eitaa logo
مَرقومه
140 دنبال‌کننده
118 عکس
16 ویدیو
4 فایل
|روز نامه « باران صبح روی ورق‌های دفتری.. » ‌ مُراودات: https://daigo.ir/secret/655313215
مشاهده در ایتا
دانلود
لس آنجلس 🔜 خرمشهر فتح نشده
چرا فرموده که بگو: سلام بر تو هنگامی که برمی‌خیزی، می‌نشینی، تکبیر می‌گویی، رکوع می‌روی،..؟ یعنی مرا حقیقی و زنده بدان نه شخصی از قصه‌ها.. یعنی مرا، حال که نمی‌بینی، لااقل مجسّم کن. مجسم کن که من همین‌گونه‌ام..
مثلا: اگر حق رأی را از ما می‌گرفتند و ما دیگر حق انتخاب نداشتیم! یک اغتشاش فقط برای همین به راه می‌افتاد. حالا که خیلی عزت‌مندانه حق رأی داریم و تصمیم‌گیرنده ما هستیم، قدر بدانیم و برای احقاق حقوق خودمان دست به کار بشویم..
مَرقومه
مثلا: اگر حق رأی را از ما می‌گرفتند و ما دیگر حق انتخاب نداشتیم! یک اغتشاش فقط برای همین به راه می‌ا
. البته این یک‌مقدار از زاویه‌دید طلبکارهاست. یک زاویه دید دیگر هم داریم که مال دلسوزهاست، مال عاشق‌ها..
- ما همچنان یک حسرت در زندگانی نوش می‌کنیم و جگر را با آن سوخته‌تر. و آن ندیدن شماست؛ حتی از دور.. چرایَش را اغیار نمی‌فهمند. بین خودمان باشد..
ای زخم عمیق ، ای قامت خونین..
حکیم فرمود: آن کسانی که متأسفانه هم خودشان اظهار بی‌میلی میکنند، هم دیگران را تشویق میکنند به عدم حضور اینها به نظر من یک قدری بیشتر فکر کنند روی این قضایا، رأی‌ ندادن هیچ فایده‌ای ندارد. یعنی در رأی دادن احتمال فایده وجود دارد در رأی ندادن هیچ احتمال فایده‌ای وجود ندارد. رأی ندادن هیچ دستاوردی ندارد. اما رأی دادن حالا بنده که میگویم حتماً دستاورد دارد آن کسی که تردید دارد بگوید احتمالاً دستاورد دارد. رأی ندادن بعضی‌ها مشکلی از کشور را حل نمیکند. بلکه ضرر هم میکنند چون بالاخره اگر شما رأی ندهی یک کس دیگر یک نفر دیگر رأی میدهد آن کسی که شما میخواهی انتخاب نشود ممکن است انتخاب بشود. شما اگر رأی دادی ممکن است جلوی او را بگیری. ۱۴۰۲/۱۲/۰۹
همین هفته‌ی گذشته بود. توی نمازخانه با بچه‌ها بعد از نماز نشسته بودیم. یادم به خاطره‌ای افتاده بود و با آب و تاب تعریف می‌کردم. خاطره‌ای که بارها جاهای دیگر هم گفته بودم: مهرماه ۱۴۰۱ بود، قم. اذان ظهر را می‌گفتند و همه با عجله به طرف صف‌های نماز می‌رفتند‌. از مقابل قبر مطهر آیت الله بروجردی رد می‌شدم. شیخ پیری را دیدم، با قدی متوسط و لاغراندام، عینک و عصا. آرام بود و عجله‌ای هم نداشت. مرد کت‌وشلوار پوشی هم تلاش می‌کرد از همه جهت ایشان را پوشش دهد و هم انگار به ایشان سرعتی بدهد تا به نماز جماعت برسند. همچنان که می‌رفتم، از سرعتم کاسته شد. آقا به نظرم خیلی آشنا می‌آمدند. انگار که بارها ایشان را دیده باشم. انگار که حتی ایشان مرا بشناسد! آن‌گونه بود که در دل می‌گفتم: آقای بهجت‌‌ها را که ندیدی؛ لااقل این‌ها را دریاب و التماس دعایی بگو تا نرفته!.. آنقدر در چهره‌ی آرام و آشنای او غرق شده بودم که متوجه نشدم شکّ آقای کت‌وشلوار پوش را برانگیخته‌ام! کم‌کم از دید من خارج می‌شدند اما آقای محافظ با نگاه کارآگاهانه، نگاه کنجکاو مرا بلعید! مدتی گذشت. شاید چندین ماه. اذان مغربی بود به گمانم. تلوزیون نماز جماعتی پخش می‌کرد و من ناگهان بلند گفتم: "اِاِ! این آقا که توی قم دیدم و اسمش یادم نمی‌آمد".. و سریع به گوشه‌ی پایینی سمت راست کادر خیره شدم و منتظر زیرنویس: آیت‌الله امامی کاشانی.. و من امشب، همچنان در بُهت، دانستم ما به نوعی، هم شهید‌مطهری‌ای بودنمان و هم زمانی که انجمن‌اسلامی‌ای بودیم را مدیون این آقاییم. آخرالامر اینکه آقای بهجت‌ها را ندیدیم؛ آقای امامی‌کاشانی‌ها را هم که دیدیم، از دست دادیم! شما اگر عبدِ خدایی را دیدید و دلتان گواهی داد که باید از او التماسِ دعا بکند، و عقلتان در تکاپوی اسم و رسم و آداب حضور بود، دل را اجابت کنید و عقل را واگذارید..
شیخ مفید، خط تو را کُحل چشم کرد یک خال توست حسرت دیرینه‌ی عوام.. شعبان رو به پایان و ما همچنان...
-