هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
تو در کوههای ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار میکنی مرد؟
صندلی نهاد ریاست جمهوری خار داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟
میخواستی مثلا بگویی مردمی هستی؟
خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله میشدی و چند نفر آدم را پیدا میکردی و از بینشان ردی میشدی و صدای شاتر دوربینها و تمام.
به جهنم که پیرمرد روستای دیزج ملک از زمان رضاخان تا الان، یک فرماندار را از هم نزدیک ندیده.
به جهنم که روستای کهنهلو به ورزقان یک جاده درست و حسابی ندارد.
به جهنم که روستای کیغول یه درمانگاه ندارد و همین ماه پیش یک زن جوان، قبل از اینکه به زایشگاه شهرستان برسد، بچهاش سقط شد.
اقلا یک جای نزدیک با دسترسی هموار میرفتی سید!
عدل رفتی سراغ نقطهای که کل مملکت بسیج شدهاند برای پیدا کردنت؟
انصافت را شکر.
میگویند آنجا باران گرفته.
زیر باران دعا مستجاب است.
دعا کن برای خودت
دعا کن برای ما؛
پیرمرد روستای کهنهلو را که یادت نرفته؟
همان که هنوز یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده؟
دعا کن سید!
شب عید است...
| @mabnaschoole |
گم شده؟
مرد و رییس مملکت؟
سقوط از بالگرد؟
هه...
شوخی می کنی....!
مه غلیظ جلوی دیدتان را گرفته
نمی بیینید....!
روی یکی از همین ارتفاعات, لا به لای مه سحرگاهی، ایستاده به نماز...
تو هم بایست ایران!
مرد باش و روی زانوانت بایست
صبح روز کاری نزدیک است...
@rlahootian
Mohammad Hossein Pouyanfar - Ou Miayad.mp3
2.91M
کاش میدیدمت ، بهم نزدیکی ولی نمیبینمت 😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا رفتند، ما ماندیم و خاطره هایی که با این جمله برای ما زنده می شود:
«اللم انا لا نعلم منهم الا خیرا»
برشی از نماز دیروز بر پیکر شهدا، خلاصه همه آن چیزی است که در این سه روز گذشت. بارها نگاه می کنم و هر بار آه می کشم.
#حاج_قاسم_عزیز
#شهید_رییسی_عزیز
هدایت شده از حریر عادلی
16.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی برایم مهم بود.امروز را می گویم.سه سالی هست که مهم شده. خوب یکمادر روز تولد بچه اش حتما برایش مهم است. بعد سه سال هنوز به ساعت نگاه می کنم و ثانیه ثانیه آن روز را می شمارم. حتی گاهی درد می پیچد توی دلم، مثل همان روز. با هر دردی سلام می دهم به امام حسین. دروغ چرا سختترین و شیرینترین لحظه های زندگی ام بود. بند بند وجودم داشت از هم جدا می شد. اما همین حالا که دارد با ماشین دیوانه اش بازی می کند،دیوانه بازی در می آورم و لپهایش، که هنوز به همان نرمی لپ نوزاد است، بی هوا می بوسم. بوسیدنش ارزش هر دردی را دارد.
راست وحسینی اش را بگویم ناراحتم که امروز انقدر که باید شاد نبودم. ته دلم میخواست زار برند....
بارها برای دوست ندیده ای عمن یحیب خواندم.
پ.ن:عکس برای دوسالگی سیدحسین
در سفر اربعین است.
@rlahootian
به نام خدا
«سفرنامه»
«قسمت اول»
صدای چرخ های چمدان که کنار ریل قطار روی زمین کشیده می شود و بعد صدای ممتد بوق قطاری که تا چند دقیقه دیگر آماده رفتن است، گوشهایم را پر می کند. چشم هایم مسافران آشنایی را می بیند که از پنجره برایم دست تکان می دهند و تا چند لحظه بعد همسفرشان می شوم. در واگن ها بسته میشود. بوی ساییده شدن دو فلز که از پنجره نیمه باز کوپه به مشام میرسد همه بساط خوشحالی ام را فراهم میکند.
در کوپه را باز میکنم. از دوراهی که مسوول قطار میان چای و نسکافه جلوی رویم می گذارد چای را انتخاب می کنم. چای را خورده ونخورده تخت های بالایی از بچه های قد و نیم قد همسفرانم پر می شود. کوپه خیلی کوچک است اما نردبانی دارد که با آن تا تخت بالا صعود میکنند وهمین برایشان با کایت سواری روی اقیانوس برابری می کند. سرمای داخل کوپه بر پسرکم غلبه می کند و تا او را به سرویس برسانم، مجال نمی دهد و همانجا اولین چالش سفر را برایمان رقم می زند. هر طور شده لباس هایش را عوض می کنم و فکر می کنم که سختی و سفر عجین باهم اند. قطارت بی ستاره باشد یا پنج ستاره هویت سفر تغییری نمی کند.
صندلی های مبله کوپه مدام از آدم هایی پر می شوند که از همه دنیا به تو نزدیکتر و مهربانترند. همان ها که با یک نگاه می توانند غم و شادی ات را تخمین بزنند و حالت را دگرگون کنند. من با آنها همسفر شده ام و حرکت رو به جلوی قطار و ایستگاه هایی که پشت هم رد می شوند، شب ما را به صبح پیوند می دهد.
راس ساعت ۹ صبح که چمدان قهوه ای رنگم را ازپله های قطار پایین می آورم و روی زمین می گذارم فکر می کنم که خوشبختی درست توی همین چمدانی است که همراهم دارم. خوشبختی یعنی همین هم سفری ها که حواسشان هست چمدان دست هایم را خسته نکند. دست هایشان از سنگینی پر می شود و دست هایت را از خستگی رها می کنند. یا همان پدر و مادری که دارند خدایی می کنند و خوشبختی را مثل تکه نانی که توی سفره پخش می شود، تکه می کنند و دست همه ما می دهند.
و اینگونه سفر چند روزه ما به مشهد
الرضا آغاز می شود.
#سفرنامه
@maratoneman
@rlahootian