┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
🌱 وقتی ابراهیم وارد محله جدیدشان می شود همه او را به خاطر ریش بلند مسخره می کنند. اما ابراهیم با برخورد و اخلاق خوبی که داشت یک یک آن ها را جذب کرد و بعد آن ها را راهی جبهه کرد.
الآن آن هایی که مسخره اش می کردند از بزرگان جنگ ما هستند ...
🌸 وَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ۚ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ ۚ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوًّا مُّبِينًا
🌸 به بندگانم بگو: «سخنى بگویند که بهترین (سخن) باشد.» چرا که شیطان (به وسیله سخنان ناروا) میان آنها فتنه و فساد مى کند. زیرا (همیشه) شیطان دشمن آشکارى براى انسان بوده است.
📚(اسراء/۵۳)
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》🌺
https://eitaa.com/martyrs1231🌺
✍ #وصیتنامه_شهید_علی_صبوری
🌷 #بار_خدایا این چه انقلابی است که از نوجوانان 14 ساله، قاسمها و علیاکبرها و از پیر مردان 60 ساله #حبیب_ابن_مظاهرها ساخته است. خدایا این چه امتی است که همهشان #اسطورههای_مقاومت و جملگیشان طالب شهادت اند
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》🌺
https://eitaa.com/martyrs1231
30.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕نیت خوش مادران در #طلب_فرزند و در #سرنوشت و آینده فرزندانشان
✅فوق العاده زیبا حتما ببینید و نیت کنید
✨یا صاحب الزمان فرزندانمان را نذر یاری قیام شما می کنیم . به لطف و کرمتان قبول بنما از ما ..کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》🌺 https://eitaa.com/martyrs1231
سلام علیکم یکی از دوستان این رمان عاشقانه فرستاده برام اما الان یه اتفاقی افتاده براشون نمیتونه بفرسته برام ان شا الله بعد خودم نگاهی میکنم از کانال پیدا میکنم اگه نشد ببخشید دوستان🙏
دراین کانال داستان زندگی شهدا قرار گذاشته میشود البته به صورت معرفی کوتاه در صورت علاقه مند شدن به آشنایی کامل با زندگیشان میتوانید کتاب آن را تهیه کنید .
امید است با خواندن مطالب بهرمند شوید🙏🙏🙏
دلتنگ نباش
پارت اول
پنچره هایمعطر ضریح را محکم گرفته بودو اشک می ریخت۰
از بین چهارصد نفر اسمش در امده بود۰
دانشگاشان ۲۰ نفر بیشتر ظرفیت نداشت، برای همین قرعه کشی کرده بودند ۰ حالا رو به روی ضریح ایستاده بود، تازه باور کرد که امام رضا علیه السلام دعوتش کرده است۰
اسفند ماه بود وبرف شدیدیباریده بود۰به دلیل سرمای شدید وفصل خانه تکانی مشهدی ها حرم خیلی خلوت بود۰خود را به ضریح چسبانده بودو پشت سر هم تشکر می کرد(امام رضا،ممنونتم که باز اجازه دادی بیام۰برای دانشگامم به شما توسل کردم۰اقاجان ممنونم ،یه جای خوب،همون رشته ای که دوست داشتم قبول شدم۰)
یک سالی می شد که مشهد نیا مده بودم۰کلی حرف داشت برای گفتن۰درمیان حرف هاودعاهایش یک دفعه به یاد خواستگارانش افتاد۰
زینبترس داشت از ازدواج واینده ای که برایش ناشناخته بود۰
اشک هایش را پاک کرد۰ (امام رضا،من تابه حال ازدواج فکر نکردم،اما حالا امدم از خودت بخوام کسی رو سر راهم قرار بدی که باهاش عاقبت به خیر بشم۰
کسی که خدا را دوست داشته باشه۰خودت یه جوری درستش کن که نفهمم چطوری جور شد۰
یک هفته ای که مشهد بودندباز هم به زیارت رفت اما هیچ کدام مانند آن اولی نشد۰
این اولین سفر دانشجویی اش بود۰بعد از یک هفته که برگشت،کلی تعریف کردنی برای خوانواده اش داشت،.از شدت برفی که باریده بود،از خلوت بودن حرم ،از اینکه به راحتی توانسته بود زیارت کند۰امّاهرگز دربارهی دعایی که در جوارضریح اقا کرده بود،به کسی حرف نزد.،رازی بور بین خودش وامام رضا علیه السلام. همان طور که صحبت می کرد،گوشی مادرش را برداشت تا شماره شارژی را که گرفته بودوارد کند.
