eitaa logo
مردان خدا 📿
389 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
976 ویدیو
62 فایل
مردان خدا کسانی که زندگی شان الگویی برای جویندگان حقیقت است. انبیاء ، علما ، شهدا ، صالحین و خوبان‌ عالم با ما همراه باشید 🥀🍀🌻🌹🌼 http://eitaa.com/joinchat/2035810317C9e86d81327
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کاروان انقلاب
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥‌ این مرد عراقی برای خدمت به زائران اربعین ماشینش را فروخت 🇮🇷 @karvane2
سرتیپ شهید هوشنگ وحید دستجردی 🌹 رئیس شهربانی کل کشور در سال ۱۳۵۹ بود که در واقعه انفجار دفتر نخست وزیری در ۸ شهریور ۱۳۶۰ به شدت زخمی شد و شش روز بعد بر اثر جراحات وارده، به شهادت رسید و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. shahidd.blog.ir/post/1231 📿 @mardane_khoda
شهادت سرهنگ وحید دستجردی از زبان همسر🌹 همسر شهید وحید دستجردی که در جریان جزئیات این رویداد بوده است، ماجرا را این‌گونه روایت می‌کند: «در آن زمان ایشان رئیس شهربانی کل کشور بود. روز‌های یک‌شنبه هر هفته در ساعت دو و نیم بعد از ظهر، در ساختمان نخست‌وزیری جلسه‌ای به نام تأمین برگزار می‌شد. تمامی فرماندهان نظامی در جلسه حضور داشتند و گزارش هفتگی فعالیت‌های خود را به اطلاع ریاست جمهوری و نخست‌وزیری می‌رساندند. صبح روز یک‌شنبه هشتم شهریور ۱۳۶۰، شهید وحیددستجردی از منزل بیرون رفت. به دلیل این‌که ما در منزل کمی تعمیرات داشتیم و قرار بود یک مهندس برای اتمام کار تعمیرات به منزل بیاید، حدود ساعت دو بعد از ظهر، با من تماس گرفت و جویای روند پیشرفت کار شد. من پاسخ دادم کار تمام شده و قرار است مهندس بعد از ظهر نزد ایشان برود. در ادامه صحبت با شهید، به ایشان گفتم پدر و مادرم از اصفهان به تهران آمده‌اند و در منزل برادرم هستند، من هم می‌خواهم به آن‌جا بروم. ایشان گفت برایتان ماشین می‌فرستم. آماده رفتن شدم. راننده آمد و من به منزل برادرم رفتم. تقریباً ساعت حدود دو و نیم بعد از ظهر بود که به منزل برادرم در نزدیکی ساختمان نخست‌وزیری رسیدم. متوجه شدم دود زیادی از نزدیکی ساختمان نخست‌وزیری بلند شده و پلیس به شدت اوضاع را کنترل می‌کند. از ماشین پیاده شدم و به منزل برادرم رفتم. در حال بالا رفتن از پله‌ها بودم که برادرم گفت صدای مهیبی از ساختمان نخست‌وزیری شنیده! هنوز حرفش تمام نشده بود که من دو دستی بر سرم کوبیدم و بی‌حال شدم! با هر زحمتی بود، خودم را جمع‌و‌جور کردم و بلافاصله با منزل تماس گرفتم، اما خبری نبود. با محل کار شهید هم تماس گرفتم، گفتند که چیز مهمی نیست، به شما اطلاع می‌دهیم. در نهایت با من تماس گرفتند و گفتند به بیمارستان سوانح بروید! با این صحبت، من متوجه وخامت حال ایشان شدم. در تمام طول خیابان گریه‌کنان می‌دویدم تا خودم را به تاکسی رساندم. راننده هم که من را با آن حال دید، مسافران را پیاده کرد و من را به بیمارستان رساند. وقتی رسیدم، دیدم که شهید را کاملاً باند پیچی کرده اند! ایشان ۴۶ درصد سوختگی داشت! بیشترین سوختگی مربوط به ناحیه سمت راست بدن ایشان بود و، چون خود را از طبقه سوم پرتاب کرده بود، از پنج ناحیه هم شکستگی داشت. آن شب بر من بسیار سخت گذشت. همسرم در کما بود و از درد، فریاد‌های مهیبی می‌زد. هرگز نتوانستم آن شب را فراموش کنم. هشت صبح شهید دستجردی به هوش آمد، اما مشخص بود هنوز کامل هوشیار نیست. از من پرسید شما کی به بیمارستان آمدید؟ گفتم همان موقع که شما را به این‌جا منتقل کردند، بعد از ظهر روز انفجار. کمی هوشیارتر که شد فهمید صبح است، دستش را روی پتو کشید، تیمم کرد و نماز صبح را خواند. کمی که حالش بهتر شد سراغ شهید باهنر و شهید رجایی و دیگر افراد را گرفت و وقتی متوجه شهادت آن بزرگواران شد، بسیار به‌هم ریخت و تا چند ساعت با هیچ کس صحبت نکرد! بعد از چند ساعتی که کمی حالش بهتر شد، به شرح وقوع انفجار پرداخت. این‌گونه واقعه را بازگو کرد: من در حال ارائه گزارش هفتگی شهربانی بودم. ناگهان انفجار صورت گرفت. وقتی چشم‌هایم را باز کردم، در حالی که چشم‌هایم را کاملاً خون پوشانده بود، متوجه شدم که با صندلی پرتاب شده‌ام و پلاستیک‌های سقف در حالی که آتش گرفته بودند، از سقف پایین می‌ریخت! خودم را به پنجره بالکن رساندم. تعدادی از افراد که پایین ایستاده بودند، با دیدنم خوشحال شدند و گفتند بپرید پایین، ما شما را می‌گیریم! در حالی که آماده پریدن می‌شدم، یادم افتاد که من کنار شهید باهنر نشسته بودم. هراسان برگشتم به سمت اتاق تا بتوانم باهنر و رجایی را نجات دهم چراکه هر دو بزرگوار مظلوم بودند، اما هر قدر گشتم اثری از هیچ‌یک ندیدم و مجدد برگشتم و از پنجره بیرون پریدم و در راه‌پله افتادم!... در اثر همین اتفاق لگن، مچ دست و دنده‌های ایشان شکسته بود. شهید چهار روز در بیمارستان سوانح بستری بود. روز پنج‌شنبه بعد از ظهر ایشان را به بیمارستان قلب منتقل کردند. با تمام تلاش‌های تیم پزشکی، ساعت چهار صبح روز ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سن ۵۴ سالگی به شهادت رسید». گزارشگر: فرج الله محمدپور خبرگزاری صدا و سیما shahidd.blog.ir/post/1231 📿 @mardane_khoda
هدایت شده از اشعار فاطمی
زیارت اربعین - مهدی صدقی.mp3
3.81M
📀 با صدای آرام حاج مهدی صدقی متن 👇👇👇👇 🍂🍃🍂🍃🍂 @fatemi84 Fatemi84.blog.ir
هدایت شده از اشعار فاطمی
صفوان جمّال روایت كرده است: مولایم امام صادق(ع) درباره زیارت اربعین به من گفت: هنگامی كه قسمت قابل توجهی از روز اربعین برآمده(هنگام طلوع آفتاب روز اربعین و تا قبل از غروب آفتاب فرصت است) 📀 زیارت اربعین صوتی در اینجا 🍃🍂🍃🍂🍃 💠 @fatemi84 🌍fatemi84.blog.ir
هدایت شده از کاروان انقلاب
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ رسانه ای قادر به انعکاس این صحنه های بدیع و ناب نیست ببینید 🤔 🇮🇷 @karvane2
شهید بسیجی علی دوست رحمتی الوار🌹 نام پدر: علی محل تولد: خرم آباد تاریخ تولد: 1342/05/17 شغل: کارگر تحصیلات: دیپلم تاریخ شهادت: 1367/04/17 محل شهادت: محور باختران ایلام مصاحبه اختصاصی با همسر و دختر شهید برنامه 6 شهریور 1402 را در تلوبیون ببینید http://www.telewebion.ir/episode/0x8577c0e 📿 @mardane_khoda
هدایت شده از مردان خدا 📿
*شهید آیت‌الله مدنی و رهبر معظم انقلاب* رهبر معظم انقلاب در وصف خصوصیات شهید آیت الله مدنی می‌گوید: «ایشان با طبقه روشنفکر می نشست جذبشان می‌کرد، با طبقه عوام می‌نشست جذبشان می‌کرد، با طلبه می‌نشست همین‌طور... یعنی عالم ناطق و مبین. کسی بود که می توانست آن ذخیره‌ای را که از نور و معرفت و علم در وجود او، در روح او، در دل پاک و نورانی او جمع شده بود، می‌توانست آن را به راحتی به مخاطب منتقل کند.» sokhann.blog.ir/post/221 📿 @mardane_khoda
شهید آیت‌الله سید اسدالله مدنی دومین شهید محراب و امام‌ جمعه تبریز زندگینامه و خاطرات در : sokhann.blog.ir/post/221 📿 @mardane_khoda