eitaa logo
💎 یک جرعه معرفت 💎
109 دنبال‌کننده
690 عکس
52 ویدیو
17 فایل
🤲 یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلّب‌َ القُلوب ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 🤲 🌐 کانال دیگر معراج با نماز: @Meraj_ba_Namaz ✍ نظرات: @Labbayk_Mahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
💝 ۱ 📜 خاطرات مراسم ازدواج شهدا از زبان همسران‌شان (قسمت اول) 💞 دو جلسه با هم صحبت کردیم. بیشتر حرف از جنگ بود و مسائل اخلاقی. قبل از این که بروم وضو گرفتم، دو رکعت نماز خواندم و کار را سپردم به خدا. بعدها دست نوشته هایش را توی دفترچه یادداشت شخصی اش خواندم. نوشته بود «برای جلسه خواستگاری با وضو وارد شدم و همه کارها را به خدا واگذار کردم.» 🚩 شهید حسن باقری 💞 آمد خانه مان، از شرایطش برایم گفت. دلش می خواست زندگی مان از زندگی حضرت علی (ع) و فاطمه (س) الگو بگیرد. گرم صحبت بودیم اما همین که صدای اذان را شنید، از جا بلند شد «ببخشید، من باید نمازم رو اول وقت بخوانم و الا تا آخر شب حالم گرفته ست.» همان لحظه قبولش کردم. 🚩 شهید محمد گرامی 💞 مهریه ام یک جلد کلام الله مجید بود و یک سکه طلا. محمد بعد از ازدواج، یک جلد قرآن خرید. صفحه اولش نوشت: «امیدم در این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد، و نه چیز دیگر، که همه چیز فناپذیر است؛ جز این کتاب» آن یک سکه را هم من بخشیدم، بعد از عقد. 🚩 شهید محمد جهان آرا 💞 مهریه را این طور تعیین کرده بودم: چهارده سکه بهار آزادی، اهتمام هر دویمان به روزه گرفتن در روزهای دوشنبه و پنجشنبه، ادای نماز شب در شب های جمعه و اطاعت از امام تا آخر عمر. برای عقد، از دفتر امام نوبت گرفته بود. من بودم، محمدرضا بود و پدرم. وارد حیاط کوچک امام شدیم. چند تا عروس و داماد دیگر هم بودند. حاجی گفت «بیا بریم آخر صف، هر چی بیشتر توی صف باشیم، بیشتر امام رو می بینیم.» رفتیم. دل توی دل مان نبود. نوبت مان که شد، امام عقد را جاری کردند، و فرمودند «با هم خوب باشید.» 🚩 شهید حاج سید محمد‌رضا دستواره 💞 صیغه عقدمان را حضرت امام (ره) خواندند. بعد از مراسم عقد با هم رفتیم بهشت زهرا. عهد بستیم تا زمانی که زنده ایم، در خط امام باشیم و رهرو راه شهدا. سر خرید عقد، دوتا حلقه نقره گرفتیم. روی هر دویش حک شده بود «تنها ره سعادت: ايمان، جهاد، شهادت.» 🚩 شهید غلام‌ رضا صادق زاده 💞 می خواست برای عروسی اش کارت دعوت بنویسد، اول رفته بود سراغ اهل بیت. یک کارت نوشته بود برای امام رضا (ع)، مشهد. یک کارت برای امام زمان (عج)، مسجد جمکران، یک کارت هم به نیت حضرت زهرا (س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه (س). قبل عروسی، حضرت زهرا (س) آمده بود به خوابش؛ فرموده بود «چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟ کی بهتر از شما؟ ببین همه آمده ایم. شما عزیز ما هستی.» 🚩 شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور 💞 سفره عقدمان با بقیه سفره ها فرق داشت، به جای آینه و شمعدان، تفسیر المیزان را چیده بودیم دور تا دور سفره، برکتی که این تفسیر به زندگی مان می داد، می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد. برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم؛ ولی فتح الله نگذاشت بازش کنیم می گفت «حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم، چطور شب عروسی غذای گرون قیمت بدیم؟» برنج ها را بسته بندی کردیم و داديم به خانواده های نیازمند. فتح الله برنج ها را می داد دست مردم و می گفت: «این هدیه حضرت امام خمینیه.» 🚩 شهید فتح الله ژیان پناه 📚 برگرفته از کتاب ازدواج به سبک شهداء 🆔 @Marefate_Mahdavi
