eitaa logo
کانال ققنوس
54 دنبال‌کننده
18 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️مولود مصطفی❤️ 《قسمت سوم》 خانم یکطور که انگار تعارف حالیش نباشد، جفت پله‌های ورودی حیاط را پایین آمد و گفت: حجاب تو که عالیه! نگاهش کردم، یک دامن پیلیسه‌دار کبریتی و کت کرم و کلاه انگلیسی! چه تحفه‌ای دربساط کریم بوده! چشم حاج بابا روشن! مردی که همراهش بود روی پله اول ایستاد و جلوتر نیامد. خانم مهر! کیف کوچکش را سمت همراهش گرفت و گفت: در ضمن ایشون برادرمه! مصطفی! آمده تا خانواده جدیدی که قراره مدتی در خدمتشون باشم را از نزدیک ببینه‌. مصطفی کلاه خبرنگاری‌اش را برداشت و انبوه موهای مشکی او نمایان شد. نگاهم را دزدیم و به سایه افتاده‌ی او روی زمین نگاه کردم. طرف خانم مهر چرخیدم و گفتم: بفرمایید شما اول برید داخل! بین راه یاالله هم بگید....شاید بی‌بی چادر نماز سرش نباشه! یک آن چشم از سایه گرفتم، حرف حاج بابا در ذهنم جرقه خورد: زن اگه حیا ندونه، هرچقدر هم باسواد باشه، پشیزی نمی‌ارزه! وقتی از رفتن هردو مهمان مطمئن شدم، به اتاقم پناه بردم. جوراب ضخیمی از زیر دامن پا کردم وبا چادر گل‌ریز رویم را کیپ گرفتم. صدای مهمان‌ها را خوب می‌شنیدم که گرم و مودبانه از بی‌بی بابت خوش خلقی‌اش تشکر می‌کردند. یکدفعه یادم افتاد کتاب و دفترم را کنار بی‌بی جا گذاشته‌ام. از جا بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. دیدم آقای مهر کنار بی‌بی نشسته و سر انگشتانش را روی عنوان کتابی که میانش خودکار عطری سوغات حاج بابا را گذاشته بودم می‌کشد. (هزار و یک‌شب) انگار که بخواهد با خودش کلنجار برود و کتاب را ورق نزد چند باری کتاب را برداشت و سرجایش همانطور که بود گذاشت. نگاهش میان وسایلم میگشت. سرش را بالا گرفت و به دیوار روبه رویش خیره شد و لب‌هایش به لبخندی عمیق کِش آمد! آخر کار خودش را کرد و دفترم را برداشت و جلدش را باز کرد. بینی‌ام به سمت بالا چروک کردم و زیر لب گفتم: بی تربیت پرو! با خودم فکر کردم کاش من هم می‌توانستم مثل پسر کبری خانم، تربیت‌ام را با آب دهانم نشانش بدهم واز بالا روی فرق سرش بیندازم تا دیگر دست درازی به دفتر من نکند. دفتر را بالا آورد و شعری که روی جلدش نوشته بودم خواند. هر دل که ز عشق توست خالی از حلقه وصل تو برون باد حافظ ادامه دارد......