صفحه کلید گوشی را که باز کرد،با شماره ی خاله فاطی دلش هری ریخت۰به تاریخ وساعت تماس نگاه کرد۰خاله درست همان روزوساعتی زنگ زده بودکه زینب با امام رضا علیه السلام دردو دل کرده بود.
شستش خبردار شد خاله برای چی زنگ زده۰ لابد قضیه همان خواستگاری است که پارسال معرفی کرده بود.به صفحه گوشی خیره ماند،با خودش گفت:نکنه این همون کیسه که امام رضا علیه السلام برام درنظر گرفته؟!۰)
تایپ :مدیر کانال
کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》🌺
https://eitaa.com/martyrs1231
دلتنگ نباش
پارت دوم
مهر ماه ۱۳۹۰بود که روح الله وارد دانشگاه امام حسین علیه السلام شد۰کوله بزرگ چهل لیتری ابی مشکی اش را روی دوشش جابه جا کرد۰از چهار نفر دیگر که امده بودند،اماده تر می رسید۰با اینکه پدرش از سرداران سپاه بود، به سختی در گزینش سپاه پذیرفته شده بود۰هم خودش دوست نداشت از موقعیت پدرش استفاده کند وهم می دانست پدرش این کار را نمی کند۰به همین دلیل مانند افراد معمولی ثبت نام کرده و بعد کلی برو بیا،بالاخره پذیرفته شده بود۰
خبر قبولی اش را که شنید، از دانشگاه هنر سمنان انصراف دادوبه دانشگاه امام حسین علیه السلام امد۰درختان سر به فلک کشیده وهوای خنک دانشگاه وسوسه اش کردنفس عمیقی بکشد۰زیر لب گفت:(خدایا شکرت۰)
این اولین بار نبود که دانشگاه را می دید،اماحالاکه خودش یکی از دانشجویان آنجاشده بود،رنگ وبوی دانشگاه برایش فرق می کرد۰ قرار بود تا چند روز اینده،تقسیم بندی شوند وگردان هرکس مشخص شود۰
هر روز با تست های ورزشی واموزشی مختلف می گذشت۰با اینکه قبل از ورود به دانشگاه کلی تست داده بودند، اما تست های ورزشی وسلامت ورود به دانشگاه متفاوت بودو باید ان را هم می گذراندند۰به راحتی از پس تمام تست ها برامد۰چند روز از ورودشان به دانشگاه می گذشت که یک نفر دیگر هم به جمع شان اضافه شد۰مسئول پذیرش مشغول سوال کردن از او بودن که روح الله متوجه شد مهران،دانشجوی تازه وارد دو سال از خودش کوچک تر است به دلش نشست، چون خودش چند روز زودتر وارد دانشگاه شده بود،مهران را راهنمایی کرد۰اینکه،باید چه کار کندوکجابرود۰
چند روز طول کشیدتا نیروی ها سازماندهی شوند و گردان هریک مشخص شود۰در این چند روز،روح الله علی رغم انکه دیر با افراد می جوشید،با مهران رفیق شده بود۰مهران هم همین طور۰هردو دوست داشتن باهم در یک گردان باشند،اما روح الله افتاد گردان شهید کاوهو مهران شهید باکری۰ساختمان گردان شان کنار هم بود،اما تقسیم بندی بین شان جدایی انداخت۰
گردان شهید کاوه ساختمان بلند ی بود با کلی اتاق که هر یک از انها،سه،چهار تا تخت دو طبقه بود۰روح الله افتاده بود طبقه ی سوم، اتاق ۳۱۶.
ترم اول ترم سختی بود۰دانشجویان باید دوماه کامل دردانشگاه می ماندندومی بایست قبل از اذان صبح که بیدارباش بود، تاساعت خاموشی بالباس کامل نظامی باشند
⌨تایپ کننده:مدیر کانال
کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》🌺
https://eitaa.com/martyrs1231
دلتنگ نباش
پارت سوم
کلاس هایشان تئور بودوعملی۰کلاس های عملی بیشتر ومهم تر از کلاس های تئوری بود۰روح الله از نو جوانی ورزش می کردو آمادگی جسمانی خیلی خوبی داشت،عاشق کلاس عملی بود۰
کلاسی داشتند به نام(تاکتیک)که دران باعوارض زمین و نحوه عبور از موانع و جهت یابی اشنامی شدند۰
معمولااکثر دانشجوها از این کلاس به دلیل سخت بودنش فراری بودند،
به جزءروح الله که سرش درد می کرد برای شرایط سخت۰
گاهی هنگام کلاس تاکتیک،برف و باران می بارید۰ سینه خیز رفتن روی گل و شل برای هیچ کس هیجان نداشت به جزء او۰به تنهاچیزی که فکر نمی کرد،کثیف شدن لباس و سروصورتش بود۰با جان ودل خودرابرای کار مهمی آماده می کرد۰تمرین در میدان موانع هم جزو عادت های همیشگی اش بود۰
نیمه های ترم بود که اعلام کردندقرار است برای تربیت بدنی،تست دوی پنج کیلومتر بگیرند۰از چند روز قبل شروع کرد به تمرین۰ روز مسابقه با اینکه خیلی تلاش کرد، نفر دوم شد۰همان طور که نفس نفس میزد،دست روی شانه نفر اول گذاشت،(افرین!خیلی خوب بودی۰اسمت چیه؟ )
ممنون،تو هم خیلی خوب بودی۰مجتبی۰اسم تو چیه؟
روح الله خودش را معرفی کردو پرسید:ورزشکاری؟
اره، چند ساله فوتبال بازی میکنم۰معلومه تو هم ورزشکاری۰
تایپ :مدیر کانال
کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》🌺
https://eitaa.com/martyrs1231
دلتنگ نباش
پارت چهارم
چه رشته ای کار کردی؟
ورزشای رزمی؛کیو کشین،کونگ فو،کاراته۰
امروز بعد کلاس می خوام برم میدون موانع تمرین کنم۰گفتم اگه دوست داری، تو هم بیاباهم بریم۰لحنش ان قدر صمیمی بود که مجتبی نه نیاورد۰
بعد ظهرهمان روز،برای یاد اوری،یک یاد داشت روی تخت مجتبی گذاشت که روی ان نوشته بود:《اگه دوست داشتی و حال داشتی،بیا میدان موانع۰》مجتبی برگه را که دید،ان را گذاشت روی ساکش وبه سمت میدان راه افتاد۰
وقتی رسید،وقتی رسید،احوال پرسی کردند۰مشغول صحبت بودندکه روح الله از نردبان عمودی بلندی که پایینش با تور بافته شده بود،بالا رفت۰ان قدر فرزو سریع بالا رفت که مجتبی تعجب کرد۰با همان سرعتی که بالا رفته بود،پایین امد وبه نگاه متعجب او لبخند زد۰(چیه؟ چرا اینجوری نگاه می کنی؟)
_تا حالا ندیده بودیکسی ان قدر سریع از این نردبون به این بلندیبالا بره!
قبلا کار کردی؟
روح الله سرش را به نشانه تایید تکان داد:(اره تقربیا هروز میام اینجا تمرین می کنم.)میشه فوت فنش رو به منم یاد بده ی؟
اشتیاق مجتبی برای ورزش،روح الله را به وجه اورد۰(چرا نمیشه؟!از این به بعد تو هم با من بیا۰)
کار هر روز شان شده بود۰دو تایی باهم به میدان موانع می رفتند و تمرین می کردند۰روح الله هر چیزی را که با تجربه شخصی به دست اورده بود۰در اختیار مجتبی گذاشت تا کم کم او هم مانند خودش حرفه ای شد۰همین تمرینات و انگیزه ای که روح الله در وجودش ایجاد کرد،باعث شدتا بعد ها قهرمان رشته های پنج گانه نیروهای مسلح شود
تایپ:مدیر کانال
کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》🌺
https://eitaa.com/martyrs1231
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: هرکسی که به خانوادههای شهدا اهانت کند یا بیاعتنائی کند یا مورد تعرّض زبانی قرار بدهد، به این کشور خیانت کرده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌👌بسیار تکان دهنده
👆همه غرب را در این کلیپ حدود یک دقیقه ای ببینید و لطفاً نشر دهید تا جوانان آگاه شوند که چگونه فرهنگ غرب مردم جهان را به استثمار می کشاند
#اسلام
واقعیت غرب
کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》🌺
https://eitaa.com/martyrs1231
#تلنگرانه
بعضیﻫﺎﻣﻴﮕﻦ:ﺑﺎﺑﺎﺩﻟﺖﭘﺎﮎﺑﺎشه!
دیگهنمازهمنخوندیعبنداره:/
#ﺟﻮﺍﺏﺍﺯﻗﺮﺁﻥ :🌺
آنکسکهتوراﺧﻠﻖﮐﺮﺩﻩﺍﺳﺖ،
ﺍﮔﺮﻓﻘﻂﺩﻝﭘﺎﮎبرايشﮐﺎﻓﯽﺑﻮﺩ،
ﻓﻘﻂﻣﯿﮕﻔﺖ:(ﺁﻣﻨﻮﺍ...)
ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪﮔﻔﺘﻪ:[ ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ ]
ﯾﻌﻨﯽ:
«ﻫﻢﺩﻟﺖﭘﺎﮎباشه،ﻫﻢﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖﺑﺎﺷه💔
کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》🌺
https://eitaa.com/martyrs1231
#زندگینامه_شهید_مدافع_حرم_حاج_علی_آقا_عبداللهی
🌷 #حاج_علی_آقا_عبداللهی در تاریخ ۶۹/۷/۱۰ در تهران به دنیا آمد و در سال ۷۶ در دبستان رسالت منطقه ۱۱ ثبت نام و کلاس اول رو سپری نمود و سال ۷۷ به دبستان امید امام منتقل و تا کلاس پنجم دبستان را در آنجا گذراند دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی ابن سینا منطقه ۱۱ سپری نمود کلاس اول دبیرستان را در دبیرستان شهید مفتح گذراند و دوم و سوم دبیرستان را در هنرستان فنی شهدا در منطقه ۱۲ در رشته #برق و #الکترونیک گذراند . کاردانی رشته الکترونیک خود را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهر ری سپری نمود .
بلافاصله پس از اتمام درس در سال ۱۳۹۰ به استخدام #سپاه_پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن یک دوره یکساله در #دانشگاه_امام_حسین(علیه السلام) در سپاه انصار مشغول خدمت شد . در سال ۹۱ ازدواج نمود و در سال ۹۳ صاحب فرزند پسری به نام امیرحسین شد . در تاریخ ۹۴/۹/۲۲ پس از دو سال پیگیری موفق به اعزام به سوریه گردید و در تاریخ ۹۴/۱۰/۲۳ درست ۳۱ روز پس از اعزام در منطقه #خالدیه_خان_طومان به درجه رفیع #شهادت نائل گردید و پیکر مطهر ایشان تاکنون #بازنگشته است و همانطور که به #حضرت_زهرا«سلام الله علیها» ارادت ویژه ای داشت همانند ایشان #بی_نشان ماند
کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》🌺
https://eitaa.com/martyrs1231
💌 ڪـلامشهــدا
زشت است آدم جلوی امامش کم
بیاورد و بگوید: ازم بر نمیآید!
آن وقت امام زمان نمیگوید این همه
سال، صبح تا شب داشتی دعای فرج
میخواندی، بهتر نبود کنارش میرفتی
کار هم یاد میگرفتی که وقتی آمدم،
عصای دستم باشی؟!
شهیدمدافعحرم🕊🌹
صادق عدالت اکبری
کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》🌺
https://eitaa.com/martyrs1231
پدر شهید علیاکبر نظری ثابت نقل میکند به گلزار شهدا که رسیدم دیدم خانم مسنّی دارد سنگ قبر فرزندم را میشوید. بالای سرش رسیدم گفتم: «خانم شما این شهید را میشناسید؟ گفت: تا یک هفته پیش او را نمیشناختم. گفتم: پس چی شد که شناختید؟ در پاسخ گفت: من خودم سیدهام و مادر شهید هستم. فرزندم در ردیف دوم پیش پای شهید زینالدین مدفون است. بیماری لاعلاجی گرفتم و مدتها دنبال مداوا بودم. هرکاری کردم خوب نمیشدم؛ خیلی ناراحت بودم. از خدا خواستم تا حداقل خواب فرزند شهیدم را ببینم. وقتی به خوابم آمد، به پسرم گله کردم که مگر تو شهید نیستی؟ من مادرت هستم و سیدهام! کاری بکن و از خدا بخواه شفا بگیرم. پسرم گفت: برو سر قبر علیاکبر. گفتم: کجاست تا پیدا کنم؟ گفت: عصر پنجشنبه پدرش میآید سر قبرش، بگرد پیدا میکنی. چند بار آمدم تا پیدا کردم. به شهید شما متوسل شدم و شفا گرفتم. بار دیگر از خدا خواستم تا خواب پسرم را ببینم. به خوابم آمد. از او پرسیدم: چرا مرا به آن شهید حواله دادی؟ گفت: در این عالم شهداء درجه و جایگاههای متفاوتی دارند. هرکسی در دنیا اخلاص و تلاش بیشتری داشته در اینجا درجه و مقام بالاتری دارد. به همین خاطر شما را به شهید علیاکبر نظری ارجاع دادم.
نال #شهید_ابراهیم_هادی 》🌺
https://eitaa.com/martyrs1231
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نوجوان عاشق امام رضا(ع) به آرزویش رسید
🔹علی اصغر نوجوان قزوینی که تصویر اشکهای او در لحظات حضور خادمین آستان قدس رضوی در مدرسه او چند روز پیش در صفحات مجازی منتشر شد پس از پیگیری یکی از خبرنگاران بهمراه خانواده به زیارت مشهد مقدس دعوت شد.
#دهه_کرامت
"الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ"
تعجیلدرفرجآقاامامزمانصلوات
التماسدعا