میپرسید:«بنظرتوقتیشہـیدشدم
کیمیادبراممداحیمیڪنه؟»
باغیظمیگفتم:«هیچکی،همینمداحهای
الکیپلکیرومیاریم.»
میرفتتویفڪر:
«یعنیحاجمحمودڪریمیوسیدرضـانریمانیمیان؟»
میگفتم:«دلتخوشه!اینابیڪارنبرایمجلستوبخونن؟!»
باحسرتمیگفت:
«ولیمنآرزومه!»
#شهیدمحسنحججے
🌱|@martyr_314
اگر روزی خبر شهادت این بنده
سراپا تقصیر را شنیدید، علت آن را
جز کریمی و رحیمی خدا ندانید..
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
روز بیست و ششم تیر ، ساعت نہ زنگ
زد و بےمقدمہ گفت: امشب باید برم.
انگار یڪ بشڪہ آب یخ ریختند روے
سرم. تمام وجودم لرزید. گفت: برو علے
رو بذار خونہ مامانت ، زود بریم دنبال
ڪارامون. فقط گریہ مےڪردم علے را
تحویلدادم و جلوے مجتمع،داخل ماشین منتظرش ماندم. موتورش را ڪہ از دور
دیدم اشڪ هایم را پاڪ کردم. گفتم
یڪ وقت دلش نلرزد.چشم هاے خودش
هم شده بود ڪاسہ خون.آتش گرفتم.
+ تو چرا گریہ ڪردے؟
- از شوق. خودت چرا گریہ ڪردے؟
+ از شوق تو! :)
📚کتاب سربلند
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
فرزند شهید محسن حججی در دیدار امروز طلایهداران دفاع مقدس با رهبر انقلاب
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
ازهـمهزنـانامـترسـولاللهمـیخـواهمروزبهروز
حـجـابخـودراتـقویـتکـنید،مبـاداچـادرراکنـاربگذارید!
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
خدایا..
ببخش آن گناهانی را که از
رویِ جهالت انجام دادهام..
ببخش آن خطاهایی را که
دیدی و حیا نکردم..💔
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
توینمازجماعتهمیشهصفاولمیایستاد
همیشهتویجیبشمهروتسبیحتربتداشت
گاهیوقتهاکهبههردلیلیتویجیبشنبود
موقعنمازدرحسینیهپادگاندنبالمهرتربتمیگشت
وقتیکهپیدامیکرداینشعررازمزمهمیکرد:
{تاتوزمینسجدهای،سربههوانمیشوم...}
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
میگفت:
یہ جورۍ باش کہ
سرنوشتت هرچۍ شد
ختم به امام زمـان(عج)بشہ... :)🌱
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
تا نشستم توی ماشین دیدم یک عالمه ماشین آمده برای عروسکشان!
دل محسن به این کار رضا نمیداد!
وقتی دید خیلی جیغ جیغ میکنند و بوق
میزنند گفت: پایهای همشون رو بپیچونیم؟!
گفتم: گناه دارن! گفت: نه باحاله!
لای ماشینها پیچید توی یک فرعی
پارو گذاشت روی گاز و با سرعت وسط
شلوغیها قالشون گذاشت
تا اذان مغرب پخش شد کنار خیابان ایستاد
که بیا برای هم دعاکنیم!
زرنگی کرد..گفت من دعا میکنم تو آمین بگو!
همان اول آرزوی شهادت و رو سفید شدن کرد..
توی اَشهد اَن علیاً ولی الله طلب شهادت کرد..
اشکم جاری شد!
#سربلند
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
موقع خداحافظی دستی زدم روی شانهاش:
زود این ستارهها را زیاد کن که سرهنگ بشی
گفت: ممد آدم باید ستارههاش برای خدا
زیاد باشه
ستارهی سر شونه میاد و میره!
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
خدایا مرگی بهمون بده
که همه حسرتش رو بخورن :)♥️
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
ماه رمضان آخری ده روز مرخصی گرفت و من و پدرش را برد مشهد
گرم بود ظهر که نماز جماعت میخواندیم من را با تاکسی برمیگرداند هتل که اذیت نشوم
خودش نمیخوابید،دوباره برمیگشت حرم
میایستاد به دعا و نماز
شب بیستویکم توی صحن هدایت نشسته بودم
پیام محسن آمد روی گوشیام
قسمم داده بود: مامان تورو خدا دعا کن یه بار دیگه قسمتم بشه برم سوریه
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
همیشهبرایخدابندھباشید..
ڪهاگراینچنینشدبدانید☝️🏼
عاقبتهمهےِشمابهخیرختممےشود.. :)
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
رفیقشمۍگفت...
درخوابمحسنرادیدمکهمۍگفت:
هرآیهقرآنۍکهشمابراۍشهدامۍخوانید
دراینجاثوابیكختمقرآنرابهاومۍدهند
ونورۍهمبرایخوانندهآیاتقرآن
فرستادهمۍشود
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
روستایی را از داعش پس گرفته بودیم
اما درگیری هنوز هم ادامه داشت
همه پشت خانهای سنگر گرفته بودیم
از زمین و آسمان داشت سرمان گلوله و خمپاره و آتش میبارید
نمیشد از جایمان یک لحظه جُم بخوریم
باید حالا حالاها آنجا می ماندیم
وقت نماز ظهر شد
محسن بیخیال گلوله و خمپاره ایستاد به نماز
دو تا از بچههای سپاه قدس گیر دادند بهش که الان وقتش نیست
محسن اما عین خیالش نبود
بِهشان گفت:
می خوام نمازم رو اول وقت بخونم
شما کاری به کار من نداشته باشید
ایستاد به نماز،توی همان معرکه و زیر آن باران گلوله و آتش...
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
خدایا
بگیـࢪ از مـن!
آنچھ ڪھ #شـھادت ࢪا
مےگیـࢪد از مݩ
این ࢪوزها عجیب دݪـم
بھ سـیم خاࢪداࢪهاۍ دنیا گیࢪ ڪࢪدھ اسـټ...💔
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
ما اَگه بِتونیم
توی شَهرِ خودِمون
خُدامونُ داشته باشیم هُنر کَردیم..
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
همیشه به خاطر جسم و جان ضعیفش حواسم بهش بود
جیبش را پر از پسته و مغزیجات میکردم سر سفره گوشت هارا سوا میکردم و میریختم توی بشقابش
او ساعت دو و ربع میآمد
شوهرم ساعت دو و نیم
با اینکه برایش سفره میانداختم و غذا میکشیدم
دست نمی برد تا آقای عباسی برسد
آدم بخوری نبود با زهرا غذایشان را در یک بشقاب میریختند
زیر چشمی میپاییدمش زود کنار میکشید زیاد که اصرار میکردم چند قاشق بیشتر بخورد می گفت: آدم باید بتونه نَفسِش رو نگه داره!
راوی مادرخانم#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
میخواست برود سرکار
از پلههای آپارتمان،تندتند پایین میآمد!
آنقدر عجله داشت که پلهها را دوتا یکی رد میکرد! جلوی در خانه که رسید
بهش سلام کردم گفتم: آرامتر
فوقش یک دقیقه دیرتر میرسی سرِکارت!
سریع نشست روی موتور،روشن کرد و گفت
علیآقا! همین یک دقیقه یک دقیقهها
شهادت آدم را یک روز به یک روز به عقب میاندازد!
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314