🖌من زمستان تو بودم🖌
💜قسمت دوم💜
-زهرا بمیره! به جون خودت منظورم این نبود!
سی سال که سهله، بگو یه عمر بگو تا ابد! من کیف میکنم بخدا! از اینکه دور سرت بگردم!
دست بردم موهای جو گندمیاش را مرتب کردم.
-تو فکر میکنی من خستم؟ آخه مرد مومن عاشقی خستگی داره؟ چی کم داره این زندگی؟ تو بگو!
سرفه میکرد، تا مغز استخوان دلم را میسوزاند.
-همه......چی! تو... به چی بله گفتی؟
به اینکه فقط.........
یه سال دوووم بیاره!
بعد بره، خفه بشه ریههاش وسط معرکهای که اسمش بود جنگ!
خودش نامردیه!
بیاد بیوفته رو شونههات.
تن لاجونش بشه قفس آرزوهات!
تموم شد زهرا!
عمرت حروم شد......
حرف میزد و من تاب نمیآوردم.......
-کارت شده بری پی قرص و دوا و دکتر!
خوب نمیشه!
آلوده است!
همه جون من شیمیایی........
بالشتش را مرتب کردم، یقهی پیراهنش را دست کشیدم......
-سوختی، دم نزدی.
افتادی تو یه خونه کلنگی.
شب عروسیمون یادته؟
برق چشمات!
ماه بودی......
غبار گرفته صورتتو!
باید میشدم دوا شدم درد!
میشدم تسکین، سایه سر!
شدم مثل زالو!
شرمندتم........
ادامه دارد
#تمرین_نوشتن
#1400616