eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇵🇸
4هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
388 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4k→4.1k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
~🕊 کی فکرش رو میکرد؟؟؟ چهار روز بعد از تشییع جنازه ی شهید گمنامی که رو دست خودت رفت تو حسینیه... خودت شهید بشی و بگیرنت روی دست و ببرنت تو همون حسینیه... چی گفتی تو گوش شهید گمنام که انقدر زود واسطه ات شد پیش امام زمان؟ چقدر دلت صاف بود حسین جان... چقدر ما رفیقات دیر شناختیمت... ولی حیف شد حسین...ولی اون دنیا یاد ما باش...شفیع ما تو اون دنیا.. ✍🏻دلنوشته دوست شهید ♥️🕊 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ مادر اقا حسین تعریف می کرد: یکی از آشناها خواب دیده رفته کربلا.. بعد زیارت امام حسین(ع) میره واسه زیارت حضرت عباس(ع) دم حرم یه آقا رو می‌بینه که تو خواب این حس رو داره که آقایی که وسط ایستاده حضرت عباس(ع)هستند و دونفر هم طرفین حضرت بودن با صورت پوشیده. این خانم شروع میکنن از حضرت عباس حاجت خواستن. حضرت هم می‌فرمایند چرا از حسین نمیخواین؟ خانم میگن بله قبل از اینکه محضر شما برسم پیش امام حسین(ع) بودم و درخواست کردم از ایشون. حضرت عباس(ع) می‌فرمایند: نه. این حسین رو میگم و به دست به فرد کناریشون اشاره میکنن. خانم بر میگردن به سمت اشاره ی حضرت و شهید حسین ولایتی فر رو میبینن... ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ 🌿یکی از رفقای هم‌ دوره‌ای حسین با انتشار این عکس نوشت: "تقریبا همیشه حسین را در همین حالت می‌دیدیم. یا درحال کار بود و یا در حالت کار. اصلا خستگی برایش معنا و مفهوم نداشت. بدن ورزیده و آماده ای داشت. درست زمانی که همه خسته بودند شوخی های حسین گل می‌کرد و به همه روحیه می‌داد. استراحت حسین ماند برای بعد از شهادتش." ♥️🕊 🌱|@martyr_314
~🕊 نشسته بودیم کنار هم این عکس رو بهم نشون داد. متنش رو برام خوند... گفت ببین چقدر جمله ی قشنگیه، عشق میکنی... به شوخی بهش گفتم: آخه تو که شهید نمیشی اینا چیه می‌نویسی... ولی صد حیف که نشناخته بودمش... ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 هر سال که می‌شد، با بچه های محل تکیه ای برپا میکردیم، تو پارکینگ خونه شهید ولایتی. یک سال به خاطر یکسری از مشکلات نمی‌خواستیم تکیه رو برپا کنیم. تو جمع رفقا حسین می‌گفت هر طور شده باید این سیاهی ها نصب بشه. باید این روضه ها برقرار باشه. حسینی که از جون و دل مایه می‌گذاشت در خونه ارباب و نمی‌خواست هیچ جوره کم بزاره، وقتی دید کسی همراهیش نمی‌کنه اومد در خونه ما؛ گفت من دلم نمیاد امسال تکیه نباشه.. سیاهی ها و پرچم رو ازم گرفت و رفت... اونشب خودش تکیه رو برپا کرده بود. تنهای تنها. از قرار معلوم شب رو هم تو تکیه خوابیده بود. صبح روز بعد سراسیمه و با خوشحالی زنگ خونمون رو زد. بهش گفتم چی شده حسین جان؟گفت: دیشب که پرچم ها و سیاهی هارو نصب کردم تو همون تکیه خوابم برد. تو خواب دیدم  امام حسین(ع) اومده تو پارکینگ خونمون و به من گفت احسنت! چه تکیه قشنگی زدی. دستی به سیاهی ها کشید و بهم خسته نباشید گفت. وقتی حسین این جملات رو می گفت، اشک تو چشاش حلقه زده بود. می‌دیدم چقدر خوشحاله از اینکه کارش مورد قبول ارباب واقع شده. "اون سال تکیه مون حس و حال دیگه ای داشت" ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314