اسرای ایرانی رو شکنجه میکرد تا اینکه حضرت زینب به خواب مادرش آمدن و شکایتش کردن از اونروز رفتارش با اسرا عوض شد ۱۸سال بعد آمد ایران از آزادهها حلالیت طلبید و راهی سوریه شد . عقیله بنی هاشم که بهت توجه کنن حتی اگه مامور شکنجه اّبوغریب هم باشی میتونی آسمونی شی...
#شهید_کاظم_عبدالامیر
🌱|@martyr_314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موزیک ویدیو شاهکار آذری :)✌️🏻🇮🇷
تهیهشده در "مأوا"
🌱|@martyr_314
استغفار یعنی:
«خدایا من نتوانستم از زندگیام خوب لذت ببرم، حالم بد است، اخلاقم بد شده، عاشق نشدم و در خودپرستی ماندهام، روحم کثیف شده و دیگر از چیزی لذت نمیبرم، درستم کن تا باقیماندۀ زندگیام را لذت ببرم»
#استاد_پناهیان
🌱|@martyr_314
شیطان بـا یک کِبـر زمین خورد
آدم بـا یک حرص زمین خورد
پسـرِ آدم بـا یک بُخل ذلیل شد
یـونس با یک شتاب ذلیل شد
ما کہ الحمداللہ همہے اینها را باهم داریم
واحساسِ ندامتے هم نداریم!
#استادعلیصفاییحائرے
🌱|@martyr_314
«دیندارآناستکهدرکشاکشبلادیندار
بماندوگرنهدرهنگامراحتوفراغتو
صلحچهبسیارنداهلِدین»
#شهیدسیدمرتضیآوینی
🌱|@martyr_314
هَـࢪشَھِـیدمِثݪِیِڪفـٰانوساسـٺ
مِـۍسوزَدوَنـورمِۍدَهَـد!
وَازڪِنٰاࢪاوبـودَݩتـوهَم
نِـورانِۍمِۍشَوۍ
بـاشُـھَداڪِھرِفِـیقشُـدِے
شَـھِیدمِـۍشَوی!♥️
🌱|@martyr_314
مَن از این دنیا..
با همه زیباییهایش میروم
و همه آرزوهایم را رها میکنم اما
به ولایت وحقانیت علیابنابیطالب(ع)
و خداوندی خدا ؛ یقهتان را میگیرم
اگر امام خامنهای را تنها بگذارید
خواهش آخر من این است که
سلام مرا به امام خامنهای برسانید
و بگویید اگر دوباره زنده شوم
از تکهتکه شدن در راه تو ابایی ندارم.
#شهیـدمحمدامیــنڪریمیــان
🌱|@martyr_314
#عاشـقانه_شهدا🙃🍃
علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی میزد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچهها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش میبرد ... 🍀
تنها اشکال این بود که بچهها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمونها ... و از همه بدتر، پدرم ...
علی با شنیدن حرف بچهها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانهای گفت ...
- جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ...
بچه ها با ذوق، بالا و پایین میپریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف میکردن ...و علی بدون توجه به مهمونها ... و حتی اینکه کوچکترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ...😃
داستانشون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچهها گفت ...
- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد؟؟
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ...✋🏼
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ...🍃
- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت میخوام ...
و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمونها ... هم من، هم مهمونها خشکمون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ...😁
منم دلم میخواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنیتر، قیافه پدرم بود ... چشمهاش داشت از حدقه بیرون میزد ...
اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من...🌱
همسر#شهیدسیدعلیحسینی
🌱|@martyr_314
صبحهابعدازنمازمےنشسٺقرآن
مےخواند.اگرزهرابیداربود،
ٺوےبغلمےگرفٺٺشواگرخواب بود،ڭناررخٺخوابشمےنشسٺو
مےخواند! مےگفٺ: «اینجاباشھ
ڪھاز الآنچشموگوششبھ
اینچیزهاعادٺڪنھ.»
#شهیددڪٺرمحمدعلےرهنمون
منبع: یادگاران_ص90
🌱|martyr_314
ازیاورانِمهدۍبود
وادبیاتدرسمیداد
بہخطِفاصلہمیگفٺ:خطتیرہ
چراڪہمیدانسٺفاصلہگرفتن
ازمهدۍ(عج)
چقدرروزگارِآدمراتیرہمیڪند:)💔
🌱|@martyr_314
خانہ ما و آنها روبروے هم بود. یڪ روز ناهار آنجا مـےخوردیمـ و یڪ روز اینجا. آن روز نوبت خانہ ما بود .موقع ناهار دیدم خانمش تنہا آمده؛ همیشہ باهم مـےآمدند. پرسیدم: چـےشده؟ چیزے نگفت، فهمیدیم ڪہ حتما با یوسف حرفش شده استـ بعد دیدم در مـےزنند. در را باز ڪردم. یوسف بود. روے یک کاغذ بزرگ نوشتہ بود " من پشیمانم " و گرفتہ بود جلوے سینہ اش. همہ تا او را دیدند زدند زیر خنده. خانمش هم خندید و جو خانہ عوض شد.
منبع: ڪتاب هالہ اے از نور
#شهید_یوسف_کلاهدوز
🌱|@martyr_314
نااُمید مَباش
خودَت را دَوان دَوان بِرسان
هیچگاه بَرایِ فَداکاری دیر نیست
حَتی اگر حُسین دَر مسلخ عِشق باشَد..
🌱|@martyr_314