- دقّ .
شما از مرگ میترسید و من با مرگ درگیرم
نه میخندم، نه میگریم، نه میترسم، نه میمیرم
شما از غصه محزونید و من با غصه مأنوسم
ندارم غصه، او دارد مرا! در غصه محبوسم
شما از درد رنجورید و من با درد بینقصم
میان محبس غصه، کنار درد میرقصم
شما با چشم میبینید و من با چشم میگویم
همیشه حرف دل را از زبان چشم میجویم
شماها عاشقاید و من؟ همان معشوق مغرورم
که در جنگ روایتها همیشه پست و منفورم
کسی از قصههای من نگفت در دادگاه عشق
و عاشق گفت و گریید و در آخر حکمِ من شد: دقّ!
#تأویل (ح.جعفری)
@manzome_man
منظومهٔ من
- دقّ . شما از مرگ میترسید و من با مرگ درگیرم نه میخندم، نه میگریم، نه میترسم، نه میمیرم شما
.🥀
-دقّ- هم ناگهان اومد.
البته، ناگهانی بودن خاصیتِ دقّـه.
دردای خرده خرده ناگهان میشن دقّ کردن!
بیتهای این شعر هم خرده خرده
اومدن و کنار هم نشستن تا بیت ۴
از اونجا قفل کرد. چون هنوز هیچ
سیری برای شعر مدنظرم نبود و بداهه
پیش میرفتم.
وقتی دیدم دیگه پیش نمیره فهمیدم
یعنی این شعرم باید زودتر تموم بشه
و براش دنبال مؤخره و نتیجه گشتم که
شد بیت ۵ و بیت ۶، قافیهاش «عشق»
شد!
تازه فهمیدم عشق، در جایگاه قافیه
چه غریبه...
سخت بود براش هم وزن و هم قافیه
پیدا کردن و درست در موقعی که داشتم
بیخیال مصرع اولِ بیتِ آخر میشدم،
-دقّ- ناگهان نازل شد!
و این شعر، با همه کم و کاستیهاش
برام عزیز شد. چون مثنویای بود که
قدر چندین غزل درد داشت...
اصولا حساب مثنویها از غزلها جداست.
مثنویها معمولا نصیحت میکنن،
برخلاف غزل که درد و دل..
اما اینبار پای درد و دل یه مثنوی
بشین بجای غزل؛ پای درد و دل
یه معشوق بشین به جای یه عاشق...
این خاصیتِ این شعره.
-خاص-ـیّت.
.🥀
38.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
امروز از شعرای مهجور ماندهٔ آقاجونم کلی صحبت کردن و آخرم یکی از مثنویهاشون تقدیم نگاهمون شد :)✨
و برای اولین بار فهمیدم آقاجونم و رهبری و آقای بهجتی، اوایل انقلاب جلسات مشاعره با بداههگویی داشتن اما متأسفانه اشعارشون جایی ثبت نشده🥲
و اینجا، قشنگترین بخش مراسمِ امروز برای من بود. شاید اگه شوخیایی که بین فیلمام صداش هست😅 رو نداشتیم همون وسط بغضم میترکید :))
.
' شد نوار غزه سرخ از خون صدها بیگناه
بگذری زین خط قرمز «نقتلوا حیث نری!»
#تأویل (ح.جعفری)
@manzome_man
- یک مورچه !
جایی درست، بین دو تا چاه خالیام
میخندم و خوشم، خوشِ خوش! خوب و عالیام
مبهوت و گیج و گنگ و هراسان و خستهام
یک مورچه، بین گلستان قالیام
فریاد میزنم وَ صدایم نمیرسد
هستم ولی شبیه به یک جای خالیام
شاید فرشتهام که ز درک من عاجزند
یا شاید اصلا آدمام اما خیالیام!
مشغولم و شلوغم و شاغل به اشتغال
مامور بخش ارشد خود اشتغالیام
سیگارهای من همگی چوب شوریاند
من لاف میزنم، مثلا لااُبالیام!
شاعر که نه، قصیده پرانم به زعم خویش
در کوچههای فرعی راه تعالیام
#تأویل (ح.جعفری)
@manzome_man
منظومهٔ من
' مثلا قصه ی من با تو به اینجا برسد که شبی دخترکی محضر بابا برسد... :) #تأویل (ح.جعفری) @manzome_ma
قصهمونم با هم به اینجا رسید؛
که شبی دخترکی محضر بابا رسید :)
- ویژه به یاد همهتون بودم ❤️🩹
منظومهٔ من
- یک مورچه ! جایی درست، بین دو تا چاه خالیام میخندم و خوشم، خوشِ خوش! خوب و عالیام مبهوت و گیج
.🐜
الان واقعاً انتظار دارید بشینم و
براتون از شأن نزول قصیدهٔ
یک مورچه بگم؟!
ولم کن برادر :)😂
بعضی وقتا، کلمهها در نزده میان تو
و خودشون بانظم و ترتیب یک جا
میشینن و میگن خب، حالا لطفاً
یه عکس یادگاری از ما بنداز؛
ثمرهاش میشه اینجور شعرا!
همینقدر بیادا و گرم و صمیمی..
و شاید ناشی از یک استیصال درونی!
و اگر به دلت نشست، دقیقاً بخاطر
همیناشه.
