#عاشقانه_شهدا🙃🍃
دومین روز عقدمون
در منزل پدرم در نمـاز مغــرب
مشغول عشق بازی با معبودش بود
که محو تماشای او شده بودم.😍
صوت زیبای نمازش
آرامش حقیقی را بر من نازل می کرد.😇
همان شب نماز عشاء را
پشت سرش ایستادم و به او اقتدا کردم
و از آن به بعد نماز جماعت دو نفره مان
به امامت مـــــردی برگزار میشد که
همواره در قنوتش
«اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک »
میخواند و فروتنی در مقابل معبود در سجده هایش نمایان بود.🙂
حالا که نمیشود جماعت های دونفره مان
را به مردانگی اش اقتدا کنم،😔
نذر کرده ام که در اذانم مؤذن
آیه های جهاد او باشم ...💔
همسر#شهید_علیرضا_نوری
🌱|@martyr_314
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
عروسیمون توی تالاری بیرون از شهر بود. علیرضا به اقوامش سپرد که وقتی دنبال ماشین عروس اومدین، فقط بیرون شهر بوق بزنید و نمیخواهم صدای بوق ماشین، مردم رو اذیت کند. شاید یکی به سختی بچهاش رو خوابونده باشه یا اینکه آدمِ سالخورده یا بیماری تو خونهای باشه.
خونهی خودمون مجتمع آپارتمانی سپاه بود. علیرضا گفت بریم منزل پدرم و همونجا مهمونها رو ببینیم. چون نمیخواهم کسی تا مجتمع دنبالمون بیاد. آخه سَروصدای مهمونها همسایهها رو بیدار میکنه! بعد از اینکه با مهمونا خداحافظی کردیم، فقط دوتا از خواهرام همراهمون آمدند؛ خیلی بیسروصدا وارد منزل شدند و چندتا عکس گرفتند و رفتند.
از اون شبی که زندگی مشترک ما در اون ساختمان شروع شد، خیلی حواسمون جمع بود که صدای تلویزیون زیاد نباشه! توی راهپلهها به آرومی قدم برداریم و ...
به این شکل علیرضا سعی میکرد که حقّالنّاسی بر گردنش نماند.
#شهید_علیرضا_نوری
🌱|@martyr_314