پیام ما روشن است ، تا آخرین نفس فریادمان مرگ بر آمریکا است .
عروج : بهمن ماه ۱۳۶۱
عملیات والفجر مقدماتی
محل شهادت : فکه
رجعت : ۷ دی ماه ۱۴۰۱
مصادف با ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
مزار شهید گمنام
دانشگاه فنی و حرفه ای مشهد مقدس
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
هدایت شده از کاروان انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی که شاید تا الان ندیدی 😳
حتما تا آخر ببینید
تا جایی که می تونید پخش کنید
#اربعین #امام_زمان
#کاروان_انقلاب 🇮🇷
@karvane2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 شهید کاوه و بازخواست فرماندهان
🌱 ۱۱ شهریور ۱۳۶۵ - سالروز عروج سردار شجاع لشگر ویژه شهدا، شهید محمود کاوه
عملیات کربلای ۲ - بر بلندای ارتفاع ۲۵۱۹ - منطق حاج عمران
#شهید_محمود_کاوه
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
🔸پیکر شهید نیروی انتظامی و مدافع امنیت سرگرد داوود صبوری که در درگیری با قاچاقچیان شرور به شهادت رسیده بود، روی دوش مردم ولایتمدار شهرستان "داورزن" در غرب خراسان رضوی تشییع شد.
#شهدای_امنیت
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
گلزار شهدای بابلسر
جوار امامزاده ابراهیم (ع)
چطور میشه این شهدا رو فراموش کرد یا روی خون اونها پا گذاشت ؟!🤔
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
پاسدار شهید سعید گیل آبادی
نام پدر: محمد
تاریخ تولد: 1-5-1340 شمسی
محل تولد: خرم آباد - لرستان
تاریخ شهادت : 2-7-1359 شمسی
محل شهادت : قصرشیرین
گلزار شهدا: جاویدالاثر
shahidd.blog.ir/post/1225
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
شهیدی که حکم اعدامش سندی تاریخی شد
شهید سعید گیلآبادی از شهدای جاویدالاثر خرمآباد است که در ماههای آخر رژیم ستمشاهی، تحت تعقیب قرار گرفت و پس از دستگیری توسط ساواک، به زندان اطلاعات ارتش تحویل داده و حکم اعدام وی صادر شد؛ اما با پیروزی حرکت انقلابی مردم ایران این حکم به سندی تاریخی تبدیل شد.
شهید سعید گیلآبادی 🌹
شهید سعید گیلآبادی از شهدای جاویدالاثر شهرستان خرم آباد است که در یکم مردادماه سال 1340 در خرم آباد متولد شد و در دوم مهرماه سال 1359 در قصرشیرین به شهادت رسید.
شهید گیلآبادی آبانماه سال 1340 در محله قدیمی باغ دختران خرمآباد در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود از همان دوران کودکی جذب جلسات مذهبی بهویژه جلسات قرآن شد، ورزش را سرلوحه حرکت جوانی خود در کنار جوانمردی و یاری به ضعفا قرار داد تا به مدارجی از ورزش پهلوانی و کشتی کشور دست یافت.
در لحظات پُر التهاب قبل از انقلاب، با تأسی به امام راحل(ره) و تحت فرامین عالیه انقلاب با گروههای فعال انقلابی همکاری نزدیکی داشت و تا جایی پیش تاخت که از نیروهای جوان برای سرآهنگی حرکات انقلاب در شهر خرمآباد بهره جست، اعلامیههای آزادیبخش امام را از خارج استان و از علما دریافت و در سطح وسیع تکثیر و با گروههای انقلابی بین مردم توزیع میکرد.
در ماههای آخر رژیم ستمشاهی، تحت تعقیب قرار گرفت و پس از دستگیری توسط ساواک، به زندان اطلاعات ارتش تحویل داده و حکم اعدام وی توسط ساواک صادر شد؛ اما با پیروزی حرکت انقلابی مردم ایران این حکم به سندی تاریخی تبدیل شد.