💝 ۲ 📜 خاطرات مراسم ازدواج شهدا از زبان همسران‌شان (قسمت دوم) 💞 نوه دایی ام بود کم و پیش رفت و آمد داشتیم. خواستگاری ام که آمد، پدر و مادرم بی چون و چرا قبول کردند؛ ولی خودم تردید داشتم. دو سه بار آمدند و رفتند؛ جواب مثبت ندادم. همان ایام مریض شدم و افتادم توی بستر. نزدیک ظهر آمد خانه مان. از پشت در احوالم را پرسید و بعد آماده شد برای نماز. آنقدر قشنگ اذان و اقامه گفت و نماز خواند، که یادم رفت مريضم. همان نماز کار خودش را کرد. شدم عروس خانه محمدناصر ناصری. 🥀 شهید محمد‌ناصر ناصری 💞 چهارده ساله بودم که آمدند خواستگاری ام. وقتی با هم صحبت کردیم. فقط از جنگ گفت و انقلاب. جلسه بعد که آمدند، مهریه تعیین شد. نظر کاظم چهارده تا سکه بود، به همراه نهج البلاغه و کتاب های امام خمینی و شهید مطهری. روز خرید همراهم نیامد. گفت هنوز به هم محرم نیستیم، لزومی نداره بیام. خریدم خیلی ساده بود؛ حتی چیزهایی را که آن موقع معمول بود و دخترها سر عقد می خریدند، نخریدم. 🥀 شهید کاظم نجفی رستگار 💞 روز ازدواج سفارش داده بود روی دو تا پارچه ی بزرگ نوشته بودند: «عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید.» پرسیدم چرا این جمله ها رو نوشتی؟ گفت: جای این نوشته ها همین جاست. هیچ کجا، توی هیچ مجلسی آدم نباید گناه کنه، مخصوصا توی مراسم ازدواج ما. 🥀 شهید محمد گرامی 💞 سوم شعبان، نشستیم سر سفره ی عقد. توی سفره، قرآن بود و سجاده ی نماز. ساده ی ساده؛ مثل خريدمان که یک حلقه، یک جلد کلام الله مجید، نهج البلاغه و سری کامل تفسير الميزان بود. شب عقد جلال گفت «اول باید نماز جماعت بخونیم.» همه مهمان ها ایستادند به نماز؛ نماز جماعت مغرب و عشاء. ازدواج مان به اندازه ای ساده بود، که خبرش تیتر روزنامه ها شد. 🥀 شهید حجت الاسلام جلال افشار 💞 ماه رمضان عروسی گرفتیم. مهمان ها را دعوت کردیم برای افطاری. حمید قبول نکرد شام عروسی طبق رسم معمول باشد. نان و پنیر دادیم و سبزی. دلم شور می زد. مدام توی این فکر بودم که چه می شود؟ آن شب، هم بچه های سپاه آمده بودند، هم چندتا از پولدارهای کرمان. استاندار را هم دعوت کرده بودیم. همه سادگی مراسم را پسندیده بودند، غیر از پولدارها که تا شام را دیده بودند جا خورده بودند. وقتی مراسم تمام شد، حمید گفت «شجاعت فقط توی جنگیدن نیست، شجاعت؛ يعنى بتونی کار درستی رو بر خلاف رسم و رسومی که به غلط جا افتاده، انجام بدی. من نمیگم شام دادن مفصل غلطه، می خوام بگم شام دادن ساده هم غلط نیست.» 🥀 شهید حمید ایران منش 💞 توی روستای مان، رسم بود عروس را با ساز و دهل می آوردند خانه داماد؛ مردم هم می آمدند برای تماشا. هر چه اصرار کردیم که رسم است، بگذار برای تو هم جشن مفصل بگیریم، زیر بار نرفت. گفت «ما انقلاب کردیم که توی عروسی هامون به جای گناه، صلوات محمدی باشه، هر کی رسم و رسوم رو دوست داره، خودش می دونه. ما باید برای بقیه الگو باشیم.» شب عروسی اش دعای کمیل خواندند، به جای ساز و دهل... 🥀 شهید رجب‌علی آهنی 💞 اولین باری بود، که با هم می رفتیم بیرون اولین گردش؛ بعد از عقد. گفتم «کجا می ریم؟» گفت «خودت می فهمی.» دستم را گرفت، مستقیم برد مسجد. چند بار طول و عرض حیاط مسجد را قدم زدیم، گشتیم، صحبت کردیم. بعد هم با خوشحالی گفت «همیشه از خدا می خواستم زندگی مشترک مون رو از مسجد شروع کنم.» به آرزویش رسید، چقدر خدا را شکر می کرد. 🥀 شهید فریدون بختیاری 📚 برگرفته از کتاب ازدواج به سبک شهداء 🆔 @Marefate_Mahdavi
