eitaa logo
کانال ققنوس
60 دنبال‌کننده
18 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️مولود مصطفی❤️ 《قسمت هشتم》 بی‌بی با چشمانش مهتاب را وجب میکرد. هضم اینکه حاج بابا چنین معلم سر خانه‌ای برایم جفت وجور کرده باشد برایش سخت بود. حتم داشتم در دلش هزار بار تابه حالا از مهتاب پرسیده بود که چه شد حاج آقای ما شما را فرستاد برای مولود. خانم مهر از کیف کوچکش دستمال پارچه‌ای سفید با گل‌های ریز صورتی و زرد بیرون آورد و یک‌جور که انگار ذهن بی‌بی را خوانده باشد گفت: من وقتی حاج رضا رو دیدم باید حدس میزدم چنین خانواده خوش بیان و خوش تیپی داشته باشند. به معنای واقعی جنتل‌من. من حاج رضا را خیلی دوست دارم وبه همان اندازه شمارا. چشم‌های بی‌بی داشت از کاسه بیرون میزد و خودش را به پیاله انار می‌رساند. خنده‌ام گرفت و با سرفه پشت انگشتان مشت شده‌ام پنهانش کردم. بی‌بی اخم کرد و گفت: حاج آقای ما رو میگید؟! خانم مهر قاشقش را که از دانه‌های انار پُر بود در دهانش کرد و سر تکان داد. ادامه دارد.......
❤️مولود مصطفی❤️ 《قسمت نهم》 دست‌های تپل بی‌بی تا مچ میرفت در کاسه‌ی لعابی و زیر لب یک چیزهایی تندتند میخواند. خمیر و ورز می‌داد برای فتیر صبحانه! منتظر بودم حاج بابا از حجره بیاید و پای چپش را جمع کند زیر جثه درشتش. آواز آذری بخواند و خیره‌ به موهای حنا گرفته بی‌بی برای بار هزارم عاشق شود! آه من العشق! چروک دامنم را صاف کردم و مفاتیح الجنان را بستم. یاسین میخواندم از برای قرار هرشب. حاج بابا می‌گفت دلت که آشوب شد بگو یاالله. محمد رقعه فرستاده بود که خودش را برای یلدا می‌رساند، تا سهم نخودچی و کشمش را از جیب حاج بابا بردارد. یاسین میخواندم که به سلامت برسد و بشود بلای جانم! شانه به شانه بی‌بی نشستم زیر طاقچه و تکیه زدم. ناخوش بود. حرفهای مهتاب شده بود شیطان رجیم و زیر لباس بی‌بی قلقلکش می‌داد. بازویش را گرفتم و تکانش دادم. به خودش آمد و نگاه نگرانش را دوخت به صورتم. ادامه دارد.....