در آخرین ساعات سرنگونی رژیم پهلوی، با طراحی و ساماندهی گروههای انقلابی، ژاندارمری خرمآباد را تسخیر کردند و به عنوان اولین جوانان وارد این نهاد شاهنشاهی شدند.
نامش با تعدادی دیگر در تاریخ ثبت شد به صورتی که درب اصلی ژاندارمری توسط وی و دوستانش بهروی مردم گشوده شد و بدین ترتیب بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در گروههای مردمی که در نهایت منجر به تشکیل کمیته شد مشغول به فعالیت و مبارزه با گروههای متعدد ضدانقلاب شد؛ به طوریکه در این مبارزات چندین بار زخمی شد و در نهایت سکان هدایت شهر خرمآباد را با نیروهای انقلابی به دست گرفتند.
در همراهی شهید محراب آیتالله مدنی و آیتالله طاهری خرمآبادی به عنوان جوانان شاخص در کنار روحانیت نقش به سزایی را ایفا کرد، سپس در سرکوبی منافقین در کردستان قبل از جنگ تحمیلی با اکیپی مردمی که از خرمآباد اعزام شدند، نقش راهبردی داشت.
در سال 1359 در قصرشیرین مستقر شد و به محافظت از کیان کشور پرداخت، در اولین لحظات جنگ تیتر اول روزنامه کیهان با این مضمون (9 نفر جلوی هفت لشکر مکانیزه عراق را گرفتند) خواندنی است با عده قلیلی برای اینکه دشمن به مردم قصرشیرین و ناموس مردم نرسد در یکم مهرماه 1359 در مقابل لشکر تا به دندان مسلح مقاومت کرد.
نیروهای عراقی پس از مقاومت جوانمردانه وی و همسنگرانش آنها را محاصره و دستگیر کردند و از رادیو صدای عراق از این دستگیری به عنوان یک پیروزی بزرگ یاد کردند و گفتند: پاسداران خمینی (نامشان بیان شد) به دست نیروهای عراقی دستگیر شدند.
پس از دستگیری به اردوگاه منتقل میشوند و در اردوگاه به گواه و حکایت از همسنگرانش تحت عنوان پاسدار امام خمینی معرفی میشود سه روز با دستان بسته جلوی اسیران دیگر او را به نمایش میگذارند و دایم مورد ضرب و شتم قرار میدهند و از او میخواهند اعتراف کند؛ اما این کار محقق نمیشود، در آخرین لحظات افسر عراقی به ساحت امام توهین میکند؛ اما ایشان تحمل نکرده و افسر مزبور را کتک میزند و از آن تاریخ به استناد نامههای آقایان شرافتی و شریفی به سلول انفرادی در طبقه سوم زیرزمین با نور قرمز در مرز عراق و اردن منتقل میشود این مکان جایی است که فرماندهان ایرانی در آنجا نگهداری میشدند.
بعد از اعلام این اطلاعات به صلیب سرخ جهانی توسط ایران هیچ پاسخی از سوی عراق دریافت نمیشود و سرانجام بعد از بیست سال سپاه پاسداران بدون هیچ نشانی رسماً اعلام کرد که «ایشان و گروهی از فرماندهان و فرزندان این مرز و بوم توسط رژیم بعث عراق به شهادت رسیدهاند».
