روز بیست و ششم تیر ، ساعت نہ زنگ
زد و بےمقدمہ گفت: امشب باید برم.
انگار یڪ بشڪہ آب یخ ریختند روے
سرم. تمام وجودم لرزید. گفت: برو علے
رو بذار خونہ مامانت ، زود بریم دنبال
ڪارامون. فقط گریہ مےڪردم علے را
تحویلدادم و جلوے مجتمع،داخل ماشین منتظرش ماندم. موتورش را ڪہ از دور
دیدم اشڪ هایم را پاڪ کردم. گفتم
یڪ وقت دلش نلرزد.چشم هاے خودش
هم شده بود ڪاسہ خون.آتش گرفتم.
+ تو چرا گریہ ڪردے؟
- از شوق. خودت چرا گریہ ڪردے؟
+ از شوق تو! :)
📚کتاب سربلند
#شهیدمحسنحججی
🌱|@martyr_314
انسانگناهمیکندوخیالمیکنددرجای خلوتیگناهکردهوتمامشدورفت!
گناهشمابرهمهچیزاثرمیگذارد..
درنسلتاناثرمیگذارد
برمحیطتاناثرمیگذارد!
#حاجآقامشکینی
🌱|@martyr_314
هدایت شده از سِدخارجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه میرم خونه😞❤️
@sedkhareji
#طنز_جبهه
سال ۶۱ پادگان ۲۱ حضرت حمزه.
آقای فخرالدین حجازی آمده بود منطقه برای دیدار دوستان،طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند گفتند: من بندکفش شما بسیجیان هستم یکی از برادران نفهمیدم خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد،از آن ته مجلس با صدای بلند و رَسا در تأیید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت.
جمعیت هم با تمام توان اللّه اکبر گفتند.😂😂
🌱|@martyr_314