💝 ۳ 📜 خاطرات مراسم ازدواج شهدا از زبان همسران‌شان (قسمت سوم) 💞 بله برون و عقدمان یکی شد؛ روز ولادت پیامبر اکرم (ص). برایم یک گردنبند طلا آوردند، و یک حلقه نامزدی. با یک لباس سفید نشستم سر سفره عقد. صیغه عقد که خوانده شد، دیدم دنبال چیزی می گردد. - این جا مهر دارید؟ - مهر می خوای چیکار؟ مگه نماز نخوندی؟ - حالا تو یه مهر بده. - تا نگی برای چی می خوای، نمیدم. - می خوام نماز شکر بخونم، که بهم همسر عطا کرده، اونم روز تولد رسول الله. 🥀 شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی 💞 شب عقد، کلی سنت شکنی کردیم. سفره نینداختیم، یک سجاده پهن کردیم رو به قبله، و یک جلد قرآن هم مقابلش. مهریه را هم برخلاف آن زمان سنگین نگرفتیم؛ اما مراسم مان شلوغ بود. همه را دعوت کرده بودیم، البته نه برای ریخت و پاش، برای این که سادگی ازدواج مان را ببینند؛ این که می شود ساده ازدواج کرد، و خوشبخت بود. عروسی مان هم از این ساده تر بود. اصلا مراسمی نبود. شب نیمه ی شعبان، خانواده علی آمدند خانه ما، دور هم شام خوردیم، بعد هم من و علی رفتیم خانه ی بخت‌. 🥀 شهید علی نیلچیان 💞 روز عروسی، اورکت تنش بود. وقتی با هم رفتیم خانه شان صدای قرآن پیچید توی اتاق. همه تعجب کردند و لب ورچیدند از این که، نکند به مراسم عزا آمده باشند؛ ولی من در عالم خودم و لذت می بردم از این کار شاپور؛ چون اول زندگی مان با صدای دلنشین قرآن شروع می شد. 🥀 شهید شاپور برزگر گلمغانی 💞 از اتاق رفت بیرون، با یک پارچ آب و یک قدح برگشت. گفت «روایته که هر کس شب عروسی، پای زنش رو بشوره و آبش رو در خونه بریزه، خیر و برکت از خونه شون بیرون نمی ره.» به شوخی گفتم «پاهام کثیف نیستن که؟» گفت «نه خانوم. این روایته، مهم اینه که به روایت عمل کنیم.» 🥀 شهید حاج یونس زنگی آبادی ❇️ پیامبر اکرم (ص): «ای علی! وقتی عروس را به خانه آوردی کفش را از پایش بیرون بیاور و با آب بشوی. آن آب را از در خانه تا آخرین نقطه حیاط بریز؛ اگر چنین کنی خدا هفتاد هزار نوع تنگ دستی را از آن خانه ببرد، و هفتاد هزار نوع برکت وارد کند، و هفتاد رحمت نازل کند که بالین سر عروس بگردند تا برکتش به همه زوایای خانه ات برسد...» 🏷 من لا يحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج ۳، ص ۵۵۱ 📚 برگرفته از کتاب ازدواج به سبک شهداء 🆔 @Marefate_Mahdavi
💝 ۴ 📜 خاطرات مراسم ازدواج شهدا از زبان همسران‌شان (قسمت چهارم) 💞 سر سفره عقد، نشسته بودیم کنار هم. بوی عطرش همه اتاق را پر کرده بود. بله را که گفتم، سرش را آورد زیر گوشم، خیلی آرام و آهسته گفت: «تو همون کسی هستی که می خواستم.» نگاهش کردم و از ته دل خندیدم. دستم را گذاشتم روی حلقه ازدواج مان، چشم دوختم به قرآن سفره عقد و از خدا طلب خوشبختی کردم. 🥀 شهید جواد فکوری 💞 آن زمان هم رسم و رسوم ازدواج زیاد بود، ریخت و پاش بیداد می کرد؛ ولی ما از همان اول، ساده شروع کردیم. و خریدمان؛ یک بلوز و دامن برای من بود، و یک کت و شلوار برای مرتضی. چیز دیگری را لازم نمی دانستیم. به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم. خودمان برای زندگی مان تصمیم می گرفتیم. همین ها بود، که زیباترش می کرد. 🥀 شهید سید مرتضی آوینی 💞 رو به من کرد و گفت «شنیدم عروس سر عقد هرچی از خدا بخواد، اجابتش حتميه.» نگاهش کردم و گفتم «چه آرزویی داری؟» گفت «اگه بهم علاقه داری، از خدا برام شهادت بخواه.» تنم لرزید، از خواسته اش. خیلی سخت بود اول زندگی بخواهم برای شهادت همسرم دعا کنم. طفره رفتم، قسمم داد. قبول کردم. سر عقد هم برای خودم طلب شهادت کردم، هم برای علی. صورتش گل انداخته بود. پیدا بود چقدر خوشحال است. 🥀 شهید علی تجلایی 💞 تا دو ماه بعد از ازدواج، فهمیدم سر مصطفی مو ندارد؛ تازه این را هم خودم نفهمیدم، یکی از دوستانم گفت. بس که محو روح بزرگش بودم، دیگر ظاهرش برایم مهم نبود؛ آن هم برای من که از هر خواستگار هزار جور ایراد می گرفتم و به هر بهانه جواب رد می دادم. مهریه ام به نظر خیلی ها عجیب و غریب بود. یک مهریه ی استثنایی و برخلاف رسم معمول شهر صور؛ بی آن که پولی برایش تعيين شده باشد: «یک جلد قرآن، تعهد داماد به هدایت عروس خانم در راه تکامل و اهل بیت و اسلام.» 🥀 شهید دکتر مصطفی چمران 📚 برگرفته از کتاب ازدواج به سبک شهداء 🆔 @Marefate_Mahdavi