منبع: ایکنا
shahidd.blog.ir/post/1225
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
سرتیپ شهید هوشنگ وحید دستجردی 🌹
رئیس شهربانی کل کشور در سال ۱۳۵۹ بود که در واقعه انفجار دفتر نخست وزیری در ۸ شهریور ۱۳۶۰ به شدت زخمی شد و شش روز بعد بر اثر جراحات وارده، به شهادت رسید و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
shahidd.blog.ir/post/1231
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
شهادت سرهنگ وحید دستجردی از زبان همسر🌹
همسر شهید وحید دستجردی که در جریان جزئیات این رویداد بوده است، ماجرا را اینگونه روایت میکند: «در آن زمان ایشان رئیس شهربانی کل کشور بود. روزهای یکشنبه هر هفته در ساعت دو و نیم بعد از ظهر، در ساختمان نخستوزیری جلسهای به نام تأمین برگزار میشد. تمامی فرماندهان نظامی در جلسه حضور داشتند و گزارش هفتگی فعالیتهای خود را به اطلاع ریاست جمهوری و نخستوزیری میرساندند. صبح روز یکشنبه هشتم شهریور ۱۳۶۰، شهید وحیددستجردی از منزل بیرون رفت. به دلیل اینکه ما در منزل کمی تعمیرات داشتیم و قرار بود یک مهندس برای اتمام کار تعمیرات به منزل بیاید، حدود ساعت دو بعد از ظهر، با من تماس گرفت و جویای روند پیشرفت کار شد. من پاسخ دادم کار تمام شده و قرار است مهندس بعد از ظهر نزد ایشان برود. در ادامه صحبت با شهید، به ایشان گفتم پدر و مادرم از اصفهان به تهران آمدهاند و در منزل برادرم هستند، من هم میخواهم به آنجا بروم.
ایشان گفت برایتان ماشین میفرستم. آماده رفتن شدم. راننده آمد و من به منزل برادرم رفتم. تقریباً ساعت حدود دو و نیم بعد از ظهر بود که به منزل برادرم در نزدیکی ساختمان نخستوزیری رسیدم. متوجه شدم دود زیادی از نزدیکی ساختمان نخستوزیری بلند شده و پلیس به شدت اوضاع را کنترل میکند. از ماشین پیاده شدم و به منزل برادرم رفتم. در حال بالا رفتن از پلهها بودم که برادرم گفت صدای مهیبی از ساختمان نخستوزیری شنیده! هنوز حرفش تمام نشده بود که من دو دستی بر سرم کوبیدم و بیحال شدم! با هر زحمتی بود، خودم را جمعوجور کردم و بلافاصله با منزل تماس گرفتم، اما خبری نبود. با محل کار شهید هم تماس گرفتم، گفتند که چیز مهمی نیست، به شما اطلاع میدهیم. در نهایت با من تماس گرفتند و گفتند به بیمارستان سوانح بروید! با این صحبت، من متوجه وخامت حال ایشان شدم. در تمام طول خیابان گریهکنان میدویدم تا خودم را به تاکسی رساندم. راننده هم که من را با آن حال دید، مسافران را پیاده کرد و من را به بیمارستان رساند. وقتی رسیدم، دیدم که شهید را کاملاً باند پیچی کرده اند! ایشان ۴۶ درصد سوختگی داشت! بیشترین سوختگی مربوط به ناحیه سمت راست بدن ایشان بود و، چون خود را از طبقه سوم پرتاب کرده بود، از پنج ناحیه هم شکستگی داشت. آن شب بر من بسیار سخت گذشت. همسرم در کما بود و از درد، فریادهای مهیبی میزد. هرگز نتوانستم آن شب را فراموش کنم.
هشت صبح شهید دستجردی به هوش آمد، اما مشخص بود هنوز کامل هوشیار نیست. از من پرسید شما کی به بیمارستان آمدید؟ گفتم همان موقع که شما را به اینجا منتقل کردند، بعد از ظهر روز انفجار. کمی هوشیارتر که شد فهمید صبح است، دستش را روی پتو کشید، تیمم کرد و نماز صبح را خواند. کمی که حالش بهتر شد سراغ شهید باهنر و شهید رجایی و دیگر افراد را گرفت و وقتی متوجه شهادت آن بزرگواران شد، بسیار بههم ریخت و تا چند ساعت با هیچ کس صحبت نکرد! بعد از چند ساعتی که کمی حالش بهتر شد، به شرح وقوع انفجار پرداخت.
