#یادداشت
برای لبخندهای گرجی؛
به بهانه هفتمین روز فقدان سیروس گرجستانی
#حمید_محمدی برای معرفی #پژمان_جمشیدی در کلاکت میگوید: «احتمالاً هر کس یک مقطع توی زندگیش ؤویای تبدیل شدن به یک ورزشکار یا هنرمند معروف رو داشته، موفقیت همزمان توی هر دوی اینها ولی واسه رؤیاپردازی هم بلندپروازانه به نظر میرسد.»
فقر، طلاق، بیپدری، مهاجرت و غربت؛ هر کدام به تنهایی میتواند هر رؤیایی را بر باد دهد و انسان را در روزمرگیها گم کند، از سوی دیگر اما دست و پنجه نرم کردن با این مشکلات مانع از گم شدن انسان در روزهای شهرتش میشود.
#علیاکبر_محمودزاده به روایت سه جلدش ۲۵ اسفند ۱۳۲۵ و به گفتهٔ مادرش ۱۳۲۳ متولد شد، هشت سالگی از رشتِ متمدن به خانهای قدیمی در کوچههای تنگ و باریک ناصرخسروی تهران آمد، سایه فقر بر جا بود که سایه طلاق پدر و مادر؛ و زندگی با ناپدری هم اضافه شد.
در زمانهٔ بیلایک و تهی از پولهای نجومی، با عشق، فوتبال بازی کرد، با غربت و بیپدری و فقر جنگید تا رسید به امجدیه و شاهین - پرسپولیس - دوست داشتنی، او ایستادن برابر مشکلات را آموخته بود، در #فوتبال هم روبروی خطر ایستاد، دفاع وسط!
اما انگار آن سالها آدم ها زود مرد میشدند؛ وقتی که با #همایون_بهزادی و #حمید_شیرزادگان و #ناصر_ابراهیمی داشت به تیم ملی میرسید به خودش گفت «نامردیه پدر پیرم دورهگردی و دستفروشی کند و پول بدهد من فوتبال کنم»، اینبار برابر نفسش ایستاد و به جای تیم ملی پیِ دیپلمش رفت تا وارد کارخانهای بشود، انبارداری کند و با حقوقش عرق از جبین پدر بردارد.
اولین دستمزدش بالی شد برای پروازش به سوی پدر، حوالی او که فرود آمد اثری از پدرش ندید، ماهها همهٔ تلاشش برای وصال دوباره ناکام ماند و با پولش دو عروسک خرید تا به یاد پدر به آنها خیره شود.
سال ۴۸ یکی از همکارانش به تئاتر رفت، سال بعد که #هادی_سلامی را دید پایش به هنر باز شد، با آب حوضی و نقشهای پیش پا افتاده شروع کرد تا درد و رنجش را بازی کند؛ تا اینکه سال ۵۱ با سنگلج روی صحنه رفت و پنج سال بعد با «تلاش» #شعاعالدین_مصطفیزاده خودش را جلوی دوربین دید تا درخشش در فوتبال و هم در #سینما چندان هم بلندپروازانه نباشد.
او بعدها به اداره #تئاتر رفت، نام هنری «سیروس» برای خود انتخاب کرد، درخشید و جلوی دوربین #کیومرث_پوراحمد، #رخشان_بنیاعتماد، #داوود_میرباقری و بسیاری از بزرگان سینما حاضر شد و نوروز ۱۳۶۳ با «مخمصه» به تلویزیون آمد، آمدنی که هنوز هم با «شاهرگ» ادامه دارد.
«قانون مورفی»، «نهنگ عنبر ۲»، «پا تو کفش من نکن»، «شبکه»، «شکار خاموش»، «طوفان شن»، «آدم برفی»، «آپارتمان شماره ۱۳»، «زرد قناری»، «ساحره»، «یکی بود یکی نبود»، «تنوره دیو»، «دوران سربی»، «مسافر ری» و «آدمکها» و آخرینش هم در سال ۹۷ «همه با هم هستیم» در سینما، «آنام»، «محکومین»، «جاده چالوس»، «نوار زرد»، «کلاه پهلوی»، «گاو صندوق»، «زن بابا»، «خوش نشینها»، «دختری به نام آهو»، «صاحبدلان»، «یادداشتهای کودکی»، «پشت کنکوریها»، «شلیک نهایی»، «همسران»، «کیف انگلیسی» و «هتل» در تلویزیون و «آنتیگون»، «دکتر کنوک»، «معرکه در معرکه»، «عشق آباد»، «دندون طلا»، «برگذر لوطی صالح»، «استر»، «محراب»، «دارالحکومه» و «بکت» در تئاتر؛ تنها بخشی از ۱۵۰ بازی #سیروس_گرجستانی در بیش از نیمقرن فعالیت در این سه حوزه است.
در این بین، میتوان هاشم آقای «متهم گریخت» را درخشانترین کار تلویزیونی او دانست، سال ۱۳۸۰ وقتی #رضا_عطاران داشت «زیر آسمان شهر» و ماجراهای «خشایار مستوفی» را با همکارانش برای #غفوریان مینوشت، شاید خودش هم باورش نمیشد کمتر از پنج سال بعد برای این نقش دوست داشتنی و ماندگار، رقیبی پیدا شود که هنوز هم تکرارِ تکرارِ بازیهایش مردم را مهمان آیفیلم میکند!
سیروس که روزی ساعتها روبروی آینه تمرین میکرد تا بچه تهرونیها به لهجهاش نخندند، و از پدر فرصت بیشتری برای تماشای ویترینهای لالهزار میخواست، حالا نه تنها شش دهه از زندگیاش؛ بلکه بعد از وفاتش هم ویترین طنز تلویزیون ایران میشود و تهران و ایران را به لبخند و خنده مهمان میکند.
روزی که #گرجستانی، نام سیروس بر خود گذاشت، آن سیروس هم زادگاهیاش (روحش شاد) تا قایقرانی فاصله داشت؛ اما امروز قایق مرام و معرفت انزلیها با دو سیروس از خزر تا خلیجفارس در حرکت است و نسیم وفاداری و مهربانی در ایران میپراکند.
#سیروس_گرجستانی ۱۲ تیرماه ۹۹ کرونایی، در زمانه.ای که بهقول خودش «کار خوب برای او نبود» با کلی حرفهای باقی مانده و خاطرات کات شده! (عبور شیشهای با اجرای رضا رشیدپور، ۱۳۸۵، شبکه تهران) مثل آمدنش بیسر و صدا رفت تا باز هم سفر بهانهای شود برای نوشتن از مردی که شاید بسیاری از ما تا دیروز حتی نامش را هم کامل نمیدانستیم!