت نوشتنی نیست. گفتم ببین منو قبول داری؟ گفت آره. گفتم من چند ساله با جوونا کار میکنم، کسی که نتونه حرفشو بنویسه بعدشم نمیتونه بگه. یک و دو و سه و چهار کن و بنویس. گفت باشه. فرداشب که اومدیم، یه نامه داد به ما، من بردم خونه، نامه را که خوندم دیدم این همونیه که من در به در دنبالش میگشتم. فرداشب اومد گفت که: چی شد؟گفتم من نوکروتنم، من میخوام با شما یه چند دقیقه صحبت کنم.وعده کردیم و گفت که: منو چجوری می بینید شما؟گفتم من نه رمالم نه جادوگرم چی بگم؟ گفت: نه ظاهری، گفتم #بچه هیئتی زد زیر گریه گفت: خاک تو سر من کنند... ادامه در http://mansurevatani.ir/index.aspx?pid=99&articleid=70882&itemid=70536
🌷#توبه #نصوح جوان و عنایت حضرت #زهرا
چند وقت پیش توی تهران، توی #حسینیه ای منبر میرفتم، یه جوونی اومد نزدیک سی سالش. گفت حاج آقا من با شما کار دارم. گفتم بنویس، گفت نوشتنی نیست. گفتم ببین منو قبول داری؟ گفت آره. گفتم من چند ساله با جوونا کار میکنم، کسی که نتونه حرفشو بنویسه بعدشم نمیتونه بگه. یک و دو و سه و چهار کن و بنویس. گفت باشه. فرداشب که اومدیم، یه نامه داد به ما، من بردم خونه، نامه را که خوندم دیدم این همونیه که من در به در دنبالش میگشتم. فرداشب اومد گفت که: چی شد؟گفتم من نوکروتنم، من میخوام با شما یه چند دقیقه صحبت کنم.وعده کردیم و گفت که: منو چجوری می بینید شما؟گفتم من نه رمالم نه جادوگرم چی بگم؟ گفت: نه ظاهری، گفتم #بچه هیئتی زد زیر گریه گفت: خاک تو سر من کنند... ادامه در http://mansurevatani.ir/index.aspx?pid=99&articleid=70882&itemid=70536