eitaa logo
معرفت مهدوی
796 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
4 فایل
به امید روزی که همه پیامهای دنیا یکی شود: «مهدی آمد» شروع: 99/9/18 https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹قَدْ وَتَرَ فِيهِ صَنَادِيدَ الْعَرَبِ وَ قَتَلَ أَبْطَالَهُمْ وَ نَاوَشَ ذُؤْبَانَهُمْ فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقَاداً بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُنَّ فَأَضَبَّتْ عَلَي عَدَاوَتِهِ وَ أَكَبَّتْ عَلَي مُنَابَذَتِهِ حَتَّي قَتَلَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ. 🔹و اين علاوه بر آن است که در زمان خود رسول خدا(ص) در راه خدا خون‌های صناديد و گردنكشان عرب را بر زمين ريخت و پهلوانان و گردنکشانشان را به قتل رسانيد و سركشان را مطيع و منقاد كرد و دلهايشان را پر از حقد و كينه از واقعه جنگ بدر و حنين و خيبر و غيره ساخت و در اثر همان كينه‌های پنهانی بود که بعد از رحلت رسول خدا(ص)به دشمنی با او قيام كردند و به مبارزه و جنگ با او هجوم آوردند تا آن‌كه ناگزير، او هم با «ناکثين» يا عهد شكنان امت و هم با «قاسطين» يا ظالمان و ستمكاران و هم با «مارقين» يا خوارج مرتد از دين، در نهروان به قتال برخاست. 🔹در باره مقابله حضرت علی(ع)با سران کفر همه تاريخ گواه است که دلاوری های آن حضرت در جبهه جنگ منحصر به فرد بوده به طوری که عمر گفت: «لَوْ لا سَيفِهِ کَما قامَ عَمُودُ الْإسلام» اگر شمشير علی نبود، عمود اسلام بر پا نمی شد. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔅 بصیرت و انتظار فرج🔅 🔹وادی نظر به کيفيات عالم ✨وادی منتظران، وادی نظر به کيفيات عالم است که صورت الهی دارند و نه نظر به کمّيات که راه سلطه بر کثرت‌ها است. نفی مهدی(عج)به عنوان انسان کامل چيزی جز تحميق عقل انسان نيست و موجب از هم پاشيدگی روانی روح و دل می شود، زيرا با نفی مهدی(عج) گوهر انسانيت نفی شده است. ✨انسان‌ها با نظر به انسان کامل می توانند دلی شايسته پيدا کنند و در اعماق نفس خود با او مرتبط گردند، چنين ارتباطی نه قابل انتقال به ديگری است و نه با خواندن و مطالعه به دست می آيد، بايد راه انتظار را پيشه کرد آن هم انتظاری که مهدی(عج)، منتظَر آن انتظار باشد. اين انتظار با سير در خود و با پرورش قلب، وقتی با به فعليت‌ آوردن فضيلت‌ها همراه باشد، محقق می شود و عظمت موضوع از آن جهت است که شوقی که با انتظار پديد می آيد هم قلب را پرورش می دهد و هم فضيلت‌ها را به فعليت می رساند. ✨بسياری از ملل می خواهند از وضع موجودِ عالم بگذرند ولی بايد بدانند اين کار همّتی بلند و سير و سلوکی عظيم می طلبد که به کمک سه عاملِ ايمان به حقايق و سنن جارب در عالم و با شهود الهی و قلب مصفا و از همه مهم‌تر با روحيه‌ی انتظاری که منتظَر آن مهدی(عج) باشد، ممکن است وگرنه در عين طلب عبور از ظلمات فرهنگ غربی، همچنان سرگردان می مانند، چون يا نمی دانند بايد به‌ کلی از ظلمات دوران دل برکنند و يا اگر بخواهند دل برکنند نمی دانند تنها با روحيه‌ی انتظار چنين دل‌کندنی ممکن است. ادامه دارد..... 🎙استاد طاهر زاده ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━‌
✍️ رمان 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. 💠می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» 💠بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. 💠دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. 💠دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. 💠در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» 💠او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» 💠سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» 💠او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. 💠اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. 💠نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. 💠همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... ادامه دارد 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━