در یکی از روزها در منزل در خدمت شهید بزرگوار محمد جعفر سعیدی نشسته بودیم او پاسداری شجاع و مومن و انسانی بسیار خاکی و فروتن بود.
همیشه ما را دعوت به ایمان و تقوا مینمود و از من میخواست که بچههایش را با اسلام و قرآن بزرگ کنم.
در همین موقع بود که جوان بسیجی و مخلص به نام شهید مجید خزائی برای دیدن شوهرم به منزلمان آمد و محفل ما با حضور ایشان روح و حال معنوی دیگری پیدا کرد.
یک بار شهید سعیدی رو به آن جوان میکند و با شوخی میگوید :
مجید جان چقدر به جبهه میروی ، آخر شهید میشوی؟!
و او شوخیاش گل میکند و با زبان محلی دشتی میگوید :
بله من میروم و روزی مرا از صندوق بیرون میآورند و مراد از این حرف این است که چند روز دیگر شهید میشود.
و این طور شد او حدود یک ماه و نیم بعد در یکی از جبههها به شهادت رسید و به آرزوی دیرینهاش نائل آمد .
همسر#شهیدمحمدجعفرسعیدی
🌱|@martyr_314
خدایا..!
میدانم که تو مشتریِ جان
و خونِ کسانی هستی که
از ماݪ و فرزند و
لذتهایِ دنیوی میگذرند
و به سوی تو میآیند...
#شهیدمحمدجعفرسعیدی
🌱|@martyr_314