دو کاج؛ دو داستان
بعضی شعرها، فقط یک شعر نیستند، خاطره مشترک یک یا حتی چند نسل هستند که میتوانند دستمایه گفتوگوی آدمهایی شوند که برای اولین بار همدیگر را دیدهاند ولی در سالهایی دور در جایی مثل یک شعر، با هم بودهاند.
از این دست شعرها میتوان به #یار_مهربان و #باز_باران با ترانه اشاره کرد و البته به #دو_کاج؛ که شاعر این آخری امروز به رحمت خدا رفت: #محمدجواد_محبت.
محمدجواد محبت در کرمانشاه و در سال ۱۳۲۲ چشم به جهان گشود. کودکی و تحصیلات را در کرمانشاه گذراند و سپس به عنوان معلم در روستاهای قصر شیرین به خدمت مشغول شد. شعرهای او از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۴ در مجلات توفیق، خوشه، روشنفکر، دریچه، تهران مصور و هفتهنامه مشیر چاپ میشد. از سال ۶۲ به گروه مؤلفین کتابهای درسی پیوست و آثاری از او در کتابهای دوم، سوم، چهارم و پنجم ابتدایی درج شد.
معروف ترین شعر او دو کاج بود که قصه آموزنده دو کاج را روایت می کند. این شعر از نیمه های دهه پنجاه خورشیدی وارد کتابهای درسی دوره ابتدایی شد و بعد از سالها، حذف شد و سپس با تغییراتی که شاعر در نیمه دوم شعر داد و فضای آن را امیدبخش کرد، بار دیگر به درسهای کودکان بازگشت./ عصر ایران
Zil.ink/MardeKaghazi | مرد کاغذی
به احترام شاعر خاطرات کودکی، داستان #دو_کاج را با هم مرور میکنیم:
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست میدیدند
یکی از روزهای سرد پاییزی
زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید
خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا
خوب در حال من تامل کن
ریشههایم ز خاک بیرون است
چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی
مردمآزار؛ از تو بیزارم
دور شو؛ دست از سرم بردار
من کجا طاقت تو را دارم؟!
بینوا را سپس تکانی داد
یار بیرحم و بیمروت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد
بر زمین نقش بست قامت او
مرکز ارتباط دید آن روز
انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پیجویی
تا ببیند که عیب کار از چیست
سیمبانان پس از مرمت سیم
راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز
با تبر تکه تکه بشکستند
#محمدجواد_محبت
Zil.ink/MardeKaghazi | مرد کاغذی
به احترام شاعر خاطرات کودکی، داستان #دو_کاج را با هم مرور میکنیم:
شعر بازنویسیشدهٔ شاعر:
در كنار خطوط سیم پیام
خارج از دِه دو كاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست میدیدند
روزی از روزهای پائیزی
زیر رگبار و تازیانه باد
یكی از كاجها به خود لرزید
خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا
خوب در حال من تأمل كن
ریشههایم ز خاک بیرون است
چند روزی مرا تحمل كن
👇👇
كاج همسایه گفت با نرمی
دوستی را نمیبرم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی
ناگهان از برای من افتاد
مهربانی بگوش باد رسید
باد آرام شد، ملایم شد
کاج آسیب دیدهٔ ما هم
کم کَمَک پا گرفت و سالم شد!
میوهٔ کاجها فرو میریخت
دانهها ریشه میزدند آسان
ابر باران رساند و چندی بعد
دِه ما، نام یافت کاجستان
#محمدجواد_محبت
Zil.ink/MardeKaghazi | مرد کاغذی