اینگونه واقعه را بازگو کرد: من در حال ارائه گزارش هفتگی شهربانی بودم. ناگهان انفجار صورت گرفت. وقتی چشمهایم را باز کردم، در حالی که چشمهایم را کاملاً خون پوشانده بود، متوجه شدم که با صندلی پرتاب شدهام و پلاستیکهای سقف در حالی که آتش گرفته بودند، از سقف پایین میریخت! خودم را به پنجره بالکن رساندم. تعدادی از افراد که پایین ایستاده بودند، با دیدنم خوشحال شدند و گفتند بپرید پایین، ما شما را میگیریم! در حالی که آماده پریدن میشدم، یادم افتاد که من کنار شهید باهنر نشسته بودم. هراسان برگشتم به سمت اتاق تا بتوانم باهنر و رجایی را نجات دهم چراکه هر دو بزرگوار مظلوم بودند، اما هر قدر گشتم اثری از هیچیک ندیدم و مجدد برگشتم و از پنجره بیرون پریدم و در راهپله افتادم!... در اثر همین اتفاق لگن، مچ دست و دندههای ایشان شکسته بود. شهید چهار روز در بیمارستان سوانح بستری بود. روز پنجشنبه بعد از ظهر ایشان را به بیمارستان قلب منتقل کردند. با تمام تلاشهای تیم پزشکی، ساعت چهار صبح روز ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سن ۵۴ سالگی به شهادت رسید».
گزارشگر: فرج الله محمدپور
خبرگزاری صدا و سیما
shahidd.blog.ir/post/1231
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
هدایت شده از اشعار فاطمی
زیارت اربعین - مهدی صدقی.mp3
3.81M
📀 #زیارت_اربعین
با صدای آرام حاج مهدی صدقی
متن #زیارت_اربعین 👇👇👇👇
#اشعار_فاطمی 🍂🍃🍂🍃🍂
@fatemi84
Fatemi84.blog.ir
هدایت شده از اشعار فاطمی
#زیارت_اربعین
صفوان جمّال روایت كرده است: مولایم امام صادق(ع) درباره زیارت اربعین به من گفت: هنگامی كه قسمت قابل توجهی از روز اربعین برآمده(هنگام طلوع آفتاب روز اربعین و تا قبل از غروب آفتاب فرصت است)
📀 زیارت اربعین صوتی در اینجا
#اشعار_فاطمی 🍃🍂🍃🍂🍃
💠 @fatemi84
🌍fatemi84.blog.ir
هدایت شده از کاروان انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ رسانه ای قادر به انعکاس این صحنه های بدیع و ناب نیست
ببینید 🤔
#اربعین
#کاروان_انقلاب 🇮🇷
@karvane2
شهید بسیجی علی دوست رحمتی الوار🌹
نام پدر: علی
محل تولد: خرم آباد
تاریخ تولد: 1342/05/17
شغل: کارگر
تحصیلات: دیپلم
تاریخ شهادت: 1367/04/17
محل شهادت: محور باختران ایلام
مصاحبه اختصاصی با همسر و دختر شهید
برنامه 6 شهریور 1402 را در تلوبیون ببینید
http://www.telewebion.ir/episode/0x8577c0e
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
هدایت شده از مردان خدا 📿
*شهید آیتالله مدنی و رهبر معظم انقلاب*
رهبر معظم انقلاب در وصف خصوصیات شهید آیت الله مدنی میگوید:
«ایشان با طبقه روشنفکر می نشست جذبشان میکرد، با طبقه عوام مینشست جذبشان میکرد، با طلبه مینشست همینطور... یعنی عالم ناطق و مبین. کسی بود که می توانست آن ذخیرهای را که از نور و معرفت و علم در وجود او، در روح او، در دل پاک و نورانی او جمع شده بود، میتوانست آن را به راحتی به مخاطب منتقل کند.»
sokhann.blog.ir/post/221
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
شهید آیتالله سید اسدالله مدنی
دومین شهید محراب و امام جمعه تبریز
زندگینامه و خاطرات در :
sokhann.blog.ir/post/221
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda