با هم از خیابان انقلاب رد میشدیم..
مردی بخشی از ماشینش آتش گرفته بود
و از دیگران کمک میخواست..؛
چون احتمال انفجار وجود داشت
کسی جلو نمیرفت، روحالله تا این صحنه
را دید زد روی ترمز، همیشه در صندوق عقب
آب داشتیم، آبها را برداشت و به سمتِ
خودرو دوید و آتش را خاموش کرد..؛
مرد راننده اشک میریخت و میگفت:
جوان! خدا عاقبتت را به خیرت کند..!
همین دعا ها روحالله را عاقبت به خیر کرد..!
#شهید_روحاللهقربانی
🌱|@martyr_314
~🕊
🌿#کݪام_شهید💌
یاحضـــــرت معصومه(؎)مرا به بیبی زیـــــنب ببخش
💚🙃
#شهید_مصطفی_نبیلو❤️🕊
🌱|@martyr_314
~🕊
#شهیدانه
هر سال که میشد، با بچه های محل تکیه ای برپا میکردیم، تو پارکینگ خونه شهید ولایتی.
یک سال به خاطر یکسری از مشکلات نمیخواستیم تکیه رو برپا کنیم. تو جمع رفقا حسین میگفت هر طور شده باید این سیاهی ها نصب بشه. باید این روضه ها برقرار باشه.
حسینی که از جون و دل مایه میگذاشت در خونه ارباب و نمیخواست هیچ جوره کم بزاره، وقتی دید کسی همراهیش نمیکنه اومد در خونه ما؛ گفت من دلم نمیاد امسال تکیه نباشه.. سیاهی ها و پرچم رو ازم گرفت و رفت...
اونشب خودش تکیه رو برپا کرده بود. تنهای تنها. از قرار معلوم شب رو هم تو تکیه خوابیده بود.
صبح روز بعد سراسیمه و با خوشحالی زنگ خونمون رو زد. بهش گفتم چی شده حسین جان؟گفت: دیشب که پرچم ها و سیاهی هارو نصب کردم تو همون تکیه خوابم برد. تو خواب دیدم امام حسین(ع) اومده تو پارکینگ خونمون و به من گفت احسنت! چه تکیه قشنگی زدی. دستی به سیاهی ها کشید و بهم خسته نباشید گفت.
وقتی حسین این جملات رو می گفت، اشک تو چشاش حلقه زده بود. میدیدم چقدر خوشحاله از اینکه کارش مورد قبول ارباب واقع شده.
"اون سال تکیه مون حس و حال دیگه ای داشت"
#شهید_حسین_ولایتیفر♥️🕊
.
.
🌱|@martyr_314