#۱۹۶۰
1402/6/8
ای از سفر برگشته بابا پیکرت کو؟
سیمرغ قاف عاشقی بال و پرت کو؟
بر روی شاخ نیزهها گل کرده بودی
حالا که پائین آمدی برگ و برت کو؟
از من نمیپرسی چه شد این چند روزه؟
از من نمیپرسی نشاط دخترت کو؟
آوای قرآنخواندنت لالایم بود
قربان قرآنخواندن تو حنجرت کو؟
لبهای من مثل لبت دارد ترکها
با این لب عطشان بگو آبآورت کو؟
کاری ندارم که چه شد موی سر من
اما بگو بابای من موی سرت کو؟
میگفت عمه با عمامه رفته بودی
حالا بگو عمامه پیغمبرت کو؟
بابا سراغ از گوشوار من نگیری
من از تو پرسیدم مگر انگشترت کو؟
این چند روزه هر کسی سوی من آمد
فریاد میزد خارجی پس زیورت کو؟
بعد از غروب واقعه همبازیام نیست
خیلی دلم تنگش شده پس اصغرت کو؟
#مصطفی_هاشمینسب
@marsieh_madh