eitaa logo
کانال ققنوس
60 دنبال‌کننده
18 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️مولود مصطفی❤️ 《قسمت هفتم》 حاج بابااگر میدانست این مرد تازه از فرنگ برگشته اینگونه راحت، صاف و بی پرده در چشمانم خیره می‌شود، به قناره‌ای که به درخت زده بود آویزانش می‌کرد. پوستش را می‌کرد همانند پوست گوسفند مثل زمانی که در حال جدا شدن از گوشت است. جفت پاهایم را جمع کردم زیر چادر و مچاله نشستم. دقیقا کُنج دو پشتی گوشه‌ی میهمان‌خانه. بی‌بی درون پیاله‌ها انار میریخت و ذکر میگفت. عادتش بود..... زبانش از عشق بازی با خدا دست برنمی‌داشت. انگار که فرصتش کم باشد و محبوبش بخواهد فنجانی چای تناول کند و برود. آقای مهر کلاه خبرنگاریش را کنار پایش گذاشت و با متانت پیاله انار را از بی‌بی گرفت. با سر انگشت سبابه‌ام روی قالی طرح می‌کشیدم.... صدای خرت...خرت جویدن تخمه انار سوهان روحم بود. خانم مهر شربتش را سرکشید و گفت: خب! حالا که دختر خانومتون اومدن من شروع کنم. فقط اینکه اسمشون چی بود. از بی‌بی پرسید اما سربرگرداند و نگاهم کرد. دیدم که برادرش همانطور که به دانه‌های انار نگاه می‌کرد و سرش را زیر انداخته بود، لب‌هایش تکان خورد و بی صدا گفت: دم باریک....‌ شاخک‌هایم فعال شده بود. مرا دم باریک نامیده بود. چشم درآمده اگر حاج بابا اینجا بود........ با خودش حرف می‌زد..... یک‌بار دیگر تکرار کرد و لبخند زد. آرامشم را حفظ کردم و محکم گفتم: مولود! چشم‌هایش به شوق جمع شدند: چه اسم زیبایی!! و چه درخور. من هم مهتابم.... برادرم رو هم که معرف حضورتون هستند. به اکراه گفتم: بله! ادامه دارد.....