.🐜
- شکست ...
رفتی و قصد نمودم که فراموش کنم
ناگهان شیشهٔ عطرت وسط خانه شکست
آمدم مِی بخورم فکر تو از سر برود
لرزش دست چنان کرد، که پیمانه شکست
خوب دورم زدی و رفتی و در قصهٔ ما
شاه مغرور در این قسمت افسانه شکست
تا که ثابت بکنم بی تو خوشم خندیدم
لیک بغضم وسط خندهٔ مستانه شکست
قبل تو خم ننشاندم به دو ابرو هرگز
بعد تو حرمت یک گریهی مردانه شکست
حال خوش باش و برو با دگران نیست مهم
که شبی قلبِ منِ عاشقِ دیوانه شکست...
#تأویل (ح.جعفری)
@manzome_man
منظومهٔ من
.💙 عاشق شو یه نیمهشب، خیلی بداهه اومد. سختی داشت اما نه اونقدری که به تنم بمونه! بعد که تموم شد، د
امشب باباش تو جمع اعلام کرد همگی هفته آینده بله برونش دعوتان :))
بعدم عکس حلقه و آینه شمعدونشو نشونمون داد
عقدشونم تو حرم بابارضاست
با یه آقاسید خوشبخت
و من از عمقِ جون ذوق کردم براش..
بند بندِ این شعر
از تهِ قلبم
نثار تمام دختران صبور سرزمینم🫂
منظومهٔ من
- شکست ... رفتی و قصد نمودم که فراموش کنم ناگهان شیشهٔ عطرت وسط خانه شکست آمدم مِی بخورم فکر تو از
💔.
انگار شعر، رگِ حیاتِ ورژنِ مطلوبِ منه..
از این که نتونم شعر بگم بیزارم..
از اینکه قلم و کاغذ دست بگیرم اما
قافیهها ردیف نشن..
از این که ببینم آخرین شعرمو، ۲,۳ ماهِ
پیش گفتم.
پس از بعضی شعرا، من میخوام که بیان!
بیان تا بهم ثابت بشه هنوزم خوبم.. میونِ
کلِ حال بدیا و اضطرابای غیرِ قابلِ انکارِ روزگار.
-شکست- هم همین بود
ایماژ اولیهٔ این شعر از تصور عاشقی بود
که میخواد تمومِ یادگاریهای معشوقِ رفتهشو
دور بریزه اما بخاطر بدحالی شیشهٔ عطرش
از دستش میافته و دیگه تمامِ خونه
بویِ اونو میگیره و انکارش محال میشه...
اول خواستم متن بنویسم دربارش، اما
وقتی بیت اول اومد، حیفم اومد همین
موقعیتو نچسبم و شعرش نکنم!
دو سه بیت اول سخت و آسون اومد
و واسه بیتای بعدی مراجعه کردم به علامه گوگل!
«هم قافیهٔ پیمانه!»
و با خوندن هر کلمه، براش یه سناریو
ساختم هر سناریو رو یه بیت کردم که
قافیهاش همون واژه میشد.
یعنی انگار کل بیت، میخواد شما رو برسونه
به واژهٔ قافیه.
کلا این سبکِ شعر گفتنایِ منه :)
و خلاصه نرم نرمک شکست پدید اومد
و یه لبخند گشاااد آورد رو لبای من✨
💔.
' نوشته بود که من جز تو را نمیخواهم
و فرستاد همان را برای ۵ نفر🤣!
#تأویل (ح.جعفری)
@manzome_man
- ضامنِ آهو ..
ای کاش شبی قطع کنی فاصلهها را
بنشینی و خود ختم کنی قائلهها را
خلوت شده شهر و همه رفتند ولی من..
خود بدرقه کردم همه قافلهها را
اینجا که نشستم ز تو دور است ولیکن
من میشنوم از حرمت غلغله ها را
آنجا که تو هستی ز منی دور ولیکن
از عمق دلم میشنوی تو گله ها را؟
تو ضامن آهویی و من صید رمیده
باشد که به ما هم بکنی این صلهها را
گفتی که علیک بالصلوةِ شب و دیگر
من نذر تو کردم همهی نافلهها را
این نامه اعمال من است، غرق سیاهی
ای کاش شبی هم بخری باطلهها را!..
#تأویل (ح.جعفری)
@manzome_man
منظومهٔ من
- ضامنِ آهو .. ای کاش شبی قطع کنی فاصلهها را بنشینی و خود ختم کنی قائلهها را خلوت شده شهر و همه
🦌
ضامن آهو یه عصر یا شایدم نیمه شب
حوالی ایام شهادت امام رضا(ع) اومد به
قلب و قلمم:)
من اصلا آدمی نیستم که خیلی به دلم
باشه ایام شهادت و ولادت حرم باشم
از طرفی همون چند وقت پیشاش
مشهد بودم...
ولی یهو اونهمه پیام نائبالزیارهی
دوست و آشنا و اقوام و... رو که دیدم،
حس کردم که چقدر حالم گرفته است
و چقدررر دلم حرم امام رضا(ع) رو میخواد 🥲❤️🔥
ثمره این دلسوختگی شد چند بیت
ناقابل و پر اشکالِ: "ضامن آهو"...
انشاءالله که صاحب اصلیش بپذیره...
🦌